شخصیتی محبوب در آسمان ها و زمین
قم (پانا) - توصیف شخصیتی که به سبب مردمی بودنش هیچگاه فراموش نخواهد شد و محبوب آسمان ها و زمین بود، ساده نیست.

نه فرشته بود، نه پیامبر و امام. در کل معصوم و عاری از اشتباه نبود. یکی بود مثل ما؛ حتی آقازاده و ثروتمند و غرق در نعمت هم نبود. چند سال کوتاه بعد از آنکه چشم باز کرده بود، بزرگترین نعمتی که میشناخت -بخوانید پدر- را از دست داده بود و هیچ در عوض به دست نیاورده بود...
زیر صفر برایش فقط یک شوخی بیمزه بود. او، هزاران مرحله آنطرفتر از صفر، خیلی پایینتر ایستاده بود و به صفر نگاه میکرد. کسی چه میداند، شاید هم روزی آرزوی رسیدن به صفر و شروع از آن نقطه را داشت!
روستازادهای روستایی بود و دردآشنا، به قدری که دستهایش درد را بغل گرفته باشد و درد هزاران بوسه بر پیکرش نشانده باشد.
کودک روستایی بود آفتابسوخته. کسی نگاه هم به او نمیانداخت شاید، اما نگاه خدا آنقدر کافی بود که رسید به شهر و شهرستان و استان و سالیانی هم خادم شد در بارگاهی که متعلق به سلطانترینِ سلطانها بوده و هست...
یکی بود مثل ما؛ اما پایش را آنقدر محکم روی هوای نفس گذاشت که شده بود جوانترین دادستان اوایل انقلاب، جوانی عادل و بدون غرضورزیهای سلیقهای و شخصی.
آنقدر جنگید که بیش از پیش به چشم خدا آمد و خوب میدانست در چشم خدا که بزرگ شوی، در چشم مردم بزرگت میکند... در دلِ مردم که جایگاهی رفیع است و برای همهکس نه عیان است و نه دستیافتنی.
یکی بود مثل ما، اما میدانی... تقصیر ما که نیست! آنقدر هزار رنگ و هزار بلا و هزار طیف دیدهایم که خیال کردیم او عجیب و غریب است. دیر فهمیدیم رئیسِ جمهور همیشه رئیس نیست، باید خادم باشد و اصلا وظیفهاش است به درد مردم برسد. مگر نه که خدا مردی را در چشم مردم بزرگ میکند و با محبت و رای آنان او را بالا میبرد و پشت میزی مینشاند و بفرما میزند، برای خدمت به همان مردم؟ برای جان دادن برای همان جمهور؟
خیلی دیر بود که فهمیدیم؛ آنقدر که عزیزمان را، عزیزِ جمهور را ساعتها پس از گم کردنش در کوهپایهای دور یافتیم. خیلی دیر فهمیدیم او یکی بود مثل ما؛ یکی که باید قدرش را میدانستیم و میفهمیدیم نه فرشته است، نه پیامبر و امام، فقط افتخارش نوکری و خادمی برای مردم است.
یکی که شبها کمتر از چهار ساعت خوابید و روزی پانزده ساعت دوید. یکی که جمعهها با استراحت و تفریح خانوادگی بیگانه بود، قبای خاکی را جمع میکرد و به آب میزد. دیر فهمیدیم؛ آنقدر که پس از یکسال هنوز دنبال دلیل میگردیم و مقصر! کاش یکی بیاید جلو، شانههایمان را تکان بدهد و سرمان فریاد بکشد که مگر خدا خودش صراحتاً نگفته کفر، نعمت از کفت بیرون کند؟!
دیر فهمیدیم چه نعمتی در برمان بود و ما بیخبر. دیر بود، اما بالاخره فهمیدیم نه فرشته بود، نه پیامبر و امام. یکی بود مثل ما؛ یکی که شد داغ بر دلنشستهای برای همیشهی تاریخ... یکی که شد رجاییِ ما دهه هفتاد و هشتادیها. همین!
ارسال دیدگاه