در آغوش جشن «گلارام»؛ روایت من از روزی که دختر بودن، رنگ دیگری داشت

همدان (پانا) - گاهی بعضی روزها، بدون این که از قبل بدانی، تبدیل می‌شوند به نقطه عطفی در خاطراتت؛ روزهایی که به سادگی از کنارشان عبور نمی‌کنی و مثل یک عکس قدیمی، سال‌ها در قاب ذهنت باقی می‌مانند. امروز برای من یکی از همان روزها بود؛ روز جشن «گلارام». روزی که دختر بودن، معنی دیگری گرفت، عمیق‌تر، بزرگ‌تر، شادتر و در عین حال پر از سکوت‌ها و اشک‌های پنهانی.

کد مطلب: ۱۵۶۹۴۹۴
لینک کوتاه کپی شد
در آغوش جشن «گلارام»؛ روایت من از روزی که دختر بودن، رنگ دیگری داشت

از لحظه‌ای که وارد سالن بزرگ کارگران شدم، حس کردم وارد دنیایی متفاوت شدم. تا چشم کار می‌کرد، دخترها بودند. از همه‌جا، با همه‌جور سلیقه، با هر مدل پوشش، هر تیپ، هر فکر و عقیده‌ای. حدود ۳۰۰۰ دختر که اگر از بالا نگاه می‌کردی، انگار دریای بزرگی از دختران جوان موج می‌زدند و با هر موج، زندگی جاری بود.

فضای سالن آن‌قدر بزرگ بود که انگار دیوارها هم دلشان نمی‌خواست این شادی را محدود کنند، اما با همه این بزرگی، باز هم شلوغی شیرین جمعیت، گرمای خاصی به فضا داده بود. این تضاد عجیبی بود؛ سالنی وسیع، اما پر از نزدیکی، پر از گرمای دل‌هایی که شاید از دنیای‌های متفاوتی آمده بودند، ولی حالا یکدست و یکرنگ، کنار هم بودند.

حتی با وجود این جمعیت عظیم، من به عنوان یک دانش‌آموز خبرنگار و عاشق عکاسی، راحت‌ترین فرصت‌های عکاسی عمرم را داشتم. از هر زاویه‌ای که دوربین را بالا می‌آوردم، یک قاب بی‌نظیر، یک داستان، یک لحظه ناب دخترانه منتظر بود تا ثبت شود.

کنار دخترانی می‌گذشتم که شاید هر کدامشان دغدغه‌ای داشتند، رؤیایی، ترسی یا آرزویی. ولی امروز، اینجا، همه انگار یک حس مشترک داشتند. آنقدر که گاهی فکر می‌کردم اینجا یک دنیای آرمانی است؛ جایی که در آن اختلاف‌ها محو شده بود و همه با یک زبان مشترک با هم حرف می‌زدند؛ زبان دختر بودن، زبان امید، زبان لطافت و قدرت در کنار هم.

شروع برنامه با خواننده‌ای بود که همه با شوق ازش حرف می‌زدند. آهنگ‌هایش، انرژی خاصی داشت و سالن را با ریتمی پر از هیجان به رقص و جنب‌وجوش وا داشت. صدای دخترها وقتی باهم همخوانی می‌کردند، مثل موج‌هایی بود که سقف سالن را می‌لرزاند. برای لحظاتی همه فراموش کردند کجا هستند. انگار در دنیای خودشان، جایی که هیچ چیز و هیچ‌کس نمی‌تواند لبخندشان را بدزدد.

بخش طنز برنامه، قصه دیگری داشت. مجری شوخ‌طبعی که با هوش و ظرافت، حرف‌هایی می‌زد که شاید خیلی از ما نمی‌توانستیم بلند بگوییم. می‌خندیدیم، اما در لابه‌لای خنده‌ها، گاهی هم فکر می‌کردیم. آنجا فهمیدم خنده هم گاهی زبان اعتراض است، زبان جسارت دخترانه‌ای که دلش می‌خواهد دیده شود.

و بعد... لحظه‌ای که سالن آرام گرفت. مداحی که آمد و دل‌ها را با خود برد. سکوت عجیبی سالن را پر کرد. اشک‌هایی که بی‌صدا جاری شد. لبخندهای آرامی که جای هیجان را گرفت. شاید این لحظه، متفاوت‌ترین لحظه جشن بود. لحظه‌ای که همه دخترها، از هر عقیده و هر تفکری، دلشان یک‌سو شد.

همه رو به آسمان، همه رو به همان مادرانه‌های آسمانی که نامش زهرا بود، معصومه بود، زینب بود. من هم، میان این جمع، اشک ریختم. شاید چون فهمیدم دختر بودن فقط به خنده نیست، به شور نیست، به موسیقی نیست... گاهی هم به بغض است، به سکوت است، به دل دادن به یک مادر، به گریستن برای یک عشق آسمانی.

یکی از زیباترین بخش‌های جشن برای من، دیدن این بود که با تمام تفاوت‌ها، همه در کنار هم بودند. باحجاب، بی‌حجاب، ساده‌پوش، شیک‌پوش، از جنوب شهر، از شمال شهر... همه کنار هم. هیچ قضاوتی نبود. همه آمده بودند تا خودشان باشند و شاید این زیباترین تصویری بود که از دختر بودن می‌توانستم در ذهن ثبت کنم.

حالا که دارم این روایت را می‌نویسم، هنوز صدای همهمه دخترها، هنوز تصویر بادکنک‌های صورتی که بالا می‌رفتند، هنوز برق شادی در چشم‌هایی که پر از رؤیا بود، در گوشم و در ذهنم هست. دلم نمی‌خواهد این حس را فراموش کنم. امروز، یک روز عادی نبود. امروز، روزی بود که من فهمیدم دختر بودن یعنی معجزه. یعنی قدرت در دل لطافت. یعنی قوی بودن بدون فریاد. یعنی لبخند زدن حتی وقتی دلت گرفته.

به‌عنوان یک دانش‌آموز خبرنگار پانا، امروز فقط از دریچه دوربینم دنیا را ندیدم، از دریچه دلم هم دیدم. ثبت کردم، نوشتم، گریستم، خندیدم و حالا این روایت را می‌سپارم به کلمات... تا شاید روزی، دختری، نوجوانی، جوانی، این روایت را بخواند و بفهمد که جشن «گلارام»، بیشتر از یک جشن بود... یک امید بود، یک پیام بود... پیامی از دخترانی که می‌خواستند با هم بودنشان، دنیا را به لبخند دعوت کنند.

 

خبرنگار : شیما ویس مرادی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار