قصه حجاب فقط پوشش نیست. ساز و کار حراست از عفاف است. حجابِ بیحجاب، ارزش نیست. ارزش عفاف است که در قاب حجاب حفاظت میشود. جانمایه حیات انسانی هم عفاف است. نباشد، حیات به کالبدی بیروح تبدیل میشود که با مردگی فرقی ندارد.
قصه حجاب فقط پوشش نیست. ساز و کار حراست از عفاف است. حجابِ بیحجاب، ارزش نیست. ارزش عفاف است که در قاب حجاب حفاظت میشود. جانمایه حیات انسانی هم عفاف است. نباشد، حیات به کالبدی بیروح تبدیل میشود که با مردگی فرقی ندارد.
شناختِ عاشورا و منطق عاشورا یک تکلیف انسانی و حتی سیاسی- معرفتی است. با اشراف به زوایای نهضت است که میتوان زندگ امروز را درست فهمید. برای رفتارها به ترازی رسید که رضایت خداوند را به دنبال دارد. فهم آنچه در کربلا گذشت، پاسخ به بسیاری از پرسش هایی است که بی جواب می نماید.
شعر، زبانِ حال است. بروزدهنده حالتهایی است که انسان دارد. شاعر هم به وسع خویش و وسعت معرفتی خود کلمات را کنار هم میچیند تا به اعجاز تخیل، خیالانگیزی کند.
نسبت انسانِ مؤمن با امامت؛ حوزههای مختلف را در بر میگیرد و روابط به انس میانجامد.
بلند نظران و خردمندان، بدیها را خیلی زود فراموش میکنند و خوبی ها را در ماندگارترین قسمت حافظه خویش چون گوهری گران بها نگه میدارند.
"انسان با عمل صالح ساخته میشود و ایمان با عمل صالح محکمتر میگردد." این کلامِ بهشتی پرور آیت ا... دکتر سید محمد بهشتی است. بزرگ مرد خود ساختهای که سالار کاروان 72 نفری شهدای انقلاب شد.
30 خرداد در رویدادِ تراژدیک خود، شاهد حضور مسلحانه منافقین در خیابانهای ایران بودیم. آمده بودند تا براندازی را آغاز کنند. میخواستند انقلاب را بیآینده کنند. بعد آن روز تا توانستند ترور کردند.
حکایتها برای سرگرمی تحریر نمیشوند. حکمت گفتههایی هستند که میخواهند انسان را به تأمل وادارند. میخواهند انسان را از این رهگذار با کمترین خسارت به مقصد برسانند.
نه می بخشیم و نه فراموش می کنیم. این حرفی است که باید به صدای بلند اعلام کرد تا دنیا هم بداند که جنایت، در همین دنیا هم مکافاتی سخت دارد. قبل از آنکه در آن دنیا به جهنم پاسخ بگیرد، در همین دنیا هم افکار عمومی و حرمت خون قربانیان، برای جانیان، جهنم می سازد.
ترازوی ذهنش با اسکناس تنظیم میشد. همه چیز و همه کس را در این قواره میدید. از رشته تحصیلی تا آدمهای دور و نزدیک زندگیاش. حتی تا آدمهایی که در گذر از خیابان- بر حسب اتفاق- در مسیر او قرار میگرفتند. اگر رفتارشان را نمیپسندید- که فراوان هم اتفاق میافتاد- می گفت هی چوپان!