روایتی از دیدار با رهبر انقلاب به قلم یک دانش‌آموز خبرنگار

تهران(پانا) -از زمانی که خودم را شناختم، فهمیدم که زندگی مانند یک پازل هزار تکه است، با این تفاوت که هرکدام از این تکه‌ها در ناکجا آبادهای زندگی‌ مدفون شده‌اند و وظیفه ما یافتن و پیدا کردن این تکه‌ها و کنار هم قرار دادن آنها است.

کد مطلب: ۱۳۲۰۷۶۴
لینک کوتاه کپی شد
روایتی از دیدار با رهبر انقلاب به قلم یک دانش‌آموز خبرنگار

زندگیم را وجب به وجب گشتم. تمام تکه‌های زندگیم را با سختی و مشقت فراوان پیدا کردم ولی جای یک تکه خالی بود. تا اینکه عاشق شدم. تیکه آخر پازل من عشق بود، آن هم عشق به یک رهبر فرزانه که صلابت و ابهتش اقتداری برای کشور رقم زده و سخنانش همواره تیر قدرتمندی به سوی استکبار بوده است.

از همان ابتدای روز، معلوم بود که امروز روز سختی در پیش دارم‌؛ قبولی در امتحان دو درس تخصصی، نگارش اخبار عقب افتاده مدارس و شرکت در کلاس کنکور، خستگیم را به اوج رسانده بود. لحظه ها به سختی می گذشت، چشمانم در پی پایان این روز سخت و پر مشقت‌، به دنبال عقربه های ساعت دو دو می زد. حوالی ساعت ۵ عصر که کارهایم سر و سامان پیدا کرده بود، برای تغییر وضعیت روحیم و قدم زدن بر روی سبزه های نمناک، راهی بوستانی نزدیک خانه شدم. باران بی امان می بارید، گویی قصد شلاق زدن بر صورت خسته ام را داشت. خسته بودم و کمی دلگیر، نزدیک به ۱۳ آبان بود؛ روز دانش آموز، یقین داشتم دانش آموزانی برای دیدار با حضرت عشق راهی حسینیه امام خمینی(ره) می شوند، اما من همچنان برای حضور در این مراسم دعوت نشده بودم. با اینکه یک بار به آن میعادگاه قدم نهاده بودم و چهره حضرت آقا را از نزدیک دیده بودم، اما باز هم دلم برای رفتن به آن بهشت پر می کشید. در آستانه ۱۳ آبان، هر دانش آموزی در هر جایی از مسیر درس و یادگیری که قرار داشته باشد، آرزو و انتظار دارد خود را نشسته بر یکی از صندلی‌‌های چیده‌شده‌ حسینیه امام خمینی(ره) ببیند و در حال‌و هوای باصفایش در محضر حضرت دوست نفس بکشد.

از صبح دهم آبان مثل هر سال روی زنگ تلفن همراهم حساس‌ترم. نکند تماس بگیرند و من ناغافل بی‌پاسخش بگذارم. انواع پیام‌رسان‌‌ها را رصد می‌کنم که حتی یک کلمه از اخبار احتمالی دیدار از نظرم نخوانده، رد نشود. این بزم بی‌نظیر، به‌گونه‌ای است که وقتی نرفته‌ای به‌نوعی تب‌وتاب داری، برای خبر و دعوت شدن و وقتی مثل من یک بار رفته باشی و طعم حال و هوای جلسه را چشیده باشی، تب‌و تابت چندبرابر است و درعین‌حال نگرانی از دعوت نشدنت. دارم کم‌کم ناامید می‌شوم که تلفن زنگ می‌خورد، از فرط هیجان اصلا کنترلی بر کلامم ندارم، قلبم تصاعد گونه بالا می رود، انگار که یک سطل آب سرد را بر روی سرم ریخته باشند، اصلا باورم نمی شود آرزوی محال زندگیم از پوسته خود خارج شده و رنگ تحقق به خود گرفته است.

۱۱ آبان ماه ۱۴۰۱، محال ترین رویای زندگی من تبدیل به یک واقعیت شد. از شدت هیجان بعد از نماز صبح نخوابیدم، هر چند دقیقه یکبار ساعت را نگاه میکردم. دست آخر هم بی طاقت شدم و زودتر حرکت کردم. تجربه دیدار دوباره رهبری دقیقا همان رویداد خاص و ناگهانی زندگی من بود که با هر بار فکر کردن به آن تبسمی از سر نشاط بر لبانم نقش می بست. ترافیک سنگینی بر خیابان های شهر حاکم بود، در طول مسیر به فکر فرو رفتم که واقعا چند رهبر در دنیا وجود دارد که در وسط شهر و در آن شلوغی ها زندگی کنند. تصویرِ کاخ های رؤسای جمهور و پادشاهان کشورهایی که مدعی دموکراسی هستند به ذهنم خطور کرد و لبخندی بر لبم آمد.

بخش هایی از مسیر ترافیک سنگین بود و با وجودی که چند ساعت زودتر از موعد حرکت کرده بودم، بازهم نگران بودم که نکند حتی لحظه ای دیر برسم! قلبم مانند یک طفل کوچک در حال تپیدن بود، ساعت ۷:۳۰ به سازمان دانش آموزی تهران رسیدم با اینکه نیم ساعتی دیر رسیده بودم اما هنوز اتوبوس به سمت خیابان کشور دوست حرکت نکرده بود‌‌‌، آخرین نفری بودم که خود را با عجله به اتوبوس رسانده است‌. بی وقفه سوار اتوبوس شدم. با حرکت اتوبوس قلبم تند تند در حال تپیدن بود؛ گویی قصد بیرون آمدن از قفس درون دارد. از شدت هیجان رو پایم بند نبودم. به محض رسیدن اتوبوس با قدم های لرزان از پله های اتوبوس پیاده شدم، و با چشم به جمعیت حاضر در خیابان کشور دوست نگاه می کردم، جمعیت به قدری زیاد بود که تصورش برایم به سختی امکان پذیر بود. هر کدام با لهجه و گویش خاص خودشان از هیجان و ذوقشان برای دیدار آقا صحبت می کردند.

عده ای سربندهای زرد بر سر می بستند، تعدادی از دانش آموزان پارچه های باریکی مزین به پرچم سه رنگ کشورمان را بر دست می بستند و برخی شعار های کوتاهی بر دستانشان می نوشتند. با اینکه صبح بسیار زود برای دیدار دعوت شده بودیم، اما هیچ اثری از خستگی در چهره هیچ کدام از دانش آموزان پدیدار نبود‌. عده ای از شهرهای دور خود را بی امان به حسینیه امام خمینی رسانده بودند، تا حضرت آقا را از نزدیک زیارت کنند؛ یکی از تبریز، دیگری از دیار آقا امام رضا، عده ای از شهر اراک و... خود را برای حضور در این دیدار آماده می کردند. حال و هوای عجیبی بر جمع حاکم بود. دانش آموزان پس از دریافت کارت های ورود به جلسه در صف بازرسی می ایستادند تا برای ورود به حسینیه آماده شوند. هیجان زیادی را در اعماق وجودم حس میکردم.

با نگاه کردن به جمعیت به فکر فرو رفتم؛ آیا نسل سوم انقلاب به آرمان‌ها متعهد است؟ آیا جوانان ما راه شهدا را خواهند رفت؟ آیا امانتی که به دستان این نسل سپرده شده به سلامت به دستان نسل دیگر می‌رسد؟ و ده‌ها سوال دیگر از همین جنس، ذهن مرا مدت‌ها بود که به خود مشغول می‌کرد. گاه در رسانه‌ها چیزهایی می‌خواندم و می‌شنیدم که مرا امیدوار می‌کرد به اینکه هم نسل حاضر و هم نسل‌ها پس از این باز هم تفکر عاشورایی دارند و انقلاب را حفظ و صادر می‌کنند. گاه هم در هیاهوها به چیز هایی برمی‌خوردم که در رابطه با آینده، دلهره پیدا می‌کردم. اما امروز با صحنه‌ ای مواجه شدم، که پاسخ سوال هایم را یافتم. عشق را در چشمان جوانان دیدم، شور را در قدم‌هایشان دیدم، تعهد را در کلام‌شان دیدم که خالصانه عهد با رهبرشان برای اطاعت از رهنمودهایش عهد می بستند‌. خداراشکر که این راه با رهبری مردی از جنس ایمان و مقاومت و با قدم‌های جوانانی از جنس شور و امید ادامه خواهد داشت. هوا گرم بود، طبیعتا باید با چهره‌های اندک خسته‌ای مواجه می‌شدم اما نه... ذوق بود، آنچه در چشم‌ها دیدم. همه از هم راجع‌ به دیدار می‌پرسیدند. می‌گفتند بار چندم است که می‌آیی؟ اگر می‌گفتی اول می‌گفتند خوش به‌حالت. امیدواریم روزی هرساله‌ات باشد. اگر می‌گفتی بار دوم یا چندم است که به دیدار می‌آیی، از حال‌وهوای لحظه به لحظه دیدار می‌پرسیدند.

به یک ساختمان قدیمی می‌رسم. با تحویل کفش هایم به کفش داری، به گیت های بازرسی رسیدم. کارت شناسایی‌ام را نشان می‌دهم. کیفم را داخل یکی از کشوهای کوچک می‌گذارند و درش را قفل می‌کنند و کارت شماره ۹۱ را به من می دهند. وارد سالن حسینیه شدم؛ مثل تشنه‌ای که وسط تابستان دنبال رفع عطشش باشد، در و دیوار حسینیه را برای پیدا کردن آب نگاه می کردم. در حال نگاه کردن به موکت‌های آبی پیوسته، صندلی‌ها، دوربین‌ها و آدم‌ها‌ که بودم، چشمم به تک صندلیِ خالی روبرویم افتاد؛ چند ثانیه همان‌جا روبروی صندلی ایستاده‌بودم و به هیچ‌چیز فکر نمی‌کردم؛ من اینجام در کمترین فاصله با آقا. در ردیف وسط و جایی که بتوانم همه‌چیز را راحت ببینم، روی یک صندلی نشستم. حسینیه تقریبا خلوت است و جز عوامل اجرایی، تصویربرداران و عکاس‌ها که دارند برای مراسم آماده می‌شوند و تعدادی از دانش آموزان کسی در حسینیه نیست. می‌خواهم چرخی در محیط بزنم که جوان لاغراندامی به‌سمتم می‌آید. اسمم را می‌پرسد و توضیحاتی می‌دهد که می‌توانم در محیط آزادانه حرکت کنم، اما به هنگام پر شدن صندلی ها، برای برقراری نظم و شروع مراسم، باید حتما روی یکی از صندلی‌ها بنشینم.

بعد از حدودا نیم ساعت، سالن به طرز عجیبی مملو از جمعیت دانش آموزان می شود، بر روی همان صندلی که قبلا انتخاب کرده بودم می نشینم. در دو طرف محل مراسم، خودکار و کاغذ برای یادداشت‌ برداری گذاشته شده است. رمضان دو سال پیش کانال منتسب به دفتر رهبر انقلاب، تصویری منتشر کرد که در فضای رسانه‌ای بازتاب قابل‌توجهی داشت. در آن تصویر، در دست رهبر انقلاب، یک خودکار ایرانی بود. به سراغ خودکارها می‌روم تا ببینم ایرانی است یا خارجی؟ خودکارها از همان‌هایی است که رهبری در دیدار تصویری با دانشجویان برای یادداشت‌برداری از آن استفاده کرده بود.

باز هم تصاویر سالن های پر زرق و برق و معماری های تجملاتی محل سخنرانی رهبران دنیا از ذهنم گذشت و با مکانی که برای اولین بار در آن بودم مقایسه کردم! حسینه ای ساده با زیر اندازهای آبی ساده و صندلی های ساده... همه چیز ساده، جز یک چیز. آن هم احساسی بود که برای دیدار داشتی. اصلا نمیشد آن را ساده گرفت. پیش از حضور حضرت آقا بر روی سکو، گروه سرود و تواشیح بین المللی اسراء شروع به خواندن دو سرود با مضمون دانش آموزان کردند. انصافاً هم این گروه صدای خوبی دارند. صدایشان در تمام حسینیه امام طنین انداز می شود‌.

پس از اتمام اجرای این گروه خوش صدا، مداح پشت میکروفن به جمعیت سلام می دهد و از دانش آموزان می خواهد کاغذهای شعری که در دست دارند را برای همخوانی با یکدیگر بالا بیاورند. وقتی مداح بالای جایگاه حاضر شد، دانش آموزی که جلوی من نشسته بود از جا پرید! به خدا قسم می‌خورد که خودش دیده این آقای مداح با او وارد شده است، اما الان رفته بالای جایگاه! جمعیت دور و بر هاج و واج نگاهش می‌کردند‌. حال و هوای فوق العاده ای بر جلسه حاکم است؛ حال و هوای یک دیدار آسمانی و الهی. دانش آموزان با کاغذهای شعر در دست، متن از موج غیرت / دریای دریاییم / باغ توحیدیم / شاخ طوباییم / زمین غرق تجلی شده از هر سو / زمان ندبه و نجوای دلش با او / و لا حول ولا قوه الا هو / مقصد ما / در دل ها زنده / شور هم عهدی / ما پیمان بستیم / با راه مهدی / اگر فتنه هر آن بر سما دارد / اگر حمله به ما از همه سو آرد / نترسد به خدا آنکه خدا دارد... با همدیگر همخوانی می کردند.

در صندلی جا به جا می شوم تا جمعیت حاضر در مراسم را بهتر ببینم، با وجود اینکه جایگاه تقریباَ از دانش آموز لبریز است، باز هم گروه گروه نوجوان وارد حسینیه می‌شوند. از جنب و جوش محافظین و عوامل اجرایی فهمیدم که موعد دیدار نزدیک است. حدود ساعت ۱۰ بالاخره پرده ها برایم کنار رفت و چشمم به جمال پسر فاطمه روشن شد.

تا دگر سرو ننازد به خرامیدن خویش

سخنی با وی از آن قامت و رفتار بگو

با ورود ایشان اشک هایم ناخدا گاه دیدگانم را پوشاند. با تمام ارادتی که داشتم مثل یک دانش آموز جلوی پای معلم بلند شدم؛ فقط روبروم را نگاه می‌کردم و منتظر بودم صحبت‌های آقا شروع شود. آقا نشست و با نگاه مهربانانه و پدرانه اش آرامش خود را به قاریان قرآن که آماده تلاوت آیاتی از قرآن مجید می شوند، تزریق کرد. از همان دم ذهنم شروع به ثبت لحظات کرد، تا خاطره بی نظیری را برایم محقق سازد.

در میانه جمعیت کودکی با لباس محلی بر می خیزد و با گفتن جمله؛ "با این جثه کوچکم استخوان های دشمن را می شکنم اگر چپ به سید علی ما نگاه کند" علاقه خود را به رهبری ابراز می کند. در این بین دانش آموزان باری دیگر کاغذ های سرود را در دست می گیرند، تا در مقابل حضرت آقا سرود زیبا را بخوانند. در همین حین سرم را به طرف جمعیت می چرخانم، دیدگان همه مانند من سرخ گون و نمناک است. دانش آموزان زیادی بر دستانشان شعار نوشتند و با گرفتن دست هایشان به سمت دوربین، این جملات را به رخ می کشند. عده ای با کشیدن نقاشی آرتین، جنایت اخیر شاه چراغ را محکوم می کنند، البته که آرتین سرایداران که سه عضو خانواده اش در حادثه تروریستی شاهچراغ به شهادت رسیدند، امروز مهمان ویژه دیدار مقام معظم رهبری با دانش آموزان است.

پس از اتمام سرود و سر دادن شعار؛ منتظر بودیم آقا سخن را آغاز کنند. خدا هم می داند که دیگر طاقتمان طاق شده بود و تمام وجودمان انتظار، برای شنیدن صدای دوست از آن فاصله کم.... حضرت آقا دستی بر محاسنشان کشیدند و لب گشودند. اکر بگویم گاه گاهی برای چند ثانیه غافل می شدم و محو تماشای ایشان، باور کنید گزافه نیست. با صحبت های آقا، انگار سر کلاس درس کسی نشسته بودم.

بیانات رهبری

حضرت آقا در هر فرازی از صحبت هایشان مسئله ای ریشه ای را عنوان می کردند. از شرارت‌های آمریکا و آسیب‌پذیری و امکان مغلوب شدن آن سخن گفتند و از افشاگری و تبعید امام خمینی در ۱۳ آبان ۴۳ .

حضرت آقا با اشاره به کشتار تعدادی از دانش‌آموزان در مقابل دانشگاه تهران در ۱۳ آبان ۱۳۵۷ و هجوم دانشجویان به سفارت آمریکا در ۱۳ آبان ۵۸ فرمودند در آن هجوم اسناد فراوانی از خیانت‌ها، دخالت‌ها و غارت منابع ایران به دست دولت آمریکا در رژیم ستم‌شاهی و نیز توطئه‌های مختلف آنها علیه انقلاب اسلامی به دست آمد که با وجود تأکید بر گنجانده شدن مضامین آنها در کتاب‌های درسی، این کار انجام نشده است. رهبر انقلاب اصرار آمریکایی‌ها بر «آغاز چالش میان ملت ایران و آمریکا به‌واسطه هجوم به لانه جاسوسی» را دروغی بزرگ خواندند و آغاز این چالش را در ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و هنگامی که آمریکا به کمک انگلیس، حکومت ملی مصدق را با کودتایی ننگین سرنگون کرد، دانستند‌.

حضرت آقا سخنان این روزهای سیاستمداران آمریکایی را درباره طرفداری از ملت ایران، اوج بی‌شرمی و ریاکاری خواندند و با طرح یک پرسش خطاب به آنها فرمودند: آیا کاری علیه ملت ایران هست که شما در این ۴ دهه توانایی انجام آن را داشته‌اید اما انجام نداده باشید؟ اگر هم کاری مثل جنگ مستقیم نظامی انجام نداده‌اید، یا نمی‌توانستید و یا از جوانان ایرانی ترسیده‌اید.

ایشان دکتر مصدق را فردی خوش‌بین و دارای اعتماد به آمریکا خواندند، که بر خلاف انتظارش، آمریکایی‌ها به خاطر منافعشان حتی این فرد را هم تحمل نکردند و از پشت به او خنجر زدند و با خرج کردن پول و کمک برخی خائنین و اراذل سرنگونش کردند.

رهبر انقلاب در مرور جنایات و توطئه‌های آمریکا بعد از پیروزی انقلاب، به حمایت واشنگتن از گروه‌های تجزیه‌طلب در اوایل انقلاب، کودتای پایگاه شهید نوژه همدان،‌ حمایت از تروریسم کور منافقین که منجر به هزاران شهید در گوشه و کنار کشور شد، حمایت همه‌جانبه از صدام وحشی در جنگ تحمیلی اشاره کردند و فرمودند در سال ۸۸ و در حالی‌که اوباما قبلش برای ما نامه دوستی نوشته بود، آمریکایی‌ها به صراحت از فتنه اعلام حمایت کردند تا شاید بتوانند از این طریق جمهوری اسلامی را از بین ببرند.

حضرت آقا به شهادت رساندن سردار و قهرمان ملی ایرانیان و قهرمان منطقه حاج قاسم سلیمانی و افتخار کردن به این جنایت را از دیگر توطئه‌ها و پلیدی‌های آمریکا برشمردند و با بر شمردن برخی دیگر از جنایت های این کشور فرمودند: البته شیوه اعمال دشمنی آنها با گذشته دارای تفاوت‌هایی است و پیچیده‌تر شده است ولی ما به جوانان و دست‌اندرکاران خود اعتماد داریم و می‌دانیم که می‌توانند بر این شیوه‌های پیچیده فائق بیایند و باید کاملاً هوشیار بود.

رهبر انقلاب به نشانه‌های افول آمریکا اشاره کردند واز خطای محاسباتی آنها در مسائل دنیا گفتند و فرمودند: یک نمونه از این خطای محاسباتی، حمله ۲۰ سال قبل آمریکا به افغانستان برای ریشه‌کنی طالبان است که با جنایات و کشتار فراوانی همراه بود، اما بعد از ۲۰ سال، به دلیل بدفهمی مسائل، مجبور به خروج از افغانستان شدند و این کشور را تقدیم طالبان کردند. ایشان شکست آمریکا در سوریه و در لبنان به ویژه در قضیه اخیر تعیین خطوط گازی را نمونه‌های دیگری از ناکامی‌ به دلیل خطای محاسباتی برشمردند و از نشانه‌های انحطاط آمریکا، رأی مردم به افرادی همچون رئیس جمهور فعلی و رئیس جمهور قبلی دانستند.

ایشان حضور برخی نوجوانان و جوانان در کف میدان را ظاهر قضیه دانستند و خاطرنشان کردند: این‌ها بچه‌های خودمان هستند و ما با اینها بحثی نداریم چون به دلیل برخی هیجان‌ها و احساسات و برخی بی دقتی‌ها در مسائل وارد میدان شدند، اما مهم صحنه گردانان اصلی هستند که با نقشه و برنامه وارد شدند و در این راستا مسئولین بخشهای مختلف به ویژه مسئولین سیاسی و اقتصادی و آحاد مردم و به خصوص جوانان را به توجه ویژه و هوشیاری در قبال صحنه گردانان اصلی و طراحی‌ها و برنامه‌های آنها فراخواندند.

خطاب رهبری به دانش آموزان

حضرت آقا در ادامه نوجوانان و جوانان را خطاب قرار دادند و گفتند: نوجوان و جوان امروز بر خلاف نوجوان و جوان قدیم یک عنصر بالغ و عاقل و خردمند و صاحب فکر و تحلیل است و این به برکت انقلاب اسلامی به‌وجود آمده است، زیرا قبل از انقلاب جوانان آنقدر سرگرم مسائل بیهوده و شهوت‌رانی بودند که امکان توجه به مسائل اصلی کشور وجود نداشت. این یعنی ذهن فعال نوجوان و جوان امروزی و صاحب تحلیل و فکر بودنِ او را دشمن هم متوجه است و برای مقابله با آن از طریق تولید و تکرار حجم عظیم محتوای دروغ در شبکه‌های مجازی اقدام می کند. اینکه من بارها و بارها بر جهاد تبیین تاکید کردم بر این اساس بوده است. ایشان جوانان را به احساس مسئولیت در مقابل بمباران پرحجم و پرتکرار ذهن جوان ایرانی با مطالب دروغ، فراخواندند که باید در مقابل این برنامه‌ی دشمن احساس مسئولیت کنید و برای تشخیص حقیقت و حرف درست از دروغ تلاش کنید.

رهبر انقلاب با اشاره به نشانه‌های تغییر در نظم جهانی، جوانان را به شناخت نقش و جایگاه ایران و ایرانیان در نظم جهانی آینده جدید توصیه کردند و گفتند: ابعاد نظم جدید و چگونگی آن دقیقاً معلوم نیست اما خطوط اساسی آن قابل ترسیم است. «انزوای آمریکا»، «انتقال قدرت سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و علمی از غرب به آسیا» و «گسترش منطق و جبهه مقاومت» را سه خط اساسی نظم جدید جهانی دانستند.

در همین راستا نوجوانی با سر دادن شعار ابَلفضل علمدار، خامنه ای نگه دار بر حرف های آقا را تصدیق کرد.

رهبر انقلاب استفاده از مزیت جغرافیایی بی‌نظیر ایران و تبدیل شدن به معبر ترانزیتی بسیار پیشرفته و خوب را در گروی گسترش خطوط ریلی دانستند و افزودند: با وجود تأکیدهای مکرر در این زمینه، دردولت‌های مختلف به جز در مقطع بعد از رحلت امام بزرگوار که کارهایی انجام شد، کوتاهی شده است، البته در این دولت قصد دارند کارهایی انجام بدهند.

ایشان در پایان بیان کردند: اطمینان داشته باشیم اگر هر کسی در هر جا که مشغول کار یا مسئولیت است، وظایفش را بشناسد و به آن عمل کند، تمام مشکلات حل می‌شود و کشور و ملت به آرزوی نهایی خود خواهند رسید.

ثانیه‌هایی که تا دیشب داشتند به ضرب زور و شلاق جلو می رفتند، حالا با نهایت سرعت داشتند طی می شدند. فکر کنم حوالی ساعت یازده و نیم بود که حضرت آقا جلسه را با دعای همیشگیشان برای سرافرازی ایران عزیز تمام کردند. کاش بعضی کلاس‌ های درس‌ هیچ‌وقت تمام نمی‌شدند؛ کاش می‌شد نزدیک‌تر بروم؛ کاش و کاش و هزار کاش دیگر؛ به خودم که آمدم جمعیت پراکنده شده بودند و همه مشغول خروج از حسینیه بودند از روی صندلی بلند شدم؛ چشمم خورد به همان صندلی خالی روبرویم، همه‌چیز داشت تکرار می‌شد، مات و مبهوت به در و دیوار حسینیه، موکت‌ها، صندلی‌ها، دوربین‌ها و آدم‌ها نگاه می‌کردم. پس از بیرون آمدن از حسینه در حالی‌که تشنه‌تر از لحظه ورود بودم، به این تشنگی، دلتنگی هم اضافه شده‌ بود.
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود
بدیدم و مشتاق تر شدم

* خبرنگار دانش آموز پانا: عطیه چوپانی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار