سه پرده زندگی، حماسه و شهادت در «پوتین‌های آشنا»

همدان (پانا) - با تلاش «حمید حسام» نویسنده خوش‌نام حوزه دفاع مقدس، کتابی از زندگی‌نامه، فعالیت‌ها، روحیات معنوی، خاطرات و چگونگی شهادت شهید «بختیار جمور» با عنوان «پوتین‌های آشنا» به چاپ رسیده است.

کد مطلب: ۱۳۲۲۳۹۵
لینک کوتاه کپی شد
سه پرده زندگی، حماسه و شهادت در «پوتین‌های آشنا»

«پوتین‌های آشنا» روایت زندگی شهید «بختیار جمور» است که در سه فصل زندگی، حماسه و شهادت از زبان کسانی که او را دیده‌اند و در قالب 163 خاطره، روایت شده است. این کتاب با عنوان فرعی «روایت زندگی، حماسه و شهادت سردار شهید بختیار جمور» به قلم «حمید حسام» در 197 صفحه مصور و توسط انتشارات فاتحان در 3000 نسخه منتشر شده است.

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:
«گفتند: مسجد محل نیاز به تعمیرات داره، پول و پله هم در کار نیست. گفت: راست کار ماست. با هم آستین بالا زدیم، من کارگری می‌کردم و آقای بختیار بنایی، گچکاری، محوطه سازی و همه چیز» در بخش دیگری از کتاب آمده: «بار دوم بود که ما رفتیم پابوس آقا امام رضا(ع). شوق زیارت، ناآرام و بی قرارش کرده بود. می‌گفت: خیلی حرفا با آقا دارم. آن روز‌ها خبر آغاز سراسری عراق به مرزهای ایران از رادیو شنیده می‌شد. زیارت کردیم و از صحن بیرون آمدیم. آرام بود و مسرور. پرسیدم: حالا بگو از آقا چی گرفتی که این جور سرحال شدی؟ گفت: اذن پوشیدن لباس سپاه و خدمت در جبهه را.» ذبیح قربانی همرزم شهید نیز در روایتی عنوان می‌کند: «زمزمه عملیات بود. باید خانواده را از اهواز به شهرستان بر می‌گرداندم. توی مسیر جاده، آقای بختیار را دیدم. هر دو پیاده شدیم و گرم گرفتیم چشم او به دختر کوچک من افتاد و مقابلش نشست و با محبت و خوشرویی پیشانی او را بوسید... از ابراز محبت او شرمنده شدم و پرسیدم: آقا بختیار، خانواده را دیدی؟ خندید و گفت: نه ولی با تلفن از جلو نظام دادم و یکی یکی باهاشون خداحافظی کردم. از سر شرم، سرم را پایین انداختم و ناخواسته نگاهم افتاد به پوتین‌های او، همان پوتین‌های آشنا.»
«بر بالای پیکر شهید زارعی نشست. پیشانی‌اش را بوسید و پوتین‌های او را از پاهای سردش درآورد و کرد پای خودش و با حسرت گفت: علی جان تا زمانی که به تو ملحق شوم، اینها را از پا در نمی‌آورم....»
شهیدان بختیار جمور و کوروند، دو شهیدی بودند که به ترتیب پوتینی را که شهید زارعی استفاده می‌کرد، به پا کرده و عهد کردند تا زمان شهادت آن را از پا در نیاورند.
نامدار سوری، همرزم شهید «جمور» در این باره عنوان می‌کند: «چشمان گریان‌مان به پیکر بی‌جان بختیار افتاد. قسم خورده بود که تا زمان شهادت پوتین‌های همرزمش، شهید زارعی را در جبهه بپوشد. پوتین همچنان پای او بود.... جمور را کنار شهید زارعی دفن کردند و این بار «کوروند» پوتین‌های جمور را پوشید.» چهلم شهادت بختیار بود که کوروند هم با همان «پوتین‌های آشنا» به شهادت رسید.
مولف در پایان کتاب به عنوان ضمیه تعدادی از عکس‌های سردار شهید «بختیار جمور» را در قاب تصویر آورده است.

بخش‌هایی از کتاب:

در تاریخ 43 ساله انقلاب شکوهمند اسلامی ایران برگ زرین "دفاع مقدس" بر تارک افتخارات این مرزوبوم همچنان می‌درخشد و هیچ گاه از حافظه تاریخی این ملت پاک نخواهد شد. حکایت عجیبی است روایت آن همه عشق و ایثار و جوانمردی که نه تنها در گذر زمان کمرنگ نمی‌شود بلکه هردم رنگ و جلای تازه‌ای پیدا می‌کند و پرده از اسرار بیشتری گشوده می‌شود داستان روزهایی که نام و نان بهایی نداشت آنچه بود سراسر عشق بود و فداکاری. آن روزها شهادت، شاهراهی به وسعت افق داشت. آن روزها فاصله خاک تا افلاک و کویر تا بهشت، یک میدان مین بود. تا مبادا وجبی از کیان دین و وطن، به دست کفتاران حریص و متجاوز بیفتد؛ چراکه دفاع مقدس، رساترین واژه در قاموس ایستادگی این ملّت قهرمان است. دلاورمردان وطن با مسیر عشقی که پیمودند حماسه‌ای آفریدند تا امروز به برکت خون این قهرمانان بی مدعا و به کوری چشم دشمنان این انقلاب، اربعین پیروزی مظلوم بر ظالم را به جشن بنشینیم.
شهید همدانی، سردار بی ادعا، اسوه اخلاق، سردار شهید" بختیار جمور" دلاور مردی بود که برای دفاع از کیان وطن، چشم خود را به روی تمام تعلقات دنیایی بست و فرمان امام خود را لبیک گفت و راهی سرزمین حماسه‌ها شد...وقتی تنها گوشه‌ای از زندگی‌نامه‌اش را ورق می‌زنی شیفته او می‌شوی: از آن روزی که شغل آسوده خود را برای رضای خدا و ترک گناه رها کرد و دشواری‌های بنایی را به جان خرید؛ از مباحثه منطقی با منافقان کوردل؛ از آنجا که حاضر نبود فرزندانش او را آقا صدا بزنند؛ تا رشادت‌ها و جان فشانی هایش در میدان نبرد و در نهایت داستان حیرت انگیز آن پوتین‌ها...
شهیدان بختیار جمور و کوروند، دو شهیدی بودند که به ترتیب پوتینی را که شهید زارعی استفاده می‌کرد، به پا کرده و عهد کردند تا زمان شهادت آن را از پا در نیاورند.
نامدار سوری، همرزم شهید «جمور» در این باره عنوان می‌کند: «چشمان گریان‌مان به پیکر بی‌جان بختیار افتاد. قسم خورده بود که تا زمان شهادت پوتین‌های همرزمش، شهید زارعی را در جبهه بپوشد. پوتین همچنان پای او بود.... جمور را کنار شهید زارعی دفن کردند و این بار «کوروند» پوتین‌های جمور را پوشید.» چهلم شهادت بختیار بود که کوروند هم با همان «پوتین‌های آشنا» به شهادت رسید.
آنچه می‌خوانید تنها گوشه‌ای از زندگی پربار این سردار رشید همدانی است.
زندگی نامه
شهید «بختیار جمور» در دوم فروردین ماه 1331 در خانواده‌ای متدین و پرجمعیت در یکی از روستاهای شهرستان تویسرکان از توابع استان همدان به دنیا آمد. از ابتدای کودکی، به دلیل وضعیت نامناسب اقتصادی خانواده به ناچار هم کار می‌کرد و هم درس می‌خواند.
تحصیلات خود را بیش از سوم راهنمایی ادامه نداد. سپس در دادگاه شهرستان تویسرکان به عنوان منشی استخدام شد و پس از مدت کوتاهی به دلیل اینکه در این کار، پیشنهاد رشوه می‌دهند و اطرافیان و آشنایان نیز توقعات نابجا و ناحقی دارند، از دادگاه استعفا داد و به عنوان بنا در یک ساختمان مشغول به کار شد.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی، هم زمان با تشکیل سپاه پاسداران، به عضویت رسمی سپاه در آمد و در شهرستان اسدآباد همدان مشغول خدمت شد.
بختیار جمور در سال 60، در عملیاتی که در منطقه سر پل ذهاب و قلاویزان صورت گرفت شرکت کرد و از ناحیه پا مجروح شد.پس از بهبودی به لشکر مهندسی 43 امام علی (ع) پیوست و ابتدا به عنوان فرمانده گردان انجام خدمت کرد و پس از آن با توجه به شایستگی‌هایی که از خود بروز داد، به سمت معاونت آبی خاکی لشکر 43 امام علی (ع) منصوب شد. از آنجایی که وی، فردی بسیار متواضع و فروتن بود، حتی اعضای خانواده هم از سمت ایشان مطلع نبودند و پس از شهادت ایشان متوجه این سمت شدند.
در نهایت در شانزدهم بهمن ماه 1364 و در کسوت معاونت فرماندهی لشکر 43 امام علی(ع) در عملیات ایذایی قبل از «والفجر 8» در منطقه «ام‌الرصاص» به شهادت ‌رسید.
بختیار جمور به همراه سردار بحرینی، فرمانده لشکر 43 امام علی(ع) و تعدادی دیگر از رزمندگان مشغول نصب پل شناوری بر روی اروند بودند تا عملیات ایذایی رزمندگان قبل از «والفجر 8» در منطقه «پل نو» خرمشهر به سوی جزیره «ام‌الرصاص» عراق صورت گیرد که بر اثر اصابت خمپاره در نزدیکی این سرداران سپاه اسلام، همگی مجروح می‌شوند که در این بین سردار «بختیار جمور» به دلیل شدت آسیب‌دیدگی به شهادت می‌رسد.
گفتنی است سردار شهید «بختیار جمور» به عنوان شهید شاخص شهرستان اسدآباد در سال 97 نیز انتخاب شد.

خصوصیات اخلاقی شهید

وی شخصیتی جذاب بود و همه را با اخلاق و رفتار، شیفته خود می‌ساخت. او بسیار اخلاقمدار، مردم‌دار و در برخوردارهای اجتماعی، بسیار متواضع بود. حتی با افرادی که در روستا ظاهرالصلاح هم نبودند، ارتباط برقرار می‌کرد و به منزلشان می‌رفت و هدایتشان می‌کرد. شعار ایشان این بود که "افراد سربه‌راه که نیاز به هدایت ندارند و باید افراد در معرض انحراف را از منجلاب نجات داد".
در زمان جنگ شهید جمور به‌گونه‌ای نیروها را به خود جذب کرده بود که به‌محض مرخصی رفتن ایشان، نیروها چشم‌انتظار بازگشتش بودند و برای ایشان اظهار دل‌تنگی می‌کردند.
او همواره به مشکلات خانوادگی زن و شوهرها حساس بود و همیشه درصدد اصلاح روابط خانوادگی و حل این مشکلات بود. بسیار مهربان و خانواده‌دوست بود و به همسر و فرزندانش عشق می‌ورزید و همواره درصدد احوالپرسی از بستگان خود بود.
در روستا مدت زیادی مراسم دعای توسل و کمیل را در منزل خود برقرار می‌کرد که با استقبال زیاد مردم روبه‌رو بود. در تهران هم ایشان همه را به برگزاری نماز جماعت و زیارت عاشورا دعوت می‌کردو بعد تلاش می‌کرد از مسائل آنها مطلع شده و مشکلات آنها را برطرف سازد.
همواره بر اقامه نماز اول وقت تأکید می‌کرد، به‌شدت ساده‌زیست بود، خوردوخوراک و پوشاک ساده‌ای داشت ولایتمدار بود و عاشقانه به حضرت امام(ره) عشق می‌ورزید.
حساسیت بزرگ شهید «مسؤولیت‌پذیری» بود. ایشان همیشه وظایفی را که بر عهده می‌گرفت، به درست‌ترین شکل ممکن انجام می‌داد و همیشه می‌کوشید سخت‌ترین کارها را خودش انجام دهد.

سردار شهید "بختیار جمور" به روایت "نامدار سوری" همرزم شهید

آخرین دیدار

«به اسدآباد برو که «رفیقت» را دارند می‌آورند»

"نامدار سوری" همانند بسیاری دیگر از جوانان مؤمن انقلابی با پیروزی انقلاب اسلامی و در اسفند ماه سال 59 لباس سبز پاسداری به تن کرد و پس از 65 ماه حضور در جبهه‌های حق علیه باطل در لشکر 43 امام علی (ع) به‌عنوان مسؤول موتوری و ترابری سنگین و سبک، در سال 1381 بازنشسته شد. وی در خصوص سردار شهید بختیار جمور چنین روایت می‌کند:
« شهید بختیار جمور» اهل «روستای سوری» از توابع شهرستان تویسرکان بود و من هم توفیق داشتم از کودکی همبازی و دوست نزدیک و صمیمی ایشان باشم. بزرگ‌تر شدیم، شهید جمور در دادگاه شهرستان تویسرکان مشغول به کار شد، ولی یک ماه مانده به پیروزی انقلاب اسلامی، در اعتراض به عملکرد ظالمانه آن نظام قضایی، استعفا کرد و ما باهم برای کار کردن به تهران مسافرت کردیم و این مصادف بود با اوج تظاهرات مردم بر ضد رژیم ستمشاهی و ما هم به‌اتفاق شهید در این تظاهرات فعالانه شرکت می‌کردیم.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی، شهید جمور به دلیل مطالعات زیاد خود، در جریان بحث‌های نیروهای سازمان مجاهدین خلق (منافقین) در خیابان انقلاب و جلوی دانشگاه تهران با افراد انقلابی، با آنان به بحث می‌پرداخت و با توجه به آشنایی خود با قرآن کریم، آن‌ها را محکوم و مجاب می‌کرد. دقت نظر شهید در این خصوص به حدی بود که گاه کار را برای این مباحثه‌ها تعطیل می‌کرد و معمولاً منافقین هم در برابر ایشان توانایی ایستادگی در بحث نداشتند. پس از عضویت هر دوی ما در سپاه شهرستان اسدآباد، ارتباط کاری و خانوادگی ما بیشتر شد و این رابطه پس از انتقال ما به لشکر 43 امام علی (ع) در کرمانشاه و همسایه شدنمان در شهرک الهیه کرمانشاه، عمق بیشتری یافت و تا پایان عمر شریف ایشان، ادامه پیدا کرد.
شهید بختیار جمور، به‌واقع مجسمه تقوا و برای ما، نماد اسلام راستین و شخصیتی جذاب بود و همه را با اخلاق و رفتار خود، شیفته خود می‌کرد. او بسیار اخلاقمدار، مردم‌دار و در برخوردهای اجتماعی، بسیار متواضع بود.
در بحث مدیریتی هم همین نکته کافی است که وقتی سردار بحرینی، فرمانده لشکر 43 امام علی (ع) از این‌جانب خواست نیرویی کیفی را برای امورات لشکر معرفی کنم و من هم شهید بختیار را که در قسمت اعزام نیروی کرمانشاه مشغول انجام‌وظیفه بود، معرفی کردم، پس از مدت کوتاهی، سردار بحرینی به من گفت: فلانی، عجب نیروی کارآمدی معرفی کردید. سردار شهید بختیار جمور هم انصافاً خوش درخشید و پله‌های ترقی را یکی پس از دیگری پیمود و درنهایت هم به لقای خداوند شتافت.
شهید جمور انسان بسیار ویژه‌ای بود و همیشه افراد را جذب رفتار خود می‌کرد. ایشان در روستا مدت زیادی مراسم دعای توسل و کمیل را در منزل خود برقرار می‌کرد که با استقبال زیاد مردم روبه‌رو بود. در تهران هم که حدود بیست نفر از هم روستایی‌ها بودیم، وی همه را به برگزاری نماز جماعت و زیارت عاشورا دعوت می‌کرد و ما هم نماز جماعت را به امامت ایشان اقامه می‌کردیم و بعد تلاش می‌کرد از مسائل آنها مطلع شده و مشکلات آنها را برطرف سازد.
در حقیقت زندگی و تعامل با شهید جمور، تماماً درس بود. برای نمونه، ایشان همواره بر اقامه نماز اول وقت تأکید می‌کرد یا ایشان که خودش ذاکر اهل‌بیت(ع) بود، همیشه به من می‌گفت: فلانی، این روضه‌خوانی و مداحی اهل‌بیت (ع)را هیچ‌گاه ترک نکن و همواره به من می‌گفت:" روضه حضرت زهرا (س) را بخوان و آن را ترک نکن". سفارش دیگر ایشان، یتیم‌نوازی بود؛ به‌ویژه رسیدگی به خانواده و فرزندان شهیدان.
شهید جمور به‌شدت ساده‌زیست بود، خورد و خوراک و پوشاک ساده‌ای داشت. به نظرم، مدیران ما باید از این ساده‌زیستی ایشان درس بگیرند و همواره ساده‌زیستی را سرلوحه زندگی خود قرار دهند. نکته دیگری که من از ایشان آموختم، ولایتمداری و عشق به امام خمینی (ره) بود؛ زیرا شهید بختیار عاشقانه به حضرت امام(ره) عشق می‌ورزید.
حساسیت بزرگ شهید جمور، «مسؤولیت‌پذیری» بود. ایشان همیشه وظایفی را که بر عهده می‌گرفت، به درست‌ترین شکل ممکن انجام می‌داد و همیشه می‌کوشید سخت‌ترین کارها را خودش انجام دهد. نماد این مسؤولیت‌پذیری ایشان نیز این بود که باوجود دو بار مجروحیت شدید، بازهم به جبهه‌های حق علیه باطل بازگشت و به‌عنوان «مسؤول طرح و برنامه و عملیات لشکر 43 امام علی (ع)» وظایف خود را به بهترین شکل ممکن انجام داد.
یک ماهی بود که شهید جمور را ندیده بودم؛ چون‌مدتی بود خانه ما از کرمانشاه به روستای سوری منتقل‌شده بود و من هم از کرمانشاه به سپاه کنگاور منتقل شده بودم.در همین ایام یک روز ناگهان در خانه ما به صدا درآمد و دیدم شهید جمور پشت در است. خیلی خوشحال شدم. پس از احوال پرسی شهید جمور گفت: امروز به‌تمامی فامیل‌ها سرزده‌ام و دلم می‌خواهد امشب را با شما بگذرانم. آن شب احوال ایمان سوری، یکی از بچه‌های جنگ را پرسید که مدتی بود مجروح شده و در خانه بستری بود. به همین دلیل تصمیم گرفتیم همان شب به عیادت ایمان برویم. آن شب احساس کردم بختیار تغییر کرده است، واقعاً نور شهادت در چهره‌اش دیده می‌شد.
وقتی از عیادت آن برادر رزمنده بازگشتیم ایشان بنده را کنار کشید و گفت:" فلانی، چه می‌شد این روزهای آخر باهم می‌شدیم؛ اگر می‌شد خیلی خوب می‌شد".چند روز بعد از ماجرای آن شب داشتم وقتی وارد محل کارم شدم،سرهنگ خزایی، فرمانده وقت سپاه کنگاور را دیدم که بسیار آشفته‌حال بود.احساس کردم خبری شده است. ایشان آرام‌آرام خبر شهادت بختیار را داد و گفت: به اسدآباد برو که «رفیقت» را دارند می‌آورند.
به اسدآباد که رسیدم، شهید کوروند را داخل تویوتای استیشن لشکر دیدم. مرا که دید، ماشین را نگه داشت و سوارم کرد. حال عجیبی داشت، همدیگر را که بغل کردیم، حالش را که دیدم، باورم شد که بختیار را ازدست‌داده‌ایم. به‌سختی و آرام‌آرام به پارک جنگلی رسیدیم و منتظر پیکر پاک شهید ماندیم. آمبولانس را که دیدم، قلبم به تپش افتاد. با خودم گفتم یعنی بختیاری که برای همه خانواده و دوستان و آشنایانش به‌حق الگو بود، اکنون بی‌جان در این ماشین خوابیده است. بغضم ترکید.
آمبولانس که رسید در عقب آمبولانس را باز کردم و ملحفه روی پیکر پاک این شهید را کنار زدم و بختیار را در آرامشی شگفت‌انگیز دیدم. انگار خوابیده بود؛ این آخرین دیدار ما بود.»

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار