خبرنگار اعزامی پانا از کربلای معلی می‌گوید؛

روایتی از سرزمین عشق

لرستان (پانا) - تا چشم کار می‌کرد، نخلستان‌های سبز بود که خودنمایی می‌کرد و درختان نخل بلندی که صبر و استقامتشان آنها را تنومند ساخته بود.

کد مطلب: ۱۴۰۰۱۶۸
لینک کوتاه کپی شد
روایتی از سرزمین عشق

پلک‌هایم را با دشواری از روی چشمانم کنار زدم، گرما و سر و صدای فراوانی که ناشی از حضور جمعیت انبوهی بود یادآور حضورم در سرزمین عشق شد. سرزمین عشق برای شما نمی‌دانم کجاست، اما برای من همان جاییست که به شوق دیدنش حتی بیابان‌ها شلوغ می‌شود.
کش و قوسی به بدن خشک و خواب رفته‌ام دادم، پاهایم حتی با کفش گرمای زمین را حس می‌کرد.
اما گرمایی چون آغوش پرمهر مادر و وجود پدر. نزدیک صبح بود. خورشید عراق سکوتش را شکست و از گوشه و کنار سمای آبی رنگ هستی زیبایی‌اش را به رخ کشید.

نجف، مقصد نخست

اولین مقصدمان در سرزمین عشق، خانه پرمهر و وفای امیرمومنان بود، همان جایی که آسمان زیباتر، خورشید طلایی‌تر و خیابان‌ها غمناک‌تر است. آنجا عشق جریان دارد، در دل مردمش در بازی کودکانش و گاهی در مویه های زنانش. نجف آثار زیادی را زیر سایه محبت خود پناه داده است، اما فعلاً بهتر است از حال و هوای حرم و صحن طلا دور نشویم.

در ثانیه‌ای که چشمانم به آن ضریح پر زرق و برق افتاد انگار زندگی و زیستن من به دو بخش تقسیم شد. قبل از دیدن ضریح نورانی حضرت علی و بعد از دیدن ضریح حضرت.
دلم می‌خواست مرا چون انبوه عاشقانش پناه بدهد در گوشه ای از صحن نجف. بروم یک جا کنج حرم بنشینم بلند بلند گریه کنم و فریاد بزنم تمام اندوه و بغض‌های کهنه و بیات شده را.

علی معجزه‌گر است. این را در نگاه اول به ضریحش خواندم. متروکه‌ها آباد می‌کند، دردمندان را درمان، این‌ها که چیزی نیست شیر خدا فاتح خیبر بود. دلم می‌خواست دستان تک تک آدم‌ها را بگیرم و در چشمانشان با اطمینان نگاه کنم و با آرامش و قاطعیت بگویم: خوشا به بخت بلندتان که عاشق علی هستید، خوشا به بخت بلندتان که مولا و مقتدایتان علی است. کلمات چقدر ناتوانند در توصیف نجف و شیر خدا.

در مسیر‌ کربلا

وقت گام نهادن در راه سرزمین عشق بود، در مسیر زیاد بودند مکان های مقدسی که وجود و دیدنشان دیدگان را جلا می‌داد. گذرمان به شهر هزار رنگ و هزار فرقه کوفه افتاد و مسجد پر رمز و رازش، حال و هوای عجیبی داشت. عده‌ای به نماز بودند، عده‌ای قرآن می‌خواندند. برخی هم به ضریح منتقم خون حسین، مختار ثقفی خیره شده بودند.

از نجف خارج شدیم، نزدیک اذان صبح بود. دوباره سمای زیبای سرزمین عشق در انتظار خورشید بود‌. تا چشم می‌دید، نخلستان‌های سبز خودنمایی می‌کرد. درختان نخل بلندی که صبر و استقامتشان آنها را تنومند ساخته بود. دقیقاً چون مردمان عراق، حالا زیر آفتاب سوزان و گرمای عظیمی که داشت، مردم پرمهرش از زائران اباعبدالله الحسین از جان و دلشان استقبال می‌کردند.

این روزها در مسیر کربلا هر کس در حد توانش عشق خود را به حسین نمایان می‌کند، یکی با پخش آب در گرمای استخوان سوز عراق، دیگری با توزیع غذا به خستگانی که پا در راه دیدن یار نهاده بودند. هنوز هم ذکر این ایام عراقی‌ها در گوشم می‌پیچد، هلابیکم یا زوار، هلابیکم یا زوار الحسین.
زن و مرد،پیر و جوان فرقی نمی‌کند، همه برای حسین و زوار حسین جان می‌گذارند.

کربلا؛ مقصد نهایی عشق

خورشید طلایی رنگ عراق هنوز پنهان نشده بود که به کربلا رسیدیم. هیچ خیابانی خلوت نبود، فکر می‌کنم در ایام اربعین حتی هیچ بیابانی هم خلوت نباشد. همه جا جمعیتی از عاشقان حسین بودند.
ایرانیانی که با نوای دلنشینشان فریاد می‌زدند: مظلوم حسین، عطشان حسین.

چقدر زیبا بود لحظه رسیدن به بهشت زمین، چقدر آرام و دلنواز بود، قرار گرفتن در جمع یاران و مریدان حسین. همان حسینی که غزل روح پر از سوز من است، همانی که ایستاد تا بایستد شوق و شور و عشق و وفا. چقدر زیبا بود دیدن ضریح حسین(ع)، دیدن او که طی کننده راه انسانیت برای رسیدن به آدمیت بود، همان که گذشته سرخ را معنا و شیعه را پویا ساخت. حسین(ع)، سید عطشانی که پیش از تشنه آب بودن، تشنه انسانیت بود.

بین الحرمین حس عجیبی داشت. عده ای پریشان سمت عباس می‌رفتند. چقدر تماشایی بود و آرامش بخش دیدن این لحظات، به یاد می‌آوری قومی که حسین را تنها رها کردند. همان‌هایی که کربلا را بر سر نیزه ها بردند و انسانیت را سر بریدند. حال دسته، دسته انسان‌ها پناه می‌‌آورند و فریاد می‌ز‌نند و اشک می‌ریزند برای حسین(ع).

حالا بین‌الحرمین، مکان خوبی برای عزاداری، برای فریاد زدن و بلند بلند گریه کردن بود. ایرانی، عراقی و،... در کنار یکدیگر برای حسین بر سر و سینه می‌زدند.

دانش آموز خبرنگار: سما هرسینی شاکرمی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار