دشمنی بالاتر از دشمنی؛
توافقی که بوی باروت دارد
زنجان (پانا) - حوادث بینالمللی هنگامی که رخ میدهند به طور معمول دو علت و دو هدف دارند؛ علتها یا اصلی و ایجادی هستند یا زمینهساز؛ اهداف نیز دو دستهاند، اهداف اعلامی و اهداف اعمالی؛ دولتها موضوعاتی را به عنوان اهداف اعلام کرده ولی در عمل، اهداف دیگری را پیگیری میکنند.

از زمان فروپاشی شوروی که با تغییرات ژئوپولتیک، دگرگونی در نظم بینالمللی حادث شد، ایالات متحده به دنبال برقراری نظمی خاص در روابط بینالملل و مناطق مختلف جهان بود.
نظم مورد نظر آمریکا، نظم هژمونیک یا تکقطبی است و در این نظم، تنها ابرقدرت باقی مانده اوست و طبیعتاً باید بر کل نظام بینالملل تسلط داشته باشد. آنها این فعل را از زمان حمله به عراق شروع کردند، مساله هم دقیقا مشابه بهانه هستهای ایران و طرح وجود سلاح کشتار جمعی و شیمیایی بود.
زمانی که از وزیر خارجه وقت آمریکا در شورای امنیت سازمان ملل متحد سؤال شد که شما به یک کشور حمله کردید و علت آن را وجود سلاح کشتار جمعی عنوان نمودید در صورتی که چیزی وجود نداشته است، وی پاسخ داد برای شما که بد نبوده است!
بنابراین در آن زمان برای تثبیت هژمونی آمریکا، آنها به عراق حمله کردند و هدفشان هم آغاز هژمونی جهانی از هژمونی در غرب آسیا بود. در آن مقطع زمانی، بسیاری از سیاسیون در آمریکا و حتی در منطقه معتقد بودند باید از تهران شروع کرد، یعنی اول تهران بعد بغداد، سپس دمشق؛ که بنابر دلایلی به عراق حمله شد، عراق اشغال شد و از همان زمان شعار میدادند امروز بغداد، فردا تهران و دمشق.
این دیدگاه در سطح بینالمللی مورد پیگیری آنها بوده و هست که هرگونه نیروی معارض هژمونی آمریکا یا قدرتهایی که ضد هژمونیک هستند باید از بین بروند یا تضعیف شوند.
در واقع نظم جهانی وابسته به نظم منطقهای است، کانون نظم منطقهای هم در ایران قرار دارد؛ بنابراین آمریکاییها دنبال هژمونی بودند، اما پایان هژمونی آنها حمله به عراق بود.
اوباما که به قدرت رسید، سیاست تغییر را اعلام کرد و بازسازی مجدد رهبری آمریکا کلید خورد. آمریکا هیچگاه اصطلاح هژمونی را به کار نبرده، بلکه عنوان میدارد، رهبری آمریکا باید اعاده شود، این روند تا دوره شعارآمریکا اول ترامپ برقرار بوده است.
در تاریخ منطقه غرب آسیا، حداقل از جنگ جهانی دوم، راهبرد اصلی آمریکا جلوگیری از حتی تشکیل هژمونی غیر خودش بوده است و این را حمایت بیچون و چرا از فرزند نامشروعش یعنی رژیم غاصب صهیونی اثبات مینماید. یعنی اصل بر هژمونی آمریکا است، این هژمونی گاهی به صورت مستقیم اعمال میشود و گاهی به صورت نیابتی.
منطقه غرب آسیا و ایران در آن و نظام بین الملل مانند سه دایره هم مرکز می باشند. یعنی تحولاتی که در ایران رخ میدهد، بازتاب منطقهای دارد، علاوه بر آن مستقیماً بر نظم منطقه تأثیر گذاشته؛ و نیز نظم منطقهای بر نظم جهانی تأثیر میگذارد.
در تفسیر روندی که ذکر شد، اکنون بایستی مطرح کنیم؛ دو دیدگاه مثبت و منفی در میان اندیشمندان روابط بین الملل وجود دارد. دیدگاه خوشبینانه یا همان آرمانگرایانه و دیدگاه بدبینانه یا همان واقعگرایانه.
آرمانگرایان معتقد بودند که با عدم تعرض میشود جلوی جنگ را گرفت و این با ابزارهایی مانند گفتگو و مذاکره قابل حصول است.
واقعگرایان در مقابل با طرح بحران ۱۹۱۹ تا ۱۹۳۹ معروف به بحران ۲۰ ساله، وقوع جنگ جهانی دوم را خط بطلانی بر این عقیده آرمانگرایان دانستهاند و همواره مطرح میکنند که دیپلماسی یک ابزار اعمال قدرت در روابط بینالملل است.
باید پذیرفت، مهمترین ابزار روابط بینالملل قدرت است. توافق بدون پشتوانه قدرت کارایی ندارد، توافق ابزاری است برای مدیریت قدرت. در واقع، قدرت نظامی لازم است ولی کافی نیست بلکه وجود تمام عناصر قدرت قابل فهم جهان امروز لازم است؛ گرچه قدرت نظامی شاید حرف اول را نزند ولی حرف آخر را قطعا میزند. توافق برجام این مهم را نشان داد؛ گرچه بنا بود تمام عناصر قدرت میان تمام طرفها جاری باشد، ولی دیدیم که یک ابرقدرتی با استفاده از ابزار قدرت بدون پاسخگویی از آن خارج شد.
بنابراین توافق، چانه زنی و... ابزارهایی برای اعمال قدرت هستند. یعنی ما مذاکره می کنیم تا خواسته هایمان را به طرف مقابل به صورت مسالمت آمیز تفهیم نماییم. این مهم نشانگر ضعف نیست، بلکه مکمل قدرت است.
برجام موید این نکته در روابط بینالملل بود که در توافقات نامتقارن نباید به قول قدرت برتر اکتفا کرد. پس بایستی قوی بود، آن هم بدون تعارف در تمام عرصه هایی که ج.ا.ا را هدف قرار داده اند. یعنی در واقع بایستی قدرت پادزهر قدرت باشد.
گرچه در باور دینی ما بایستی به توافقات پایبند بود و تفاوتی میان تعهد حقوقی و اخلاقی نیست ولی در روابط بینالملل امروزی، تفکر حاکم تفکری قدرت محور است. پس بایستی گفت: ما سیاست اخلاقی نداریم ولی اخلاق سیاسی داریم. مبانی اخلاقی جایی در سیاست، به ویژه سیاست خارجی ندارد. اخلاق سیاسی یعنی اخلاق نتیجه محور در سیاست بینالملل و بهترین نتیجه، همانی است که در راستای منافع ملی، هر امری از جمله مذاکره، تقویت بازدارندگی، تغییر دکترین هسته ای و... که بیشترین منافع را برای ایران اسلامی داشته باشد، آن اخلاقی است. این منطق حاکم بر سیاست روابط بینالملل است. پس این یک درس آموزنده است که صرف توافق بدون ضمانت قدرت به هیچ وجه کافی نیست.
وقتی از سال ۱۳۸۲ لطافت عاقلانه حضور در مذاکره از طرف ج.ا.ا با حفظ منافع، عزتمندی و افزایش قدرت وجود داشته، اما طرف مقابل مذاکره را به عنوان یک ابزار از جمع گزینه های روی میز انتخاب کرده است. می توان نتیجه گرفت که طرف مقابل مذاکره را صرفا برای تحمیل خواستههای خود میخواسته و میخواهد. این همان مسالهای است که به آن اشاره شد، آمریکا و فرزند نامشروعش با تجاوز نظامی آشکار و زیرپا گذاشتن تمام قوانین بین المللی، گزینههای روی میز را که مدام تکرار میکردند، کامل به کار بردند و نشان دادند که آرمانگرایان و لیبرالها خوب حرف می زنند ولی واقع گرایان به درستی اصل را در روابط بین الملل قدرت می دانند.
با این مفروضات، اکنون به نظر میرسد تلاقی منافع، راه چاره و منطقه توافق مثبت است، همچنین بازدارندگی فعال با هر رویکردی برای تغییر موازنه قدرت در منطقه با فهم تاثیر آن بر جهان، رمز مقابله با سناریوی تهاجم دوباره این هژمون خود خوانده و فرزند ناصوابش است.
ارسال دیدگاه