برشی از زندگی کولبری قربانی مین؛

«مردم» برای لقمان وحید، سوی چشم و پای مصنوعی جور کردند

تهران (پانا) - لقمان وحید، کولبر قربانی مین، تا امروز به کمک همین مردم و خیرین، بارها عمل جراحی انجام داده و حالا نگران آینده است؛ نگرانِ سقف بالای سر....

کد مطلب: ۱۰۰۷۷۶۹
لینک کوتاه کپی شد
«مردم» برای لقمان وحید، سوی چشم و پای مصنوعی جور کردند

به‌گزارش ایلنا، لقمان وحید، کولبر شین‌آبادی، اسفند ماه ۹۶ در اثر انفجار مین، یک پایش را از دست داد و چشمانش آسیب دیدند؛ کمیسیون ماده یک که کار رسیدگی به پرونده قربانیان ادوات جنگی را برعهده دارد، او را به‌خاطر «کولبر» بودن و رد غیرقانونی از مرز، مستحق دریافت غرامت ندانست و در نتیجه، یک ریال هم به این کولبر پرداخت نشد. این در حالی‌ست که او تا امروز چندین عمل جراحی انجام داده است؛ هم برای ترمیم چشمانی که آسیب‌‌دیده و هم برای جلوگیری از عفونت‌پایی که از دست داده. هزینه‌ی این عمل‌ها را تماماً مردم و خیرین فراهم کرده‌اند.

وحید که از فرط ناچاری و به‌خاطر نبودن فرصت‌های شغلی در شین‌آبادِ پیرانشهر، سراغ کولبری رفته، در رابطه با پرونده‌ای که در نهایت ناکام ماند و مختومه شد، می‌گوید: «ما را که از زور بی‌پولی مجبور به کولبری و تحمل خطرها شده‌ایم، مجرم می‌دانند؛ می‌گویند «قاچاقچی»؛ درحالیکه فقط به‌دنبال راهی برای تامین هزینه‌های زندگی هستیم؛ مطمئن باشید اگر راهی بود، سراغ کولبری نمی‌رفتیم.»

واقعاً اگر راهی بود، لقمان سراغ کولبری نمی‌رفت؛ شب‌های سرد کوهستان‌های کردستان را تصور کنید و سپیده‌دمانی که خورشید هنوز نزده، رمق از دست می‌دهد؛ آن وقت مردی را با چثه‌ی میانه در نظر بگیرید که باری چند ده کیلویی بر پشت گذاشته و از دامنه به قله، بالا و از قله به دامنه، فرود می‌آید؛ همه‌ی خطرات هم در کمین است؛ از سقوط تا مین مرگ. پس اگر راهی، حتی کوره‌راهی برای گذران زندگی باشد، نه لقمان و نه هیچ انسان دیگری سراغِ «کول بُردن» نمی‌رود. اما هزاران دریغ که این آدم‌های ناچارِ ناگزیر، وقتی مشکلی برایشان پیشامد می‌کند، دستِ تنها می‌مانند؛ هیچ حمایتی از آنها نمی‌شود.

خوب است که مردم هستند!

لقمان می‌گوید: «بازم خدا رو شکر؛ همین مردم هستند که به دادِ مث من برسند....»

«همین مردم»، هزینه عمل‌های مکرر لقمان را پرداخته‌اند؛ همین اواخر، خیرین شیراز برایش بلیط رفت و برگشت گرفته‌اند و او را به شیراز برده‌اند؛ در آنجا، شبکیه‌ی یکی از چشمانش را معاینه کرده‌اند و او را آماده‌ی عمل پیوند قرنیه کرده‌اند.

خیرین شیرازی که هزینه‌های رفت و برگشت و اقامت و پزشک و معاینه و عکسبرداری و عمل را برعهده گرفته‌اند؛ می‌گویند: «منتظر قرنیه هستیم که احتمالاً تا یک ماه دیگر جور می‌شود و آن وقت عمل پیوند را برای لقمان انجام می‌دهیم؛ پول عمل را خیرین می‌پردازند و پزشک جراح هم یا دستمزد نمی‌گیرد یا اگر بگیرد، مبلغ بسیار ناچیزی خواهد بود.»

«همین مردم» یعنی همین خیرین در شیراز، به‌دنبال تامین یک پای مصنوعی به‌جای پای از دست رفته‌ی لقمان هستند، آنها می‌گویند: «در هلال‌احمر، پا را اندازه‌گیری کرده‌ایم و رفته است برای قالب‌گیری؛ هر وقت آماده شد، لقمان می‌آید شیراز و پای جدید را تحویل می‌گیرد.»

نکته جالب اینجاست که هیچ بیمه‌ای از لقمان قبول نمی‌کنند؛ او چون با ادوات جنگی آسیب دیده، دفترچه بیمه روستاییان و عشایر به کارش نمی‌آید؛ بیمه سلامت هم این نوع مصدومیت‌ها و مجروحیت‌ها را پوشش نمی‌دهد؛ یعنی اگر «مردم» نبودند، لقمان باید بدون سوی چشم و بدون پا، می‌ماند؛ نه غرامتی به او پرداخت می‌شد و نه بیمه او را تحت پوشش بیمه قرار می‌داد؛ پس چگونه باید هزینه‌های چند ده میلیونی عمل‌های جراحی مکرر تامین می‌شد؟! او تاکنون فقط هفت‌بار چشمش را عمل کرده است و حالا منتظر پیوند قرنیه در شیراز است.

بگذارید عمل‌های جراحی او را بشماریم؛ عمل‌هایی که فقط تا امروز داشته: «بیمارستان فارابی تهران دو بار، بیمارستان خدادوست شیراز یک‌بار، بیمارستان نیکوکاری تبریز دو بار، بیمارستان امام خمینی ارومیه یک بار و بیمارستان آذربایجان ارومیه یک بار دیگر.»

لقمان بیمه ندارد؛ در حالیکه اصل ۲۹ قانون اساسی می‌گوید: درمان، بازنشستگی و خدمات تامین اجتماعی، حق همه‌ی مردم است؛ حق همه‌ی شهروندان است؛ آیا کولبری که از فرط ناچاری رد مرز کرده و شبی، نیمه‌شبی به ناگاه، پایش را روی مین گذاشته، شهروند نیست؟! «حق درمانِ» لقمان وحید کجاست؟!

تا اینجا، «همین مردم» توانسته‌اند هزینه‌های درمان لقمان را جور کنند اما نگرانی برای بعد از درمان است؛ برای روزهایی که لقمان به شین‌آباد بازگردد و زندگی از نو شروع شود؛ روز از نو و روزی از نو....

لقمان متاهل است و دو فرزند دارد؛ دختری هفت ساله و پسری حدوداً سیزده یا چهارده ساله؛ او از خودش خانه ندارد؛ حالا دیگر جانِ کار کردن هم ندارد؛ لقمانی که حالا پای مصنوعی دارد و چشم‌هایش بعد از عمل باز هم به‌خوبی روز اول نمی‌شود، نمی‌تواند دیگر بار چند ده کیلویی بر پشت بیندازد و مثل سابق کولبری کند؛ او دیگر نمی‌تواند کوه‌ها را پشت سر بگذارد برای یک لقمه نان!

تا همین حالا، از اسفند ۹۶ تا امروز یعنی نزدیک به دو سال، خرج زندگی را همسرش تامین ‌کرده و البته پسرش که گاهی فعلگی روزمزدی می‌کند؛ همسر او کارگر کشاورزی است که به زحمت ماهی یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان در می‌آورد. یک میلیون و ۵۰۰ هزار تومان، برای یک زندگی مستاجری با یک شوهر بیمار و دو فرزند به کجا می‌رسد؟!

سقفی برای لقمان

حالا لقمان که تقریباً مسیر درمان را تا نیمه طی کرده است، نگران بازگشت به خانه است؛ نگران روزهایی که باید اجاره خانه بدهد؛ باید فرزندانش را به مدرسه بفرستد؛ باید نان بخرد و باید روزگار بگذراند.

خیرین می‌گویند: کاش می‌شد برای لقمان که دیگر نه نای کار کردن دارد و نه توان کولبری و فعلگی، سرپناهی فراهم می‌شد؛ یک چهاردیورای از خودش که لااقل دغدغه‌ی اجاره خانه و سقف بالای سر را نداشته باشد؛ بازهم «همین مردم» می‌خواهند برایشان خانه بخرند. اصل ۳۱ قانون اساسی می‌گوید تامین مسکن با اولویت کارگران و روستاییان، برعهده دولت است و لقمان، هم کارگر بدون آینده یعنی کولبر است و هم روستایی؛ پس امثال او اولویت بالایی دارند اما سقفی بالای سر ندارند.

یکی از خیرین شیرازی می‌گوید: «اگر خدا بخواهد و کمک جمع شود، خواهیم توانست یک خانه‌‌ی کوچک در همان شین‌آباد برایش بخریم که دیگر خیالش بابت سقف بالای سر راحت باشد.»

لقمان وقتی این تلاش‌ها و دغدغه‌ها را می‌بیند، دوباره می‌گوید: «بازم خدا رو شکر؛ همین مردم هستند که به دادِ مث من برسند....»

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار