مهدی خیاطی

موانع تغییر در فرآیند توسعه

توسعه و در معنای متقدم آن پیشرفت- صرف‌نظر از هر نامی که برای آن برگزینیم- حتی بر اساس تعاریف حداقلی آن‌که عموما به رفاه مادی اشاره می‌کنند، دست‌کم از انقلاب مشروطه بدین سو، مهم‌ترین گمشده جامعه ایرانی است. مقصودی که با وجود هزینه‌های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی سنگینی که برای آن پرداخته‌ایم، هنوز آرزویی دور و دشوار می‌نماید.

کد مطلب: ۹۵۲۳۶۹
لینک کوتاه کپی شد

خشکی و خست سرزمین، استبداد حاکمان و خلق و خوی مردمان، بی‌ارج بودن حقوق مالکیت، بی‌منزلت بودن علم و نقش آن در حکمرانی، تاخت و تاز بیگانگان، مناسبات اقتصادی سوداگرانه و محیط فرهنگی سفله‌پرور، تنها بخشی از فهرست بلند دلایل چسبندگی ما به توسعه نیافتگی و موانع پیش روی توسعه ایران هستند که از سوی صاحب‌نظران بدان‌ها پرداخته شده است. بر این اساس، دستیابی به توسعه نیز اغلب منوط به مرتفع نمودن یا تغییر کارکرد یا ماهیت عاملی است که توسعه را با مانع مواجه کرده است.

اما برای همین منظور نیز باید نخست، تغییراتی در جامعه رخ دهد که پیش‌نیاز تغییر اصلی و بستر وقوع آن به شمار می‌روند. تغییراتی که به‌طور تاریخی از آنها غفلت شده و تا زمانی که بر روان ایرانیان ننشینند، اساسا توسعه آغاز نمی‌شود. در این یادداشت قصد دارم به جای پرداختن به تحلیل صاحب‌نظران، سیاستمداران، مورخان یا سیاحان خارجی، از تجربه زیسته غیر ایرانیانی استفاده کنم که مدتی را با بخش‌هایی از جامعه ایرانی حشر و نشر داشته‌اند.

نظرات دو مربی فوتبال که به فاصله زمانی کوتاهی از یکدیگر، به ارزیابی نسبتا مشابهی دست یافته‌ و با وجود همه نقدهایی که درباره دستمزدها و عملکرد مربیان خارجی وجود دارد، نمی‌توان به آسانی از آن عبور کرد. کارلوس کی‌روش سرمربی پیشین تیم ملی ایران، در فروردین‌ماه سال 1395 طی نشست خبری خود پس از دیدار با هیات رییسه فدراسیون فوتبال، گفت: «روزی که به ایران آمدم تصور می‌کردم با دانشی که دارم می‌توانم فوتبال ایران را تغییر دهم اما الان آنها می‌خواهند مرا تغییر دهند».

سه سال بعد، در مرداد‌ماه 1398 آندره‌آ استرماچونی در پاسخ به کسانی که نارسایی‌های حاکم بر مدیریت باشگاه استقلال را با جمله همیشگی «اینجا ایران است» امری عادی جلوه می‌دهند، گفت: «من را آوردید شبیه خودتان شوم یا من را آوردید که شبیه ایتالیایی‌ها شوید؟ من نمی‌خواهم شبیه شما شوم. نظم و انضباط را رعایت کنید».

در هر دو بیان، مفهوم «تغییر» با میزان صراحت متفاوتی وجود دارد. مفهومی که در آن حیرانیم. تغییر چه کسی، در چه جهتی و چگونه؟ ما برای ارایه یک ژست کارآمدی از مدیریت‌مان، بطور ضمنی می‌پذیریم که برای داشتن تیمی در تراز فوتبال روز جهان یا نزدیک به آن، باید به افراد حرفه‌ای این صنف رجوع کنیم و هزینه بالای مربی خارجی را تقبل می‌کنیم، اما درست زمانی که باید تغییرات مورد نظر او را در خود ایجاد کنیم، نه‌تنها از پذیرش این تغییرات سرباز می‌زنیم، بلکه کسی را که برای ارتقاء و بهبود مهارت‌های خود به او پرداخت کرده‌ایم وادار می‌کنیم که قواعد ضد بهبود ما را بپذیرد و خودش را نه فقط با استانداردهای فنی که با نظام فکری و مدیریتی ما نیز انطباق دهد. در واقع، ما تا آنجا از تغییر استقبال می‌کنیم که با ساخت موقعیت ناکارآمد کنونی و حفاظت از منافع به‌شدت شخصی شده، در تضاد نباشد و به محض اینکه تغییرات، منطق درونی ما برای دوام موقعیت ناکارآمد را به چالش بکشد، تلاش می‌کنیم عامل تغییر را بی‌اثر یا با خود هم‌نوا کنیم.

این داستان، روایت مکرری است که در حوزه‌های مختلف به شکل‌های متفاوتی ظهور می‌کند. وقتی نقاب از چهره‌ برداریم و قدری الگوهای ذهنی و رفتاری خود را بکاویم، واقعیت عریانی که احتمالا موجب شرم یا اندوه ما می‌شود، این است که توسعه‌نیافتگی و عناصر آن، بخشی از شخصیت و نظام حیات جمعی ما است که در قالب رفتارهای اجتماعی آموخته شده بازتولید و تکثیر می‌شوند.

اگر بپذیریم که توسعه و توسعه‌نیافتگی هر دو، محصول زیربناهای فکری و فرهنگی و متعاقبا رفتارهای ناشی از آن به شمار می‌روند، این پرسش مطرح می‌شود که ما تا چه اندازه توسعه و لوازم آن را نه در حرف که در عمل شریف و محترم می‌شماریم و اساسا تا چه اندازه به وجود رابطه‌ای منطقی میان شرایط و لوازم معین و وقوع توسعه به عنوان پیامد آن باور داریم؟ ما به مواهب و دستاوردهای توسعه عشق می‌ورزیم و همواره منش توسعه‌یافتگان را در امور گوناگون تحسین می‌کنیم، اما برای تحقق آن، از تمکین به ابتدایی‌ترین لوازم آن یعنی نظم، قانون و حرکت در سمت و سوی استانداردهای حرفه‌ای تن می‌زنیم. به عبارت دیگر، ما زندگی در یک جامعه توسعه یافته را دوست داریم اما حاضر نیستیم هزینه‌های ساختن چنین جامعه‌ای را پرداخت کنیم، حتی اگر هزینه‌ای که برای توسعه بی‌شکل و کژکارکرد کنونی می‌پردازیم، بسیار فراتر از آنچه که برای توسعه واقعی ضرورت دارد، باشد.

وقتی در کارزار توسعه، برخی مسائل به طول چند دهه بدون آنکه تخفیفی یابند، پیچیده‌تر شده، ریشه‌های آنها گسترش یافته، برای دهه‌های متمادی با ما زندگی می‌کنند و در همان حال مسائل جدیدی هم به مجموعه آنها افزوده می‌شود، حاکی از آن است که ظاهرا جهان و واقعیت‌هایش، آنگونه که ما تصور می‌کنیم و می‌اندیشیم، کار نمی‌کنند و خوانش دستگاه معرفتی ما از سازوکارهای ساخت واقعیت در خصوص آنچه که به توسعه می‌رسد و آنچه که به توسعه نمی‌رسد ناتوان است. از این رو، برای بازشناسی مخاطرات آنچه که هستیم و کیستی خود که ارتباط مستقیمی با بقای انسان ایرانی دارد، نخستین گام، کسب گونه‌ای از خرد است که ناتوانی پندارهای ما در رابطه با فهم واقعیت‌های جهان را برملا کند.

منبع: روزنامه اعتماد

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار