جا مانده‌ای که با دلش رسید

تهران (پانا) - در روزی که زائران به سوی کربلا روانه شدند، من جا ماندم؛ این روایت قصه‌ی جا مانده‌ای است که در میان اشک‌ها و قدم‌های عاشقانه به حقیقتی واقعی رسید.

کد مطلب: ۱۵۹۶۲۵۴
لینک کوتاه کپی شد
جا مانده‌ای که با دلش رسید

گاهی دل، زودتر از پاها به مقصد می‌رسد...

امسال جا ماندم از قدم‌هایی که به سوی عشق می‌روند، کاروان‌ها راه افتادند، دلم می‌خواست در میان زائران باشم، اما قسمت نبود ...من ماندم با بغضی که هر صبح با دیدن پیاده‌روی زائران تازه‌تر می‌شد. ماندم با حسرتی که نفس کشیدن را برایم سخت کرده‌بود و هر روز دلتنگ‌تر از قبل می‌شدم.

اما در میان این دلتنگی‌ها نوری در دلم روشن شد، پیاده‌روی جاماندگان فرصتی بود برای دلم که نرسید، اما هنوز می‌تپید. صبح زود، با دلی لرزان راه افتادم، مسیر شلوغ بود؛ صدای« یاحسین» از هر طرف شنیده‌می‌شد، هر کسی با حسینش حرف می‌زد. قدم می‌زدم و نگاه می‌کردم.

پیرزنی را دیدم که با عصا راه می‌رفت، آفتاب تندی بود ولی انگار برای او مهم نبود، زیر لب نام حسین را زمزمه می‌کرد. جوانی در مسیر نشسته‌بود و عاشقانه کفش‌های زائران را تمیز می‌کرد. کودکی که با لبخند به دست تشنگان آب می‌داد.

هر صحنه یک قاب از کربلا بود. هر گوشه‌ای از خیابان تصاویری زیبا را به رخ می‌کشید، ایستادم، دوربینم را درآوردم و لحظه‌هایی را ثبت کردم؛ از آدم‌ها، حس‌ها، اشک‌هایی که بی‌صدا جاری می‌شدند، موکب‌هایی که بی‌منت از عاشقان حسینی پذیرایی می‌کردند. می‌خواستم این لحظه‌ها را برای دل‌های جامانده ثبت کنم. از بعضی‌ها خواستم چند جمله از دلتنگی‌شان، آرزوهایشان، دعاهایشان و دلیل حضورشان بگویند. حرف‌ها ساده اما دلنشین بود. صدای نوحه‌ها مثل نسیم روی صورت می‌نشست. در میان مسیر، موکب«عشاق الحسین (ع)» چشمگیر بود، موکبی که نه فقط برای پذیرایی، بلکه برای ساختن فضایی فرهنگی، معنوی و آموزشی برای زائران جامانده، برپا شده‌بود. دانش‌آموزان با شور و عشق سرود اجرا می‌کردند و با چهره‌هایی پر نور، از عاشقان حسینی استقبال می‌کردند. من هم همراه خبرنگاران نوجوان پانا، با دوربین و میکروفن در دست، از این آیین مذهبی گزارش می‌گرفتم؛ از مسئولان سازمان و تشکل‌های دانش‌آموزی، از دل‌هایی که آمده‌بودند تا بگویند: ما نرسیدیم اما دل‌هایمان رسیده‌است.

با دوربین گوشه گوشه مسیر را طی می‌کردیم، صدای بغض‌ها و دعاهایشان را می‌شنیدیم. در میان حرف‌ها فهمیدم که جاماندن همیشه به معنی نرسیدن نیست. گاهی خدا مسیر دیگری برایت انتخاب می‌کند تا چیزی عمیق‌تر بدست بیاوری.

سازمان دانش‌آموزی شهر تهران با دستانی پر مهر و لبخندی محبت‌آمیز از جاماندگان و عاشقان حسین(ع)پذیرایی می‌کرد. دانش‌آموزان، مسئولین و مردم، همه در کنار هم می‌درخشیدند و پانایی‌ها این لحظات را ثبت می‌کردند.

پیاده‌روی جاماندگان اربعین حسینی فقط یک مراسم نبود؛ یک فرصت بود برای بیداری.

من متین، امروز یادگرفتم که می‌توان با دل هم در کربلا بود.

در طول مسیر از خود می‌پرسیدم چرا دلتنگم؟ اما جوابم را در نگاه مردی دیدم که عکس فرزند شهیدش را در آغوش گرفته‌بود، در مادری که نوزادش را مهربانانه در آغوش داشت و با هر قدم ذکر می‌گفت.

من از مسیر خاکی جا ماندم اما سعی کردم در مسیر دل قدم بزنم. شاید هزاران کیلومتر با مولایم فاصله داشتم اما نزدیک به نقطه‌ی پایان دست‌هایم را بالا بردم و گفتم: حسین جان، امسال نشد که بیایم. من جا ماندم نه از عشق، نه از دل؛ فقط جسم من آنجا نبود.

با خود گفتم: متین، جامانده‌ای اما دلت هر سال به کربلا می‌رسد، حتی اگر پاهایت نرسند.

نویسنده : متین عندلیب

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار