ستایش نصر*

آرزو داشتم برای یک‌بار هم که شده شما را از نزدیک ببینم اما چه کنم که نشد!

اصفهان (پانا) - به عنوان یک خبرنگار نوجوان، آرزو داشتم برای یک‌بار هم که شده شما را از نزدیک ببینم و به شما بگویم که چقدر دوستتان دارم به‌خاطر تمام زحماتی که می‌کشید، تشکر کنم اما چه کنم که نشد.

کد مطلب: ۱۴۷۶۸۶۳
لینک کوتاه کپی شد
آرزو داشتم برای یک‌بار هم که شده شما را از نزدیک ببینم اما چه کنم که نشد!

شب میلاد آقا علی بن موسی الرضا( ع ) بود، گوشی را برداشتم که پیام تبریکی برای خبرگزاری ارسال کنم، گفتم قبلش بگذار بروم و داخل کانال را چک کنم. چشمم خورد به عکسی که نوشته بود: «فوری! بالگرد حامل رئیس جمهور دچار فرود سخت شده است، وضعیت هنوز مشخص نیست.»

گفتم ان‌شاءالله حال تمامی آنان خوب است تا اینکه رفتم داخل ایتا توی یک کانال که نوشته بود: «رئیس جمعیت هلال احمر می‌گوید احتمال شهادت سرنشینان وجود دارد.» قلبم ریخت، طوری که دیگر پیام تبریک را فراموش کردم.

همه برای سلامتی رئیس جمهور، صلوات و حدیث کسا نذر کرده‌اند و دست به دامان امام رضا(ع) شده‌اند. من هم مثل بقیه دعا می‌کردم ولی نمی‌دانم چرا دلم آشوب بود؟!

هر طوری بود، خودم را آرام کردم و خوابیدم ولی در خواب هم دل‌نگران بودم. صبح بلافاصله بعد از بیدار شدن، تلویزیون را روشن کردم و زدم شبکه خبر؛ همان لحظه مجری شبکه خبر گفت: «انا لله و انا الیه راجعون، حجت‌الاسلام والمسلمین سیدابراهیم رئیسی در حال خدمت به مردم کشورش به درجه رفیع شهادت نائل آمد.»

همان لحظه، اشک از چشمانم سرازیر شد و یاد حاج علی زاهدی افتادم. شاید برایتان جالب باشد اما نمی‌دانم چرا هر کس شهادت می‌خواهد، دست به دامان امام رضا(ع) می‌شود؟ مانده‌ام که چرا هر چه در آذربایجان، صدایت زدند ابراهیم! جوابشان ندادی ولی آن طرف وقتی حاج قاسم و رجایی گفتند ابراهیم! سریع شتافتی. به گلستان شهدا رفتم تا سبک شوم ولی آنجا تازه غم و اندوه موج می‌زد. سکوت عجیبی در آنجا حاکم بود، هرکس برای خود گوشه‌ای به عزاداری مشغول بود. هیچ کس نمی‌توانست مصاحبه کند، بغض گلوی همه را گرفته بود.

با این اتفاق به آقای سلامی (گزارشگر صدا و سیما) غبطه خوردم. با خودم گفتم آقای سلامی هر لحظه و هر جا کنار آقای رئیسی بود. خوش به حالش که تا حالا چندین بار آقای رئیسی را از نزدیک دیده‌ است.

به عنوان یک خبرنگار نوجوان، آرزو داشتم برای یک بار هم که شده شما را از نزدیک ببینم و بگویم که چقدر شما را دوست دارم و از شما به خاطر تمام زحماتی که می‌کشید، تشکر کنم اما چه کنم که نشد.

حالا من یک داغ بر دل مانده  واقعی‌ام! هر جا در هر شرایط در هر استان چه صبح بود و چه شب، برایتان فرقی نداشت و همیشه نگران حال مردم بودید. شما همیشه صندلی ریاست را وسیله خدمت به مردم می‌دیدید نه جایگاه قدرت و ثروت؛

الان دارم این حرف رهبر انقلاب را خوب می‌فهمم که فرمودند: «رئیسیِ عزیز، خستگی نمی‌شناخت و او خستگی را خسته کرد.»

بخواب آرام ای خادم الرضا؛ چون حالا هر شب علی ابن موسی الرضا در کنار توست و اما این حقیقتی است که می‌گویند: مرد میدان‌ها هرگز نمیرند پشت میز!

* دانش‌آموزخبرنگار

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار