محمدرضا دلیر*
نگاهی به نمایش( برادران کارامازوف)
تهران (پانا) - نمایش برادران کارامازوف به کارگردانی اشکان خیلنژاد را میتوان خلف راستین و ثمره آرمانی جریانی دانست که حدود بیست و اندی سال بر بخش مهم و قابلتوجهی از تئاتر تجربی کشور حاکم بوده است.

جریانی که آبشخور آن به اواخر دهه هفتاد و فعالیتهای فرهاد مهندسپور و هممسلکان او بازمیگردد. هر چند این جریان خود از اواخر دهه ۸۰ و اوایل دهه ۹۰ توسط شاگردان ایشان انشعابات مختلفی پیدا کرد اما گروه تئاتر تازه به سرپرستی اشکان خیلنژاد و یوسف باپیری را میتوان از لحاظ رویکرد، اصلیترین انشعاب این جریان دانست. از این رو طبیعی است این نمایش مورد حمایت و توجه ویژه این جریان قرار گیرد و توسط آقای مهندسپور یکی از نقاط عطف تئاتر ایران دانسته شود. گویی این نمایش تجسم تمامیت یافته این جریان است. هر چند یکی از دلایل توجه ویژه به این اجرا وجود محتوایی در خود رمان برادران کارامازوف است. کمااینکه اقتباس دیگری از همین رمان در مدیوم هنری دیگر نیز بسیار مورد توجه منتقدان و رسانهها قرار گرفت. این محتوای کلیدی مذکور مساله قتل پدر و پدرکشی و انطباق اجتماعی و سیاسی آن با جامعه اکنون ما است که خود این پدیده جای بحث طولانی و تفصیلی در حوزه مطالعات اسطورهای و فرهنگ جمعی دارد که در حوصله رویکرد این یادداشت کوتاه نمیگنجد. هر چند رویکرد این اجرا در اقتباس یا دراماتورژی یا هر چه اسمش را بگذاریم در دوری هر چه بیشتر از قصه و شخصیتپردازی رمان و ازبین بردن هژمونی آن در اجراست. البته به نظرم این ایده اجرایی تنها در پرده اول موفق عمل میکند. در پرده دوم به ویژه در ویدیوهایی که از بازیگران یا اجراگران پخش میشود این رویکرد دچار انحراف میشود که دلیل آن را زیادهروی و بیش از حد مقهور شدن در ایده اصالت اجراگر نسبت به نقش و کاراکتر میدانم و اشکال پرده سوم اتفاقا ضدیت آن با رویکرد کلی و ادعایی اجرا است و اجرا در این پرده برخلاف رویکرد خود در پرده اول تسلیم قصه و فرم روایت رمان میشود.
حال بازگردیم به ایده اولیه یادداشت و چرایی تجسم تمامیت یافته و میوه آرمانی بودن این نمایش برای جریان مذکور. محوریت نمایش و کلیت اجرا بر پایه ایدهای بنا شده است که اهمیت و اصالت تئاتر را به فرآیند تمرین و پروسه ساخت میدهد؛ نه محصول نهایی. فرآیندی هفت ساله که هیچگاه تمام نمیشود و اصلا نمیخواهد تمام شود. درنهایت نیز ما با تئاتری به شکل نهایی و مرسوم آن روبهرو نمیشویم، بلکه با یک تمرین- اجرا طرفیم که در طول آن از تماشاگر نیز خواسته میشود در این پروسه تمرین قرار گیرد. گواه آن نور تماشاگری است که همواره در طول اجرا روشن است. اوج این رویکرد تمرین- اجرا را در پرده اول، صحنهای که ایوان کارامازوف در حال توضیح مقاله فلسفی خود است، میبینیم. جایی که بازیگران مدام ژستهای مختلف را اتود میزنند و میزانسن خود را تغییر میدهند، اما متاسفانه این رویکرد در پرده دوم و به خصوص پرده سوم کمرنگ میشود و اجرا از ایده اصلی خود فاصله میگیرد.
با اصالت بخشیدن به همین فرآیند است که گروه معنای واقعی خود را به دست میآورد و خلق هنری دموکراتیزه میشود و میتواند سبب چند صدایی اثر شود. این مقوله دموکراسی و چند صدایی با رویکرد برخورد ایدهها در اجرا تشدید میشود. ما در طول اجرا با ایدههایی طرفیم که اثر نه تنها هیچ تلاشی برای انسجام بخشیدن به آنها نمیکند، بلکه سعی دارد آنها را تشدید کند. ما با بازیگران و سبکهای اجراییای طرفیم که زمین تا آسمان با یکدیگر متفاوتاند. این تفاوتها شاید در ظاهر آزاردهنده به نظر برسد اما توسط رویکرد محوری اجرا توجیه میشود. هر چند مشخصا تفاوت بازی حامد رسولی با دیگر بازیگران را آزاردهنده میدانم، زیرا تفاوت آن نه از روی تنوع ایده و اصالت چند صدایی اجرا، بلکه از روی کیفیت بالاتر بدن و بیان این بازیگر نسبت به سایرین است که باعث ایجاد عدم توازن در اجرا شده است. البته که پیکان این ایراد بیشتر متوجه کارگردان است تا خود بازیگران.
اما موردی که پرداختن به آن را مهم میدانم حضور مدیومهای هنری دیگر در اجرا است، چراکه آن را متناقض با ایده تمرین- اجرا که نوعی سادگی را میطلبد میدانم. همانطور که بازیگران بدون لباس و گریم خاص و عجیب و با لباس تمرین روی صحنه حاضر میشوند، انتظار میرود دیگر عناصر اجرا در راستای این سادگی باشند. اما فیلمهای از قبل ضبط و تدوین شده که علیالخصوص در پرده سوم بار اصلی روایت را به دوش میکشند، حضور ویدیو پروژکشن و ایده دوربین مداربسته در پشت صحنه را نقضکننده ایده اصلی اجرا میدانم. این یکی از دلایل دیگر است که پرده دوم و سوم اجرا را برخلاف پرده اول، فاصله گرفته از ایده اجرایی میدانم. همچنین حضور دوربین عکاسی هر چند
در راستای ادعای گفتوگو با دیگر مدیومهاست، اما به دلیل آنکه حضورش در نمایش هیچ ضرورت اجرایی ندارد، آن را صرفا در حد یک ادا تقلیل میدهد. این ادا را میتوان به حضور میکروفن روی صحنه نیز نسبت داد. البته بهطور کلی مشکل دیگری که حضور تمام این مدیومها و عناصر روی صحنه دارد، تکراری بودن آنهاست. این ایدهها شاید در زمانی که گروه تمریناتشان را آغاز کرد بکر بود، اما اکنون پس از گذشت چند سال، دیگر بسیار دستخورده و فاقد تازگی لازم شده است.
نقطه اتصال اجرای نمایش «برادران کارامازوف» و رمان داستایوفسکی از جایی آغاز میشود که ما دریابیم در هر رمان جنایی عملاً دو داستان وجود دارد؛ یکی داستان «غایب» که درواقع همان صحنه اصلی قتل است و زمان وقوعاش پیش از داستان دومی است که با ورود کارآگاه آغاز میشود و تودوروف آن را داستان «حاضر» مینامد، در داستان حاضر ما شاهد روندی هستیم که در آن کارآگاه میکوشد با جمعآوری سرنخها و شواهد، داستان غایب را بازسازی کند. بهعبارتدیگر در داستان حاضر کارآگاه و خواننده، با آزمون و خطای مکرر، با تدقیق و بازآفرینی مداوم صحنه قتل، به کشف حقیقت جنایت میرسند.
معمولاً چنین است که در فصل آخر هر رمان پلیسی، کارآگاه، عاقبت با دستیابی به میزانسن نهایی قتل، هویت قاتل را آشکار میسازد. از دید من، همین فرآیند در تمرین تئاتر وجود دارد؛ در ابتدا میزانسن غایی کار «غایب» است و کارگردان و بازیگران نمایش میکوشند تا با اتودهای مداوم و مختلف خویش، با ایجاد تغییر در حرکات، ژستها و لحن بیان خویش، میزانسن غایی و قانعکنندهای را بیابند
نمایش «برادران کارامازوف» نوعی «تمرینـ اجرا» است، که در آن همین تلاش برای بازسازی میزانسن غایب صورت میگیرد. از همان ابتدا که تماشاگران وارد سالن نمایش میشوند، نورهای جایگاه تماشاگران روشن است و تا انتهای نمایش هم روشن میماند؛ گوییکه واقعاً به سالن تمرین وارد شدهایم. بازیگران با لباس تمرین حضور دارند و مشغول تمرین بیان و بدن هستند، یک لباسآویز وجود دارد که بازیگران لباسهایشان را از آن برمیدارند. هنگام اجرای یک صحنه، سایر بازیگران در اطراف صحنه بر صندلیهایشان نشستهاند.
از همان اولین صحنهها، بازیگران در تلاش برای یافتن بهترین لحن بیان و موقعیت صحنهای خویش هستند، گاهی در یک صحنه آنها اتودهای متفاوتی را انجام میدهند، مثلاً در صحنهای که ایوان مشغول توضیحدادن مقاله خویش برای پدر زوسیماست، او ژستهای متفاوتی را به خود میگیرد. کدام ژست، کدام لحن برای بیان مطلب مناسب است؟ او در حالات گوناگونی فرو میرود و عاقبت یکی را در انتها مییابد.
به شکلی صریحتر اگر پیش از دیدن این نمایش، «برادران کارامازوف» داستایفسکی را نخواندید، اصلاً اهمیتی ندارد چون در این نمایش با روایت داستان به صورت خطی آشنا میشوید، حتی اگر این رمان را پیشتر مطالعه کردهاید، نمایش برای شما چیزی فراتر از متن در نظر گرفته است. نمایش مجموعهای از شیوههای اجرایی متفاوت را در بردارد که میتوان به ارتباط با مخاطب، ویدئو مپینگ، رقص، آواز و … اشاره کرد.
در پایان نکتهای که باید عنوان کرد این است که «برادران کارامازوف» یک اثر قابل توجه پستمدرن است که میتواند مشق خوبی برای دانشجویان و هنرجویان علاقهمند در حوزه بازیگری و کارگردانی باشد و شاید یک اثر کم تکرار در تئاتر ایران که به مولفههایی پست مدرنیسم نگاهی تمام عیار داشته است.
( منتقد سینما و تئاتر )
ارسال دیدگاه