سفر سرنوشتساز؛ روایتی احساسی و تاریخی از حرکت امام رضا (ع) از مدینه به خراسان
همدان (پانا) - در روزهایی که نسیم غربت بر خانه پیامبر (ص) وزیدن گرفت، مدینه شاهد وداعی تلخ بود. امام رضا (ع)، هشتمین ستاره هدایت، بار سفر بست و با دلی پر از درد، اما قلبی آرام، راه خراسان را در پیش گرفت؛ سفری که نه از سر میل، که به اجبار خلیفه عباسی، مأمون، رقم خورد. اما این حرکت، تنها یک کوچ نبود؛ بلکه سفری تاریخساز بود که فصل جدیدی در اسلام و امامت گشود.

آن روز، مدینه بوی جدایی گرفته بود. در کوچههای شهر، زمزمههایی از عزیمت امام به گوش میرسید. اهلبیت، یاران، کودکان، و پیران، با اشکهای جاری، به پیشواز لحظات وداع رفتند. دستان امام بر دیوار خانه پیامبر (ص) بود، نگاهی حسرتبار به مسجدالنبی، و قلبی مملو از اندوه و رضایت به تقدیر الهی...
کاروان آماده حرکت بود، اما اشکهای جاری حضرت معصومه (س)، خواهر وفادار امام، بر چهرهاش حکایت از دلتنگی داشت. دستان لرزان برادر را گرفت، لحظاتی سکوت حکمفرما شد. امام رو به خواهر کرد و گفت: مأمور به رفتن هستم، اما دل از مدینه نمیکنم... دعا کن، خداوند این سفر را مایه خیر گرداند.
کاروان امام رضا (ع) در میان کوهها و دشتهای گسترده، مسیر خراسان را پیش گرفت. شبهایی که چادرها در بیابانها برپا شد، چراغ هدایت امام در دل تاریکی میدرخشید. هر منزلی که میگذشت، مردمان مشتاق گرد او حلقه میزدند. امام، همانند جد بزرگوارش رسول خدا، مردمان را با مهر و رأفت هدایت میکرد.
در هر مکانی که کاروان توقف میکرد، امام لحظاتی را به عبادت، تعلیم، و گفتوگو با مردم میپرداخت. سخنان او روشنیبخش دلها بود، و نگاهش برای بسیاری از مردم نشانهای از آرامش و حقیقت.
ورود امام رضا (ع) به نیشابور یکی از مهمترین لحظات این سفر تاریخی بود. مردمان با شور و اشتیاق به استقبال آمدند، و علما و دانشمندان آن دیار برای شنیدن سخنان نورانی ایشان گرد هم جمع شدند. در میان آن همه مشتاق، امام سخنی جاودانه فرمود که به حدیث معروف سلسلة الذهب شناخته میشود:
"کلمه لا اله الا الله حصن من دخل حصنی أمن من عذابی، بشروطها و أنا من شروطها."
این جمله، بر لوح تاریخ اسلام حک شد و نیشابور را به نگین علم و معرفت تبدیل کرد.
سرانجام، کاروان امام رضا (ع) به مرو رسید. مأمون، خلیفه عباسی، ظاهر خود را با نقاب احترام آراسته بود، اما در دلش نقشههایی پنهان داشت. پیشنهاد ولایتعهدی، نقشهای سیاسی بود که امام را در تنگنای انتخاب قرار داد. اما او، با حکمت الهی، این مسئولیت را پذیرفت تا حقیقت را در دل عباسیان آشکار سازد.
هر روز که میگذشت، سایههای غربت بر زندگی امام سنگینتر میشد. دوران ولایتعهدی، مملو از تحریف، خیانت، و فشارهای سیاسی بود. در نهایت، مأمون که دیگر تاب دیدن محبوبیت امام را نداشت، دستور داد که ایشان را با سم به شهادت برسانند.
و اینگونه، خورشید هشتم، در غروب خراسان به خاموشی رفت... اما نه برای همیشه! بلکه پرتویی از نور هدایت او، تا همیشه تاریخ در قلب عاشقان روشن است.
این سفر، فقط حرکت یک امام نبود؛ بلکه مسیری بود که تاریخ اسلام را دگرگون کرد، و حقانیت اهلبیت را برای جهانیان آشکار ساخت.
ارسال دیدگاه