آزاده سرافراز قزوینی از ۷۷۴ روز اسارت روایت می کند:

نهضت سوادآوزی در قلب موصل

قزوین (پانا) – اسارت از «العماره» تا «موصل» روایتی شنیدنی از 774 روز مقاومت در بند بعثی ها است که پس از گذشت نزدیک به 30 سال از زبان آزاده سرافراز قزوینی نقل می شود.

کد مطلب: ۹۷۲۷۴۳
لینک کوتاه کپی شد
نهضت سوادآوزی در قلب موصل

اسارت در فرهنگ فارسی واژه ای است مترادف با حبس، قید و گرفتاری که در ذهن ما خفت و ذلالت را تداعی می کند اما اسرای جنگ هشت ساله دفاع مقدس کاری کردند کارستان؛ چنان معنایی از واژه اسارت ساختند که واژگان ایثار، ایستادگی، اقتدار، مقاومت و شجاعت باید در برابر آن سر تعظیم فرود آوردند.

دفاع مقدس سراسر ارزش و عزت است و روزهای پرافتخار اسارت شاه بیت هشت سال مقاومت در برابر بیگانگان به حساب می آید. اسارتی از جنس شکنجه های سخت و آزارهای روحی و روانی اما با طعم شیرین مقاومت و دفاع از شرف، دین و کشور که آزادگان یادگاران این حرکت هستند.

پس از گذشت نزدیک به 30 سال از ماجرای اسارت و جنگ، وقتی که پای صحبت های مقدم میرزایی جانباز و آزاده سرافراز قزوینی می نشینیم تا از آن روزها برایمان بگوید، هنوز انباره ای از تصویرها از ذهنش می گذرد و یکی یکی آن ها را جستجو می کند، تا ناب ترینشان را برایمان تعریف کند. انگار همین دیروز بوده که لباس رزم به تن کرده و به فرمان امام خمینی(ره) پا به میدان جبهه و جنگ گذاشته است.

آزادگان تاریخ شفاهی و مصور و گنجینه ای رازآلود از هشت سال دفاع مقدس هستند که هر کدامشان لب به سخن می گشایند همه دُر و گوهر است اما به واقع فهم عمیق آن لحظات و وقایع برای مایی که در آن روزها در میدان نبوده ایم، درکی می خواهد فرامادی و صدالبته نامتصور برای زندگی امروزمان که سراپای مادی گرایی شده است. میرزایی می گوید: «نسلی که جنگ و جبهه را ندیده، ذهنیت درستی از هجوم بیگانگان به کشور و در معرض خطر قرار گرفتن جان و ناموس ندارد. وقتی که دشمن بعثی به خاک کشور تجاوز کرد، هیچ کس خواب و خوراک نداشت؛ همه نگران بودند که مبادا کشور به دست بیگانگان بیافتد. زمانی که امام خمینی(ره) دستور حضور حداکثری مردم در جبهه ها و مقابله با دشمن را صادر کردند، جوانان از همه جای ایران به سمت جبهه ها آمدند تا جلوی دشمن را بگیرند.»

وی در مورد نحوه اسارتش در خاک عراق، تعریف می کند: «در 60 کیلومتری خاک عراق در منطقه ای به نام شرهانی در رشته ارتفاعات جبل الحمرین که به نوار مرزی غرب کشور و استان ایلام منتهی می شد، در حال جنگ با دشمن بودیم. منطقه یک حالت نعل اسبی داشت و ما در قسمت نوک می جنگیدیم. در یک شب تحرکات دشمن بسیار زیاد شد به طوری که عراقی ها ساعت پنج صبح آتش سنگین را شروع کردند و این تبادل آتش تا ساعت چهار بعدازظهر ادامه داشت. ما در قسمت نوک نعل پیشروی خوبی داشتیم و حتی سه تن از بعثی ها به اسارت ما درآمده بودند اما متاسفانه دشمن از منطقه زبیدات که سمت راست ما می شد از زمین و آسمان ما را محاصره کردند و من که زخمی شده بودم و خون ریزی داشتم، به همراه چند تن از رزمندگان دیگر در این موقعیت اسیر شدیم.»

* بعثی ها می خواستند ما را تیرباران کنند

این آزاده سرافزار می افزاید: «وقتی که اسیر شدیم بعثی ها دست هایمان را بستند و چندین بار می خواستند ما را تیرباران کنند اما پس از بحث با یکدیگر، آخر ما را به العماره منتقل کردند. وارد شهر که شدیم مردم با سنگ، چوب، پوست میوه و این چیزها از ما استقبال و کلی به اسرای ایرانی توهین کردند.»

میرزایی با اشاره به شکنجه های آن دوران، ادامه می دهد: «تعداد زیادی از ما اسراء را در یک سوله آهنی که تا زانو آب بود، انداختند و در آن وضعیت بدون غذا و سرویس بهداشتی و چسبیده به هم روزهای زیادی را گذراندیم و بعثی ها با ایجاد سروصدا در سوله ما را آزار روحی می دادند. در آن شرایط سخت، باز هم ما وحدت خود را از دست ندادیم و کسانی که وضعیت بهتری داشتند، دیگران را کمک می کردند تا اوضاعشان بهتر شود.»

این رزمنده دفاع مقدس به انتقال خود پس از 20 روز از العماره به بغداد اشاره می کند و می گوید: «وقتی که وارد بغداد شدیم همانند العماره، ما را دور بغداد چرخاندند و همان اتفاقات قبلی تکرار شد.»

میرزایی تصریح می کند: «در این مدت اوضاعمان خیلی بد بود، ما تحت بازجویی ها و شکنجه های سنگینی بودیم. در بازجویی ها می پرسیدند که چه مسئولیتی داشته ایم؟، حمله بعدی قرار است کی اتفاق بیافتد؟، در کدام لشکر بوده ایم؟ و سئوالات این چنینی تا به اطلاعات به درد بخوری دست پیدا کنند اما واقعا اسرا در برابر شکنجه ها استقامت می کردند و خیلی از این عزیزان در این راه شهید شدند.»

* منافقین ستون پنجم دشمن در اردوگاه موصل

وی به اردوگاه موصل اشاره می کند و می گوید: «من در اردوگاه کمپ سوم موصل بودم، در این اردوگاه آسایشگاه های زیادی وجود داشت. در همه آسایشگاه ها جاسوسانی بودند که اطلاعات اسراء را در قبال سیگار و غذا و شکنجه نشدن به بعثی ها می دادند. عراقی ها دنبال فرماندهان، حزب الهی ها و مذهبی ها می گشتند و افراد ضعیف النفس را پیدا می کردند تا جاسوسی اسراء را کنند.»

میرزایی اضافه می کند: «صف های غذا در اردوگاه به تونل مرگ معروف بود، بعضی اوقات ما را در این صف ها با کابل می زدند و همچنین برای گرفتن غذا باید ساعت ها آن جا می ایستادیم. در روز چندین بار حضور و غیاب انجام می شد و در اردوگاه تجمع بیش از دو سه نفر ممنوع بود و کسی حق سینه زنی و عزاداری را نداشت.»

وی با اشاره به خلاقیت اسراء در اردوگاه موصل، بیان می کند: «شب که می شد، یکسری المنت ساخته بودیم و پنهانی به برق می زدیم و چای دم می کردیم که هنوز بعد از گذشت نزدیک به 30 سال مزه آن چای ها زیر زبانم است.»

* پیغام حاج آقا ابوترابی برای آغاز نهضت سوادآموزی

میرزایی نقش حاج آقا ابوترابی در کاهش آسیب ها به اسرای ایرانی در اردوگاه های بعثی را انکارناپذیر توصیف و تعریف می کند: «یک روزی از طرف حاج آقا ابوترابی نماینده ای به اردوگاه ما آمد و سراغ بچه های قزوین را گرفت. من جلو رفتم و پرسیدم که چه کار خاصی دارید. ایشان به من گفت از طرف حاج آقا ابوترابی برای شما پیغامی دارم، حاج آقا گفته اند که در اردوگاه کسانی که سواد و تحصیلات دارند، نقش معلم را ایفاء کنند و به بیسوادان سواد بیاموزند.»

این جانباز سرافراز با بیان اینکه در آن زمان اسراء به دلیل شرارت های منافقین و شکنجه های بعثی ها روحیه خود را از دست داده بودند، عنوان می کند: «پس از این پیغام حاج آقا ابوترابی، اسراء دوباره انگیزه و امید پیدا کردند و یک حرکت خیلی خوبی در اردوگاه ما شکل گرفت و بسیاری از اسراء در اردوگاه باسواد شدند و اردوگاه موصل به یک مدرسه تبدیل شد که این حرکت در آن وضعیت سخت بسیار ارزشمند بود.»

* رحلت امام(ره) بزرگ ترین داغ در زمان اسارت

میرزایی، رحلت امام خمینی(ره) را بزرگ ترین داغ در زمان اسارت خود عنوان می کند و ابراز می دارد: «وقتی که از رحلت امام(ره) باخبر شدیم، غم خاصی کل اردوگاه را فراگرفت. همه در سوگ امام خمینی(ره) گریه می کردند و بچه ها دیگر روحیه خود را از دست داده بودند و امیدی هم برای آزادی نداشتند.»

جانباز و آزاده دفاع مقدس، خبر آزادی و بازگشت اسرا به میهن را شیرین ترین خبری می داند که تا به امروز شنیده است و اظهار می کند: «وقتی که می خواستند ما را به میهن بازگردانند، نمایندگان صلیب سرخ از اسراء سئوال می کردند که آیا می خواهید به ایران بازگردید یا اینکه پناهنده کشورهای اروپایی شوید؟ که حتی من یک لحظه هم تأمل نکردم و دلم برای همه چیز کشورم تنگ شده بود تا برگردم و پس از 774 روز اسارت در آغوش خانواده، دوست و آشنا قرار بگیرم.»

میرزایی صحنه های استقبال مردم از وی به هنگام بازگشت به خانه را تداعی می کند و می گوید: «استقبال مردم واقعا باشکوه بود، من را به دوش گذاشتند و تا خانه مان بردند. تا چشم کار می کرد مردم برای دیدن اسرا آمده بودند.»

* قدر ایثارگران را بدانیم

این آزاده سرافراز بر تکریم جانبازان، آزادگان و خانواده های شهدا تأکید می کند و ابراز می دارد: «این عزیزان جان خود را در راه دفاع از کشور گذاشتند و در برابر بیگانگان قد علم کردند تا مبادا دشمن وارد کشور شود و به مال و جان مردم ما تجاوز کند؛ پس کمی بیشتر قدر آن ها را بدانیم.»

مقدم میرزایی جانباز و آزاده سرافراز هشت سال دفاع مقدس پس از قطعنامه 598 و تبادل اسراء بین ایران و عراق در شهریورماه سال 69 به میهن خود بازگشت.

گزارش از: مسعود میرزایی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار