گفتوگوی مشروح پانا با جواد انصافی و فروغ یزدانی عاشوری/ بخش اول
روشنایی «آموزش» در سیاهبازیهای «عبدلی»
اثرات کار طنز بیشتر از اثرات کار جدی است/بچهها از طریق نمایش مخصوصا نمایش طنز راحتتر مفاهیم سخت را یاد میگیرند/موسیقی در کنار تئاتر میتواند جذابیت خاصی را برای بچهها داشته باشد/در طول یک نمایش ۲۰ دقیقهای ۵ بار موسیقی را برای بچههای ناتوان ذهنی گذاشتم و آنها را با موسیقی شارژ کردم
تهران (پانا) - جواد انصافی معتقد است که نگاه خلاقانه را به باید کودکان آموزش داد یعنی کودکان یاد بگیرند از زاویه دیگری به مسایل نگاه کنند او بر اثرگذاری کار طنز در آموزش مفاهیم سخت به کودکان تاکید می کند و موسیقی را در کنار تئاتر یکی از موارد جذاب هنری برای کودکان برمیشمارد.
آزاده فضلی: یکی از روزهای بهاری به مناسبت سالگرد تاسیس خبرگزاری پانا، میزبان جواد انصافی، چهره دوست داشتنی و ماندگار تئاتر کودکان و برنامهسازی کودکان به همراه همسرش (فروغ یزدان عاشوری) که طراح دکور، صحنه و لباس است، بودیم. ای هنرمند برای دهه شصتیها یادآور «عبدلی» و «مبارک» است که بسیار در این نقشها ماندگار بوده است اما او نه تنها در قاب تلویزیون و صحنه تئاتر خوش درخشیده است، بلکه پژوهشگر برجسته هنری در حوزه تئاتر، نمایش موزیکال، موسیقی و کسبی خوانی به حساب میآید. در ادامه گفتوگوی مشروح پانا را با او میخوانید.
* آقای انصافی در ابتدا با توجه به اینکه شما سابقه طولانی در آموزش برای کودکان دارید، توضیح دهید که آموزش را چگونه میتوان از طریق هنر برای بچهها ملموستر کرد؟
جواد انصافی: به نام خداوند بسیاربخش/ خردبخش و دینبخش و دیناربخش؛ من جواد انصافی متولد اردیبهشت ماه سال ۱۳۳۰ هستم و یعنی ۷۲ سال دارم. من از سال۱۳۵۰ به صورت حرفهای کار نمایش را آغاز کردم و از سال ۱۳۵۸که وارد زندگی مشترک با همسرم شدم، به اتفاق خانم(به همسرش اشاره میکند) کارهای پژوهشی در رابطه با آیینهای ایرانی و رواندرمانی تئاتر انجام دادیم. رواندرمانی تئاتر را با کودکان استثنایی که از ۱ تا۱۰ را نمیتوانستند بشمارند، آغاز کرده بودم. آن بچهها کاری استثنایی را انجام دادند و من توانستم اجرای نمایشی را با خود آنها روی صحنه ببرم. سپس کار رواندرمانی تئاتر را با بچههای ناشنوا و بزهکار ادامه دادم و بعد از ازدواج، کار با گروه خاص سالمندان را شروع کردیم در واقع میخواستیم ببینیم که افرادی که به خانه سالمندان رفتهاند، چه ماجراهایی دارند و چگونه میتوانیم روی آنها اثر بگذاریم؟ کارهای پژوهشیمان را به مدت ۶ ماه در ۲ خانه سالمندان که یکی در شمیران و دیگری در جنوب شهر بود، انجام دادیم. سپس نتایج کارهای پژوهشی را تبدیل به نمایش کردیم و نمایش را برای خود سالمندان اجرا کردیم. معمولا کار طنز میکنیم و باور داریم که اثرات کار طنز بیشتر از اثرات کار جدی است بنابراین سالمندان در حالی که نمایش ما را میدیدند، میخندیدند و میگفتند این منم و این تو هستی. این یعنی آنها در زمان دیدن نمایش، خودشان را حس میکردند. بعدها شنیدم که ۲ نفر از سالمندان بعد از دیدن نمایش، خانه سالمندان را ترک کردهاند که این به معنی به نتیجه رسیدن کار بود که باید از خانه سالمندان بروند و روی پای خودشان بایستند و با شنیدن این خبر به خودمان افتخار کردیم زیرا سوژه کارهای پژوهشی در خانه سالمندان این بود که چرا ناامیدی؟ و چرا انتظار برای مرگ؟ را دارند. گروه دومی که انتخاب کردیم، بچههای نابینا بودند. این بچهها از نظر من بسیار ناامید بودند. در واقع ما ۳ سال با بچههای نابینا کار کردیم و در سال اول فقط توانستیم به آنها امید بدهیم و بگوییم که در وجودشان چیزهایی هست که در وجود دیگران نیست و حسهایی را دارند که خیلیها ندارند. یک روز در نمازخانه با بچههای نابینا تمرین میکردیم و همین موضوع تواناییهای بچههای نابینا مطرح شد. بچهها پرسیدند که مثلا چه چیزهایی در وجود آنها هست که در وجود دیگران نیست و به آنها جواب دادیم که الآن یادمان نمیآید اما پیدا میکنیم و به شما میگوییم. خداوند به ما کمک کرد. هوا تاریک شد و ما به خاطر خودمان چراغها را روشن کردیم. بعد از چند لحظه برق رفت. ۲ نفر از بچهها گفتند: برق رفت! به آنها گفتیم چگونه متوجه شدید که برق رفته است؟ این چه حسی است که شما دارید و ما نداریم؟ وقتی چشمهایمان را میبندیم متوجه نمیشویم که چه زمانی برق هست و چه زمانی برق نیست.
بعد زمان کار ما تمام شد و تصمیم گرفتیم که برویم. بچهها با دست کشیدن به کفشها، کفشهای خودشان و حتی ما را پیدا میکردند. از آنها پرسیدیم که چگونه کفشهایشان را با دست کشیدن، پیدا کردند و چه حسی به آنها کمک کرد که در میان کفشهای خودشان کفشهای ما را هم پیدا کنند؟ آنها گفتند وقتی که برای پیدا کردن کفش هایشان به کفشها دست میکشیدند، متوجه شدند که ۲جفت کفش غریبه در میان کفشها هست و فهمیدند که آن کفشها متعلق به ما هستند. به آنها گفتم حس لامسه شما آنقدر قوی است که به راحتی میتوانید کفشهایتان را در تاریکی پیدا کنید. بعدها متوجه شدیم که نابینایان با کمک گرفتن از حس لامسه خودشان و لمس کردن خط بریل، مطالب را میخوانند. در سال اول علاوه بر آن که توانستیم به بچههای نابینا امید بدهیم، نمایشی را با موضوع مشکلات خودشان در مدرسهشان اجرا کردیم. من آن روزها در مخابرات بخش تلفن بینالملل کار میکردم. نابینایان جاهای دیگر من را پیدا کردند و به من زنگ زدند. آنها میگفتند شما با بچههای آن مدرسه کار میکنید ولی ما را تحویل نمیگیرید؟ به آنها میگفتم کسی از ما دعوت نکرده بود که پیش شما بیاییم. خلاصه با تک تک نابینایانی که با من تماس گرفته بودند، ارتباط برقرار کردیم و ۶گروه از نابینایان در مدارس مختلف کار تئاتر کردند. اینگونه ما جشنواره نابینایان را در مدرسه شهید محبی برگزار کردیم. بچههای نابینا در سال سومی که با آنها کار میکردیم، به اندازهای در اجرای تئاتر خوب شده بودند که نمایش طنزی به نام «امید» با موضوع مشکلات خودشان و ترحم بیجای مردم به نابینایان را اجرا کردند. نمایش طنز امید به نخستین جشنواره تئاتر فجر رفت، در آنجا انتخاب و در تئاتر شهر اجرا شد و مردم در حین دیدن آن هم میخندیدند و هم گریه میکردند. سالنی را برای اجرای نمایش امید انتخاب کرده بودیم که پرده نداشت و به بچهها هم گفته بودیم که سالن پرده ندارد و آنها باید همه کارهایشان را خودشان انجام بدهند زیرا رسما نمیتوانستیم کاری برای آنها انجام بدهیم. بچههای ما که دانشآموزان راهنمایی و دبیرستانی بودند، در آن سالن بیپرده اجرای نمایش امید را ۲بار تمرین کردند. سپس نمایش را برای مردم اجرا کردند و مردم میدیدند که خود بچهها دکورها را عوض میکنند، وسایل را میبرند و میآورند.
فروغ یزدانی عاشوری: با بچههای نابینا کار کردیم و نور امیدی در آن بچهها به وجود آمد. نمایش «امید» نمایشی طنز، پند دهنده و تأثیرگذار بود. بچههای نابینا با اجرای نمایش «امید» متوجه شدند که میتوانند کاری را انجام بدهند و ۶ نفر از آنها بعد از اینکه دیپلم گرفتند، دانشگاه رفتند. بعضی از آنها کارمند شدند و به مخابرات و بعضی دیگر از آنها به جاهای بالاتر رفتند. فکر میکنم که بچههای نابینایی که با ما کار میکردند، بعد از آنکه با ما کار کردند، متوجه شدند که کارهای زیادی را میتوانند انجام بدهند. همچنان که من نیز در سن بالا همراه با دختر و دامادم به دانشگاه رفتم و مدارک تحصیلی دانشگاهیام را گرفتم. این باعث شد که بعدها حسرت نخورم که چرا درس نخواندهام. الآن بچههای من مدرک لیسانس را دارند و من با کمک جواد انصافی مدرک فوق لیسانس را دارم. من مدرک فوق لیسانسام را به خاطر اراده قویام گرفتم و دوست دارم که مدرک دکترا را نیز بگیرم. معتقدم اگر انسان همه چیز را با دید خوب ببیند و افسرده نشود، سالم میماند. من همیشه فعال هستم و در هر هنری که بگویید، یک سررشتهای دارم.
جواد انصافی: خوشبختانه یکی از ۶ بچه نابینایی که بعد از دیپلم گرفتن، به دانشگاه رفتند، بعدها مسئول برنامههای رادیویی نابینایان شد. یکی دیگر از آنها خبرنگار شد و به خبرگزاری جمهوری (ایرنا) رفت. یکی دیگر از بچههای نابینای مذکور که از اول فهمیده بود ما با آنها چه کار کردهایم، دبیر شد و در مدرسهای که خودش درس خوانده بود، تدریس میکرد، روش ما را به صورت دقیق پیاده کرد و سپس این روش را در سایر مدارس نابینایان اجرا کرد.
* شما به کار طراحی صحنه تا چه اندازی روی پیادهسازی روش رواندرمانی تئاتر کمک میکند؟
فروغ یزدانی عاشوری: من بیشتر روی لباس و تیپی که میخواهیم برای بچهها بسازیم، تحقیق کردهام و رشته چاپ خواندهام و میدانم که یک چاپ قشنگ میتواند برای بچهها انگیزه ایجاد کند بنابراین معمولا در صحنه سعی میکنم از رنگهای شاد استفاده کنم زیرا میدانم که رنگهای شاد تأثیر خوبی روی بچهها دارند.
* اکنون حدود ۷یا ۸ سال است که در کتابهای درسی به ویژه فارسی نوشتهاند که این درس را به صورت نمایشی کار کنید. این در صورتی است که نمایش خلاق در یادگیری کمک زیادی به بچهها میکند اما کمتر پیش میآید که بچهها در مدارس کار نمایشی کنند. به نظر شما ما چگونه میتوانیم تاثیر نمایش خلاق در یادگیری بچهها را به صورت واضح در مدارس ببینیم؟ عدهای میگفتند که اساتید رشته تئاتر باید بیایند و تهیه و اجرای آثار نمایشی را به معلمها آموزش بدهند اما به راستی چه میشود اگر معلمها از توانایی بچهها در تهیه و اجرای آثار نمایشی خلاق و آموزشی بهره ببرند؟
یزدان عاشوری: آقای قناد همیشه تلاش میکرد که با تهیه و اجرای کارهای نمایشی دروس مختلف را به بچهها آموزش بدهد. بچهها خیلی آقای قناد را دوست داشتند. آقای نیرزاده نیز دروس مختلف را در قالب نمایش به بچهها آموزش میدادند و بچهها او را هم دوست داشتند. الآن دانشآموزان زیاد در کلاسها حضور ندارند و کلاسها خیلی حالت اجتماعی را ندارند. قبلا بچههای ما خیلی اجتماعی بودند. پسر من شاگرد زرنگ بود، همیشه زودتر از بقیه بچهها به مدرسه میرفت و به بچههایی که ضعیف بودند، درس میداد. پسر من دوست داشت که با بچهها باشد و از دیگران جدا نیفتد.
جواد انصافی: اشکال کار این است که ما معلم هنر نداریم. ما وقتی که مدرسه میرفتیم، معلم هنر داشتیم و آن معلم هنر با ما موسیقی و کارهای نمایشی را کار میکرد و من چون از بچگی کار تئاتر میکردم، همیشه به دعوت معلمها برای کلاسهای مختلف نمایش میدادم. بچهها از طریق نمایش مخصوصا نمایش طنز راحتتر مفاهیم سخت را یاد میگیرند. از نظر من ما در مدارس به مربی هنر نیاز داریم و حتی اگر از معلم تربیتی مدارس بخواهیم که کار مربی هنر را انجام بدهد، بد نیست. موسیقی نیز در کنار تئاتر میتواند جذابیت خاصی را برای بچهها داشته باشد. ما الآن داریم برنامه «خانه آبنباتی» را برای کودکان تهیه میکنیم. ما در ابتدای تولید برنامه خانه آبنباتی با شعرها به مشکل خوردیم. به نظر من برخی از اشعاری که به ما میدادند با نمایش مد نظر ما ارتباطی نداشت بنابراین سعی کردم که شعرهای ۵ یا ۶ نمایش را تغییر بدهم و این کار را انجام دادم.
معتقدم که باید یک پژوهش انجام بدهیم و آن را به نمایش تبدیل کنیم بنابراین در برنامه «خانه آبنباتی» تلاش کردم نمایشهایی را بگنجانم که آموزشی باشند مثلا با نمایش تند و کند با موضوع حیوانات که اکنون جای افتاده است، تلاش کردم حرکات ورزشی را به کودکان آموزش بدهم که آنها میتوانند در خانههای آپارتمانی انجام بدهند. ما باید حتما درباره همه موضوعات پژوهش کنیم و بدانیم که برای هر گروه سنی چه آثاری با چه موضوعاتی را باید تهیه و اجرا کنیم تا آن گروه سنی وادار شوند که راجع به موضوعات مختلف مربوط به خودشان فکر کنند. زمانی که با بچههای عقبافتاده کار میکردم، اول برایشان چند نمایش اجرا کردم البته میدانستم که آنها در نهایت نمایش سیاهبازی را میپسندند. در آخر نمایش سیاهبازی را برای آنها اجرا کردم و بچهها از دیدن آن نمایش خیلی هیجانزده شدند. بعد من به آنها گفتم که میخواهم با شما نمایشی را کار بکنم و میخواهم بدانم که شما از بین نمایشی که من در اینجا اجرا کردم، کدام را انتخاب میکنید؟ همه آنها میگفتند: سیاهبازی. ولی چرا؟ چون سیاهبازی ریتم، موسیقی، رقص و رنگ داشت و بچهها در قالب این نوع نمایشی محدودیت حفظ کلام نداشتند. در نمایش سیاهبازی موضوع را به بچهها میدادیم و به آنها میگفتیم که کلام و دیالوگ را برای خودشان کنند اینگونه بچهها فکر میکردند که هر چه را انجام میدهند، آن چیزی است که خودشان میخواهند. این در صورتی بود که ما نحوه اجرای نمایش و کلام و دیالوگ را به صورت غیر مستقیم به بچهها تحمیل میکردیم. من وقتی که میخواستم با بچههای ناتوان ذهنی که نمیتوانستند از ۱تا ۱۰ را بشمارند کار کنم، متوجه شدم که ظرفیت ذهنی آنها ۴ دقیقه است بنابراین بعد از ۴ دقیقه اولیه، ریتم و رقص را به کار افزودم و اینگونه ۴ دقیقه دیگر کار انجام شد. من در طول یک نمایش ۲۰ دقیقهای ۵ بار موسیقی را برای بچههای ناتوان ذهنی گذاشتم و آن بچهها را با موسیقی شارژ میکردم. به نظر من ما باید با موسیقی و نمایش بچهها را به آن چیزی که میخواهیم، برسانیم و فضای شادیآور و طنز در هر جایی جواب میدهد.
* میخواهم کمی به عقب برگردم. در روزهای جنگ و غم و غصه فقط شما و اوستا ماندید. شما در آن روزهای سخت شادی را به زندگی مردم آوردید و کمک کردید که تا حدودی مشکلات و غم و غصهها را فراموش کنند. الآن به ما گفتید که فضای شادیآور و طنز در هر جایی جواب میدهد. امروزه شاید مردم به دلیل وجود مشکلات اقتصادی در سختی باشند. در همین فضا، فیلم «فسیل» چیزی حدود ۱۲۳میلیارد تومان فروخته است اما ۱۵فیلم دیگر روی هم ۱۵میلیارد تومان فروختهاند و این تأییدی بر حرف شما است. ما در نوروز کاری از شما را داشتیم که سعی میکرد فرهنگ ایرانی را حفظ کند. در واقع شما همواره نیازسنجی کردهاید و فهمیدید که جامعه ما به نشاط نیاز دارد. همچنین شما از پژوهش صحبت کردید و من از این بابت خوشحالم چون ما در سینما و تئاتر پژوهش را کم داریم. به ما بگویید چطور شد که به دنبال پژوهش رفتید؟
جواد انصافی: من در دوران اولیه جنگ برای دفاع از کارهای طنز به شورای ۱۲نفرهای که در تلویزیون بود، رفتم و گفتم که برخلاف نظر برخی از شما ما در دوران جنگ به کارهای طنز نیاز داریم. اجازه بدهید که من در اینجا مثالی برای شما بزنم. فرانسه و همه کشورهای دورش در جنگ جهانی دوم توسط آلمانها اشغال شد و فرانسویها دیگر نمیتوانستند از جنگ در رفته و به کشور دیگری بروند. فرانسویها در آن روزها با وجود جنگ، در روزهای تعطیلشان که شنبه و یکشنبه است، به خیابانها میآمدند، شادی می کردند. آلمانیها فکر میکردند فرانسویها دیوانه هستند که با اینکه میبینند کشورشان اشغال شده است، شنبهها و یکشنبهها به خیابان میآیند و تئاتر خیابانی اجرا میکنند، شادی می کنند، ولی نمیدانستند که فرانسویها شادی می کنند تا روحیهشان را از دست ندهند. فرانسویها معتقد بودند که نباید تحت هیچ شرایطی روحیهشان را از دست بدهند و در همان زمانی که میرقصیدند، برای جنگهای پارتیزانیشان برنامهریزی میکردند. آلمانیها فکر میکردند که فرانسویها در کجا برای انجام جنگهای پارتیزانیشان برنامهریزی میکنند و قرار میگذارند.
ما نیز طبق فرموده امام خمینی (ره) نباید روحیهمان را از دست بدهیم. اعضای شورای ۱۲نفره سازمان صدا و سیما متقاعد شدند که کشور ما در شرایط جنگ به تولید آثار نمایشی طنز نیاز دارد اما گفتند ما میگوییم آثار نمایشی طنز در شرایط فعلی نباید بلند باشند و من به آنها گفتم که نمایشهای طنز کوتاه ۵دقیقهای، ۱۰دقیقهای و میان پرده درست میکنم. اینگونه شد که ما کار تولید میان پردههای طنز را شروع کردیم و نمایشی عبدلی و اوستا جزء این آثار بود. ما بعدها متوجه شدیم که مردم با دیدن میان پردههای طنز تحت هیچ شرایطی روحیهشان را از دست نمیدهند. حالا هم گرفتاریهای مردم خیلی زیاد است و به نظر من نهادهایی چون شهرداریها، وزارت میراث فرهنگی و وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی در این شرایط باید یکسری برنامههای شاد به وجود بیاورند تا مردم روحیهشان را از دست ندهند زیرا مردم با روحیه میتوانند در مقابل مشکلات مقاومت کنند. پژوهش برای هر موضوعی که شما بگویید بسیار لازم است. من و همسرم روی نمایشهای زنانه ایران کار کردهایم و ۷۷نمایش زنانه ایران را در قالب کتابی که در سال۱۳۸۸چاپ شد، به جامعه ارائه دادیم. ما میگوییم که باید به بچهها نگاه خلاقانه را بیاموزیم که طور دیگر نگاه کردن را بیاموزند. ما در کتابی که در اینجا از آن یاد کردم، نگاه خودمان به هر کدام از نمایشهای زنانه ایران را در قالب چند سطر آوردیم و مسئولان امر برخی از این مطالب را حذف کردند. مثلا همانطور که شما هم میدانید یکی از نمایشهای زنانه ایران با نام (حمومی) شناخته میشود. ما درباره این نمایش نوشتیم که اصلا زنها چرا آمدند حمام را انتخاب کردند و بعد متوجه شدیم که زنها میخواستند بگویند در حمامی که سمبل پاکی است. مسئولان امر معتقد بودند که این تفسیر خیلی به روز است و باید از کتاب حذف شود اما گفتیم که موضوع مربوط به دوره قاجار است و به امروز جامعه ما ربطی ندارد. این نشان میدهد که هنر فرزند زمان است و همیشه هست. چند نمایش زنانه ایران با موضوع نبود امنیت اقتصادی داریم که یکی از آن نمایشها (عذرا خانم) است. عذرا خانم زنی بود که با وجود ۳ فرزند از نظر اقتصادی وضعیت خوبی نداشت و نمیتوانست برای ایجاد امنیت اقتصادی برای خود و خانوادهاش کار کند. (زنان در دوره قاجار اجازه نداشتند که کار کنند.) عذرا خانم مجبور شد که برای تأمین اقتصادی خانوادهاش با مردی مسن ازدواج کند. مرد مسن بعد از ۲سال مرد و مردم تصور میکنند که عذرا خانم به اصطلاح زن سرخوری است که همه شوهرهایش میمیرند اما کسی میآید و میگوید عذرا خانم زن خوبی است که از فرزندان شوهرهایش هم مراقبت میکند. این یک بحث علمی و پژوهشی است. ما درباره نوروز هم در شهرهای ایران و کشورهای همسایه کشورمان تحقیق و پژوهش کردیم و در این پژوهش یکسری مطالب پیدا کرده و آنها را از نظر علمی بررسی کردیم. مثلا گفتیم که چرا در جریان خانهتکانی اول فرشها را با چوب میزدند که خاکش دربیاید و سپس میشستند؟ دلیل علمی آن کار این است که اگر خاک فرشها را نگیریم و فرشها را بشوییم، رنگ فرشها با یکدیگر قاطی میشوند. یا سبزه سبز کردن تنها یک نماد در سر سفره هفتسین نبوده است. در اصل مادران ما در آستانه نوروز انواع سبزهها را سبز میکردند و با آب و هوای سال میسنجیدند که کدام سبزه بهتر سبز شده است. بعد همان بذر را در کشاورزی میکاشتند. متوجه شدیم که از نظر معنوی چیدن هفتسین دارای الویت هایی است و الکی نیست. اولین «سینی» که سر هفتسین ما گذاشته میشود، سنجد است زیرا زمانی که خداوند انسان را خلق میکند، اولین چیزی که به انسان میدهد، مغز و محل تفکر است و سنجد از لحاظ لغوی از سنجیدن میآید و سمبل سنجیده عمل کردن و سنجیده اندیشیدن است. در همه آیینهای ما اندیشه در اولویت اول قرار دارد. بعد در مکان اندیشه هستیم و به اندیشه عمل نمیکنیم. سیب دومین «سینی» است که بر سر سفره هفتسین قرار میگیرد زیرا ما باید جسم سالمی داشته باشیم تا بتوانیم فکر بکنیم. سومین «سینی» که بر سر سفره هفتسین قرار میگیرد، سبزه و سبزی است که شادابی یعنی سلامت روح و روان میآورد. ما نتایج تحقیق و پژوهش درباره نوروز را به نمایشی برای بزرگسالان تبدیل کردیم و آن را اجرا کردیم. سپس کاری را با موضوع نوروز برای بچهها تهیه کردیم. ما گفتیم که ممکن است بچهها نتوانند یکسری از چیزها را هضم کنند اما خانهتکانی و سبزه سبز کردن را هضم میکنند. بعد آمدیم و بحث شادی را مد نظر قرار دادیم. ما متوجه شدیم پیامآوران نوروزی که شادیآور هستند، بچهها را شاد میکنند بنابراین تمام پیامآوران نوروزی را که رویشان تحقیق کرده بودیم، به قصه بچهها آوردیم یعنی گفتیم که باید به بچهها یاد بدهیم که پیامآوران نوروزی ما فقط عمو نوروز و حاجی فیروز نیستند. هر کدام از شهرهای ما پیامآوان نوروزی خودشان را داشتهاند. بعد هم موضوع عمو نوروز و حاجی فیروز را برای بچهها باز کردیم و گفتیم که موضوع در اصل به نوروز و پیروز برمیگردد که بعدها به عمو نوروز و خواجه پیروز تبدیل شدند. بعدها عربها که حرف (پ) را در میان حروف الفبایشان نداشتند، پیروز را به فیروز تبدیل کردند و بعد خواجه در محاورههای مردمی به حاجی تبدیل شد.
* داستان سیاه بودن حاجی فیروز چیست؟ چند سال پیش گفتند که حاجی فیروز دیگر نباید سیاه باشد!
جواد انصافی: ما جواب آنهایی را که میگفتند حاجی فیروز نباید سیاه باشد، دادیم. حاجی فیروز در واقع نقابی را به صورتش زده است و صورتش را سیاه میکند تا بگوید من پیرو خط سیاوش هستم. سیاوش یک اسطوره پاکی و چشم پاک است. به ناموس کسی نگاه نمیکند و راستگو است. حاجی فیروز میگوید من وش (صورت) ام را سیاه میکنم که به درجه سیاوش برسم و بتوانم به آن پاکی برسم، دیگر دروغ نگویم و حتی بتوانم مثل سیاوش از آتش گذر کنم. بچههای ما با دانستن داستان سیاوش از پدر و مادرشان میپرسند سیاوش کیست که از آتش گذر کرده است و این به صورت غیر مستقیم تبدیل به پژوهشی برای بچهها میشود. بعد از بازگو کردن داستان حاجی فیروز و عمو نوروز برای بچهها، آمدیم و گفتیم که آذربایجان تکتمچی دارد. آذربایجانیها بزی دارند که سمبل قدرت است. این باعث میشود که بچهها از پدر و مادرشان بپرسند یعنی چه که بز سمبل قدرت است؟ پدرها و مادرها برای بچههایشان توضیح میدهند که چگونه یک بز سمبل قدرت میشود. سپس ما از آذربایجان به گیلان میآییم. عروس گولی را در گیلان داریم. عروس گولی عروسی است که با یک دیو سیاه مبارزه میکند. داستان عروس گولی، داستان جدال سیاهی و سفیدی و جدال خوبی و بدی است. بعد میرویم آن طرفتر و به نوروز سلطان در مازندران میرسیم. میآییم این طرفتر به طالقان، استان البرز و شمیرانات میرسیم. مردم اینجا نوروزخوان را دارند. میرویم طرف اراک و استان مرکزی تا همدان رشتی و ماستی دارند. میرویم طرف کردستان و جنوب که مردم آنجا آتشافروز و میر نوروزی را دارند. برای نشان دادن این شادیآوران نوروز به طور مرتب لباس های رنگارنگمان را عوض میکردیم و این کار ما ذهن کودکانمان را کنجکاو میکرد. در واقع کودکان ما با دیدن لباسهای رنگارنگ پیامآوران نوروز فکر میکردند که در ایران چه خبر است؟ در نمایشمان گفتیم که نوروزخوانهای ما هرگز دست دراز نمیکنند. همه آنها یک خورجین دارند و هر که هر چه دوست دارد میآورد و به درون خورجین میاندازد. خورجین نوروزخوان، تنها خورجینی است در دنیا که باز است. همه به ویژه بچهها که کنجکاو هستند، میتوانند بیایند، دست در خورجین نوروزخوان ببرند و هر چه که خواستند از داخل آن بردارند. نوروزخوان هر شب هر آنچه در خورجینش هست، بین فقرا تقسیم میکند. ما ماجرای ننه سرما را هم برای بچهها اجرا کردیم چون قابل اجرا برای بچهها بود. برخی از افراد به ما گفته بودند که بچهها آشنایی زیادی با سیاهبازی ندارند بنابراین بهتر است که برای بچهها سیاهبازی را انجام ندهیم اما ما نشستیم و فکر کردیم که چگونه میتوانیم نمایش ایرانی را به گونهای روی صحنه ببریم که سیاهبازیمان هم سر جای خودش باشد. در پژوهشمان به این نتیجه رسیدیم که در نمایش ایرانی بحر طویلخوانی و پردهخوانی را داریم پس باید نمایشگان را به گونهای تولید و اجرا کنیم که در قسمتی از آن یک نقال و پردهخوان، پردهخوانی کند سپس بحر طویل بخواند، ضربهخوانی و خیمهشببازی بکند و سپس نوبت به سیاهبازی برسد. من در خیمهشببازی نمایش را به جایی رساندم که دختر پادشاه طلسم شده است و در خواب دیدم که جد بزرگوارم میگوید این اتفاق افتاده است. بعد یک نفر مرا بیدار کرد و نمیدانم که او چه کسی بود. بعد شخصیت اصلی داستان میخوابد و از آن به بعد سیاهبازی شروع میشود. شما ببینید که اگر ما یک کار پژوهشی و تبادل فکری نمیکردیم، نمیتوانستیم یک داستان زیبا را از کار دربیاوریم.
ادامه دارد....
ارسال دیدگاه