دلم یک پنجره میخواهد، تا صبح که میشود باز کنم درهایش را به سمت گلهای باغچه و بوی اطلسیهای بهاری بپیچد توی اتاق، مادرم کنار سماور بنشیند و چای بریزد و پدر با سنگگ داغ از راه برسد.
دلم یک پنجره میخواهد، تا صبح که میشود باز کنم درهایش را به سمت گلهای باغچه و بوی اطلسیهای بهاری بپیچد توی اتاق، مادرم کنار سماور بنشیند و چای بریزد و پدر با سنگگ داغ از راه برسد.