پانا گزارش می‌دهد:

روایت آخرین مزار

تبریز( پانا ) - دانش‌آموز خبرنگار پانا سفر خود با بسیج رسانه آذربایجان شرقی برای دیدار با دختر شهیده فاطمه سلطان هاشمی را روایت می‌کند، شهیدی که آرامگاهش اکنون مزار آخر است .

کد مطلب: ۱۳۸۷۲۴۲
لینک کوتاه کپی شد
روایت آخرین مزار

مقصدمان از سمت تبریز به شهرستان اسکو، روستای کهنمو و برای دیدار با خانواده شهیده بزرگوار فاطمه سلطان هاشمی بود. کسی که رشادت های فراوانی را برای هدف و آرمان های خود به خرج داده بود.

ابتدا برای اطلاع از اتفاقات زمان پهلوی و نحوه شهادت این شهیده به فرزندش، فاطمه دانش‌پژوه مراجعه کردیم و او این چنین برای ما روایت می‌کند:

در سال ۱۳۱۶ که من دختری ۳ ساله بودم بر اساس دستور شاه ژاندارمری های آن دوره ممنوعیت هایی را علیه حجاب و اسلام اعلام کرده بودند که از جمله آنها می‌توان به ممنوعیت پوشیدن چادر، برگزاری روضه و برپایی نماز جماعت در مساجد اشاره کرد.

هراز گاهی نیز فرماندهی که به ژاندار حسین معروف بود به روستا می‌آمدند و وضع و اوضاع را دگرگون می‌ساختند.

چادر از سر زنان می‌کشیدند و گذاشتن کلاه پهلوی را برای مردان اجبار کرده بودند و هرکس که از خواسته آنها سرپیچی می‌کرد مجازات می‌شد.

روزی از روزها که من به همراه مادرم و فرزند در بطنش برای شستن لباس از خانه بیرون آمده بودیم اعضای ژاندارمری به روستا آمدند و دوباره مانند همیشه شلوغی و هیاهو همه جا را فرا گرفت؛ مادرم نتوانست فرار کند که چادر از سرش کشیده شد به قدری ترسیده بود که چندین روز بیمار گشت و بعد از ۳ روز به شهادت رسید.

گویی وقتی چادر‌ها را به پاسگاه برده بودند فرمانده دستور داده بود که چادر ها را به صاحب‌هایشان بازگردانند.

چادر را برای آتا آوردند، خشم از چشمان آتا سرازیر بود با نفرت نگاهی به آنها انداخت و گفت: من هرگز نمی‌گذارم دخترم دوباره این چادر را سر کند چون توسط نامحرم برداشته شده است.

اعتقاد و باور قلبی مردم در آن زمان خیلی قوی بود ولی بعلت خفقان و نداشتن آزادی بیان و اندیشه حق اعتراض نداشتند؛ مادر من به دلیل همین خفقان‌ها بصورت یک فرد فوت شده معمولی نداشت.

پر کشیدن مادر چراغ خانه ما را خاموش کرد، تا مدت ها نمی‌توانستم با کسی صحبت کنم و زندگی‌ام بعد از مادرم دگرگون شد.

پدرم با یک دختر جوان که توانایی صحبت کردن نداشت ازدواج کرد که نامادری‌مان من را اذیت می‌کرد.

در این عذاب های پیاپی که نصیبم می‌گشت تنها مادربزرگم همدم من شده بود و من را از زیر کتک های نامادری‌ام نجات میداد که تحمل سختی های آن سال ها برای یک کودک ۳ ساله بسیار سخت بود.

دختر ۳ ساله این قصه اکنون ۸۹ سال دارد؛ مادر این کودک به دلیل دفن در بالاترین نقطه در میان افراد این روستا به آخرین مزار مشهور است.

فرزندان چنین مادرانی امروزه آرامش ما را رقم زده‌اند، امنیت اکنون ما نتیجه تنهایی‌ها و اشک های این کودکان ۳ ساله است.

دانش آموز خبرنگاران: اسرا بابایی - رومینا موسوی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار