دکتر جوادی یگانه*

علمدار، سقا و شخصیت ملی آرمانی ایرانیان

از رسوم بسیاری از زائران است که برای زیارت حضرت اباعبدالله (ع) ابتدا حضرت عباس را زیارت می کنند.

کد مطلب: ۱۱۱۸۹۸۴
لینک کوتاه کپی شد

۱) پس از امام حسین، برجسته‌ ترین شهید عاشورا حضرت ابوالفضل است و روز تاسوعا هم برای عزاداری برای ایشان در فرهنگ ایرانی تعطیل است.
معروف ترین نوحه در میان مردم تهران، درباره حضرت ابوالفضل است که «ای اهل حرم، میر و علمدار نیامد/ سقای حسین، سید و سالار نیامد/علمدار نیامد». و روضه های پرشور عزاداری ها، به یاد حضرت ابوالفضل است. بعد از مقابر ائمه (ع) و فرزندانشان، سقاخانه یکی از مهمترین مکان های مذهبی شیعیان است که یادآور سقایت حضرت عباس در کربلا است. سفره حضرت ابوالفضل (ع) برای برآوردن حاجات بواسطه باب الحوائج بودن، هم از قدیم مرسوم بوده است. همچنین قسم حضرت عباس یکی از معروف ترین و موثق ترین سوگندها در فرهنگ شیعی بویژه در عراق است؛ هم، قسم به حضرت عباس و هم، قسم در حرم حضرت عباس. ورزشکاران نام حضرت ابوالفضل را روی لباسشان می نویسند و زورخانه ها و قهوه خانه ها مفتخرند به نام و تصویر حضرت عباس. نام عباس و ابوالفضل از محبوبترین نام های ایرانی است و در سال گذشته نیز جزو فراوان ترین نام های انتخابی برای پسران بوده است. و اینها گوشه ای از عظمت عباس (ع) نزد ایرانیان است. راز این جایگاه بی بدیل حضرت عباس میان ایرانیان چیست؟

جدای از«عم امام و اخ و ابن امام بودن» ایشان، و همه فضایل معنوی و فداکاری های روز عاشورا، به گمان من، بخشی از این جایگاه متعالی، به دلیل نزدیکی حضرت ابوالفضل با «شخصیت ملی آرمانی ایرانیان» است، یعنی ایرانیان، می خواهند آنگونه باشند که عباس بود و لذا حضرت عباس آرمان ایرانیان (پس از حضرت علی) است. در این متن قصد دارم این موضوع را باز کنم.

ذکر این نکته هم لازم است که آموزه های شیعی، میان امام معصوم و سایر افراد (حتی حضرت ابوالفضل) تمایز بنیانی می گذارد و هیچ کس قابل مقایسه با ائمه معصومین نیست، ولی این متن به هیچ وجه به این موضوع از منظر کلامی نپرداخته است، بلکه با نگاه علوم اجتماعی،‌ تلاش دارد تا راز ماندگاری و محبوبیت فراوان حضرت ابوالفضل (ع) را با تکیه بر رفتار و باور عامه مردم توضیح دهد.

۲) میان شخصیت ملی شایع و شخصیت ملی آرمانی تفاوت وجود دارد. شخصیت ملی شایع «عادت‌ها، خلق‎وخوی و طرح و بافت رفتارها و ارزش‎گذاری‎های مشترک افراد یک ملت» (سید مهدی ثریا، ۱۳۸۴: ۴۰)، اما شخصیت ملی آرمانی،‌ تصویری است که یک ملت از خود دارد و می خواهد آنگونه نمایانده شود و به آن شناخته شود.

در سالهای ابتدایی دهه پنجاه شمسی، یک گروه مردم‌شناس فرهنگی در پژوهشی، با استفاده از گفتگو و مصاحبه و بررسی آثار ادبی و هنری معاصر ایران، به بررسی شخصیت ملّی آرمانی ایرانی پرداختند، و متوجه شدند که ایرانیان، ویژگی های مثبتی به خود نسبت می دهند،‌ از جمله: مهربان، فروتن، حساس، باعاطفه، دلسوز و خونگرم، دست‎و‎دلباز، وفادار، و معتقد به عالم روحانی. آنها در پژوهش خود، یافتند که وقتی سخن از رفتار پسندیده می شود، از نظر مردم، «حضرت علی (ع) جامع تمام فضایل و سجایا در حد اعلی، یعنی دربرگیرندۀ دو قطب رفتارها و کردارهای پسندیده» یعنی «فضایل قهرمانی و روحانی» است. حضرت علی هم شجاع ترین شخص در فرهنگ ایرانی-اسلامی است، و هم زاهدترین شخصیت و بزرگترین عارف است. در باره ابعاد قهرمانانه و روحانی شخصیت حضرت علی میتوان نمونه های فراوانی ذکر کرد، اما این نمونه ها، آنقدر در ذهن مردم حضور دارد که نیاز به ذکر دوباره آنها نیست.

آنها به بعد روحانی، نامی نزدیک به «زاهدِ متواضع» نهادند و به بعد قهرمانی، «پهلوانِ جوانمرد». جوانمردی ادامه سنت فتوت در ایران است. زاهد متواضع تعبیری است برای تمایز با زهد ریایی که مفهومی منفی است. اما نکته مهم ترکیب این دو صفت است. یعنی هر چند در نگاه اول، پهلوانی و زهد در دو قطب متفاوت و حتی متضاد با هم قرار دارند، اما با تامل بیشتر، شباهت های آنها اشکار می شود. وقتی از مطلعین محلی پرسش می شد که آیا این دو شبیه به هم هستند،‌ بلافاصله و با تاکید زیاد جواب منفی می دادند، اما وقتی میخواستند تفاوت های آنها را نشان بدهند، متوجه شباهت فراوان میان آنها می شدند. زاهد متواضع، درونگرا است و باادب نسبت به همه و دیررنج، و از مادیات کناره گیری می کند، پهلوان جوانمرد، برونگرا است و اهل رفاقت و دوستی و فداکاری و شرافت و آبرو برایش مهم است. وجه مشترک هر دو مادی و حسابگر نبودن است و یکرنگی.

لذاست که «پهلوانِ جوانمرد-زاهدِ متواضع» یک کلمه و یک صفت است، برای توصیف شخصیت ملی آرمانی ایرانیان. زاهد ندارد و جوانمرد نمی خواهد و وجه مشترک هر دو، بی اعتنایی به تعلقات است. زاهدِ متواضع، معنویت دارد ولی معمولا قدرت ندارد، ‌در مقابل پهلوانِ جوانمرد قدرت دارد اما از او انتظار نمی رود فروتن باشد. یعنی، میان قدرت و زهد در هر دو فاصله است. اما اندکند آنها که هم پهلوانند و هم متواضع،. زاهد-جوانمرد قدرت دارد و به قدرت دل بسته نیست، معنویت دارد اما زهد ریایی ندارد و دیگران را با زهد خود سرزنش نمی کند. و «پهلوان جوانمرد-زاهد متواضع»ها هستند که ایرانیان، آنها را بسیار دوست دارند و به آنها افتخار می کنند و می خواهند که مانند آنها باشند. اسم بخواهیم ببریم، پوریای ولی است و تختی و سردار قاسم سلیمانی. پوریای ولی پهلوان شهر خوی، در مبارزه از یک جوان گمنام شکست می خورد برای رضای دل مادر آن جوان،‌ و تا زمان مرگ پوریا کسی از واقعیت مساله آگاه نشد که از پهلوانی گذشت تا دل مادری شاد شود. تختی که پهلوان ملی ایران بود، سر جلوی شاه خم نکرد ولی کلاه گدایی به دست گرفت و از بازاریان برای کمک به زلزله زدگان پول جمع کرد. امروزه هم قهرمان ورزشی زیاد داریم و بسیاری از آنها دست خیر دارند، اما اندکند آنها که خاکساری پیشه کنند،‌ و ایرانیان هر چند پهلوانان را دوست دارند، اما رویایشان،‌ پهلوانی است که درویشی میکند. و شهید قاسم سلیمانی، بزرگترین سردار ایران است، اما به فرزندان شهدا که می رسد، حین سخنرانی هم توجه دارد و تشر می زند که بچه شهید را بلند نکنید برای اینکه یکی از مقامات جای او بنشیند، برای فرزندان شهدا پدری می کند و با آنها بازی میکند و از آنها خواهش می کند که اندکی غذا بخورند و پیشانی به پیشانی آنها می ساید، و می خواهد که بر سنگ مزارش بنویسند سرباز. سرداری که نظیرش چند قرن است نیامده، خود را سرباز می داند، پهلوانی است که متواضع است.

۳) این موارد اما،‌ همه مرید حضرت علی (ع) بودند و در مقابل عظمت او قطره ای بیش نیستند. مراد و مولایشان و مراد همه ما، کسی است اسطوره شجاعت است و آنقدر از اعراب در جنگ ها کشته بود که عمر سعد در روز عاشورا به یاد لشگر کوفه می اندازد حسین ابن علی (ع) پسر «قتّال العرب» است و از آنها می خواهد که تا به پسرش رحم نکنند و ناجوانمردانه از هر سو به او حمله کنند. ولی این قهرمان قهرمانان، ناشناس برای بچه های یتیم غذا می برد و آنها را بر شانه خود می نشاند و دور خانه راه می برد و با آنها بازی میکند تا مادرشان نان بپزد، مادری که در حال بدگویی از علی است. هم پهلوان جوانمرد است و هم زاهد متواضع، و علی (ع) شخصیت آرمانی جامعه ایرانی است. در باره حضرت علی از این منظر فراوان می توان نوشت،‌ ولی به همین اندک بسنده می کنیم.

۴) و فرزند آن آرمان ملی، عباس ابن علی (ع)، شباهت زیادی دارد به پدر در جمع این دو صفت، عباس به جوانمردی و مواسات با امام حسین (ع) شناخته شده است. می توان در زندگی حضرت اباالفضل غور کرد، اما تنها یادآوری رفتار او در شب و روز عاشورا، برای توضیح این مساله کفایت می کند.

۵) پهلوانِ جوانمرد:‌ عباس (ع) پهلوان بود. شجاعت را از پدر به ارث برده بود. سپهسالار، کبش الکتیبه و پرچمدار سپاه بود و صبح عاشورا، امام حسین (ع) پرچم سپاه را به دست او داده بودند. همیشه پرچم را به شجاع ترین فرد می سپردند تا آخرین فردی باشد که شکست می خورد و علم را به سادگی زمین نگذارد. در ایام محرم و در روز عاشورا، هر جا کار سخت می شد عباس بود که به کمک اصحاب و اهل بیت می شتافت. کاشف الکرب بود و پهلوان سپاه بود. سیدجعفر حلی و محمد کاشف الغطا، حضرت ابوالفضل را پهلوان شجاعی توصیف کرده اند که «خندان پا به رزمگاه میگذاشت در حالیکه ترس از مرگ، چهره های امویان را تیره کرده بود.» (باقر شریف قرشی، ۱۳۷۷: ۲۴)

عباس (ع) جوانمرد هم بود. آن اندازه جوانمردی داشت امان نامه شمر را نپذیرفت،‌ امانی که مشروط به رها کردن حسین (ع) بود، او عالم و آدم را فدای حسین می خواست، امان بگیرد که بعد از حسین چه کند؟ شب عاشورا هم که حسین، همه را آزاد گذاشت برود، عباس بود که آغاز سخن کرد که «آیا پس از تو زنده بمانیم؟ خدا چنین روزی را نیاورد.» و هر سه برادرش را پیش از خود به میدان فرستاد، تا اجر صابران ببرد یکی از القاب آن حضرت، «حامی الظُّعَینه» است، یعنی پشتیبان زنان هودج نشین. این لقب پس از کربلا به او داده شد، به دلیل اهتمامی که در پایین آمدن و سوار شدن زنان بر هودج ها داشت. (قرشی، ۱۳۷۷: ۱۵) در زیارت آن حضرت که از امام صادق (ع) نقل شده،‌ بر وفاداری او تاکید شده است،‌ وفاداری به پیمانی که با برادر بسته بود برای حمایت از او، تا پای جان (اشهد لک بالتسلیم و التصدیق و الوفا). و در زیارت ناحیه مقدسه در توصیف حضرت ابوالفضل آمده که «المواسی اخاه بنفسه، … الفادی له الواقی، الساعی الیه بمائه» (از جان خود گذشت برای برادر،‌ فدایی و نگهدار برادر بود، و آنکه کوشید برای آنکه آب برساند برایش) مواسات، یاری و کمک به دیگری است و مواسات با جان، یعنی تا پای جان به دیگری کمک کردن.

این ویژگی در همه شهدای کربلا هست، اما حضرت عباس از نوعی دیگر است. رفتار و شعارهایش همه گویای این مساله است. وقتی در فرات، مشت در آب کرده بود، به خود نهیب زد که مبادا آب بنوشی و حسین تشنه باشد: «یا نفس من بعد الحسین هونی/ و بعده لا کنت ان تکونی. هذا حسین شارب المنون/ و تشربین بارد المعین. هیهات ما هذا فعال دینی/ و لا فعال صادق الیقین» (ای نفس! پس از حسین، خوار باش و پس از او مباد که زنده باشی. حسین شربت مرگ را چشید و حال آن که تو از آب سرد و گوارا می نوشی؟! از من این کردار بعید است. نه از آیین من است و نه کردار مرد راست باور). و هنگامی که دست راست او قطع شد، چنین رجز خواند: «و الله لو قطعتم یمینی/ انی احامی ابدا عن دینی» (اگر دستانم را قطع کنید، دست از حمایت از دین بر نمی دارم). و ماند پای حسین تا پای جان.

۶) زاهدِ متواضع: عباس (ع) سقا هم بود. شب های قبل عاشورا هم آب آورده بود از فرات، و وقتی که عمرو بن حجاج زبیدی،‌ مسئول نگهبانان فرات به او گفته بود خودت اگر میخواهی بنوش، و عباس جنگیده بود تا برای سپاه حسین (ع) آب ببرد (قرشی، ۱۳۷۷: ۷۹). ولی سقا، وقتی شد که پرچمداری و سپهسالاری را رها کرد و سقایی کرد. از حسین اذن گرفت به میدان برود و امام اجازه ندادکه تو پرچمدار من هستی و پرچم نباید زمین بخورد. عباس اصرار کرد که از دست این منافقین سینه ام تنگ شده، می خواهم انتقام خون برادرانم را از آنها بگیرم. و امام از او خواست که برای اطفال اندکی آب تهیه کند. سپهسالار، جنگ با دشمنان را رها کرد و به تنهایی انبوه سواران دشمن را کنار زد و وارد شریعه فرات شد تا آب برای کودکان حرم بیاورد، و در عین تشنگی، با یاد عطش برادر، آب بر آب ریخت و تشنه از فرات بیرون آمد و مشک را تا دست داشت از دست نداد و پس از قطع دو دست هم، مشک را به دندان گرفت. جان داد پای سقایت، علمدار کربلا.

۷) جنگیدن در راه حسین (ع) تا شهادت، یا شهادت هنگام آب آوردن برای اهل حرم، هر کدام کافی بود تا عباس (ع) را یکی از سرآمدان حادثه کربلا بنماید. اما عباس هم این بود و هم آن. سپهسالاری بود که پرچم را گذاشت تا مشک بردارد. سقایت معمولا شغل کسانی بوده که توان جنگیدن نداشته اند، و سپهسالار که سقا می شود، ارتفاع می گیرد از دیگران، حتی از همه شهدای کربلا. و می شود قمر العشیره. و حسین هم به قربانش می شود که «یا عباس ارکب، بنفسی انت یا اخی».

۸) پهلوانِ جوانمرد-زاهدِ متواضع که خلق و خوی کسی شد، نتیجه اش «ادب» است. جوانمردی ادب است،‌ ادب باطنی و مراقب همه چیز بودن، نه فقط ادب در ادای کلمات. همان که مرحوم ریاضی در شعر معروف خود گفته: «روح ادب را ادب آموخته». آن اندازه ادب هم دارد که هیچگاه برادر را برادر خطاب نکند، الا لحظه آخر.

۹) و این است که عباس برای مردم ایران این همه عزیز است. آن اندازه عزیز که ذیل پدر و برادر (معصومین علیهم السلام)، شخصیت ملی آرمانی ایرانیان است.

* استاد جامعه شناسی دانشگاه تهران
* منتشر شده در سایت شفقنا

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار