علیرضا محمودی ‌*

سینما زنده است

22 سال پیش، در تابستان رونق فیلم‌هایی که نقش اول و دومش را دختران و پسران جوان بازی می‌کردند، تهیه‌کننده یکی از پیشقراولان فیلم‌هایی که پای ثابت لوکیشن‌ آنها مکان تازه‌تاسیسی به‌نام کافی‌شاپ بود، برای جذب رهگذرانی که سینما‌رفتن را از فهرست تفریحات آخرهفته‌ خط زده بودند، نبش بهشتی و خالد اسلامبولی پشت به گودالی به‌جا‌مانده از خاکستر 2 ساله 2 سینمای برباد رفته، گیشه صحرایی علم شد برای بلیت‌فروشی که بالای سردرش به خط و ربط نشان فیلم، پرداخته ابراهیم حقیقی، پلاکات ساخته بودند: سینما زنده است.

کد مطلب: ۱۲۲۸۵۸۵
لینک کوتاه کپی شد

از اکران سوزان «تعطیلات تابستانی» که سینما آزادی، بر خاک فنا رفت و سینماهای تهران بی‌چشم فیلم نشان می‌داد و بی سرچراغی دخل و خرج می‌‌کرد، کسی فکرش را نمی‌کرد که 2دهه بعد، بلایی از راه برسد که همه حسرت همان اکران بدون «آزادی» را بخورند و دلشان لک بزند برای روش‌های بازاریابی بیابانی. دوره‌ای که فیلم‌های ایرانی را بی‌پشت و پناه از واهمه همه‌گیری و از بی‌تابی تب و سرازیری سرفه و طغیان عطسه، قربانی سلامتی مخاطبان می‌کردند. سینما جان می‌داد تا تماشاگرانش جان به در ببرند.

سینما‌های خالی، سالن‌های سرد و سردر‌های بی‌قاب مانند خانه‌ والدینی شدند که عزیزشان در خطر است. عزیزانی که در دهه‌60 روی همین صندلی‌های خالی برای بی‌پناهی افسانه بایگان اشک ریختند. برای سلحشوری جمشید آریا کف زدند. از این گیشه به‌ آن گیشه برای مرد عوضی صف کشیدند. با آتش‌بس، آتش‌بازی راه انداختند. اخراجی‌ها را پدیده کردند و میلیو‌ن‌ها شاهد برای جدایی نادر و سیمین به دادگاه کشاندند. کرونا 200سالن سینمای تهران را چون جنازه‌هایی مانده بر دست غسال از زندگی خالی کرد.

سینما، مهم‌ترین اتفاق اجتماعی زندگی کمتر اجتماعی ما، در فوران پیک‌های پنج‌گانه و در صحنه‌پردازی مرگ سهراب در آمدن و نیامدن واکسن، دلش برای همان پلاکات صحرایی تنگ شده بود. سینما می‌خواست زنده بماند، نه در پلتفرم‌ها و نه در نام سریال‌ها. در میان جمعیتی که هم هوا، کیپ هم بنشینند بعد از یک دل سیر پیش‌پرده، فیلم تماشا کنند.

در این پاییز قصه‌هایی که پایانشان به اندازه امید‌واری ما باز است. امسال، سینما بار دیگر به زندگی برمی‌گردد. اصغر فرهادی از تابستان امسال، که همراه گروهش در بندر کن با خبر موفقیت آخرین ساخته‌اش از موج اخبار تلخ عبور کرد، با فیلمش بخاری سرد سالن‌های اکران زمهریر را به فصل تموز می‌رساند. به اندازه یک استادیوم آزادی برای یک شهرآورد، تماشاگر را در شهر‌های گرانی‌زده و کرونا‌خورده راهی سینما‌ها می‌کند تا آنها را به تماشای یک فیلمی بنشاند. لبیک عمومی به چنین جشن تلخ و نمایش مهیبی، نشان از عمق فراقی است که اهالی شهرها از غم دوری ردیف‌های صندلی کشیده‌اند. آنها با خریدن بلیت‌های 30هزارتومانی، قهرمان را به‌سوی خط پایان دوری از سینما هل می‌دهند. این رکورد، پایان راکورد سالن بی‌تماشاچی است.

روی همه سردرها نوشته‌اند: می‌خواهم زنده بمانم. مهم نیست با بازی سوزان هیوارد یا فاطمه گودرزی. در این جدال بین تاریکی و نور. در این راه تازه برای ادامه دادن به زندگی زیر نور سینما، قهرمان زندگی ما از زندان خلاص می‌شود تا در افق نقش رستم راهی شهر شود. ترکیب نور و نفس. معجزه‌ای که جدایی را به عجز می‌کشاند و تاریکی را می‌راند. این است کار قهرمان: سینما زنده است.

دبیر گروه ادب و هنر روزنامه همشهری

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار