سبز و بی‌هراس بالا برو!

ناحیه دو یزد (پانا) - دانش‌آموز خبرنگار پایه دوازدهمی پانا در یادداشتی نوشت: نترسید از این راهی که در پیش دارید. ادامه دهید و به زندگی‌تان رنگی دیگر ببخشید و هدف‌های خود را جدی بگیرید.

کد مطلب: ۱۶۰۸۸۴۱
لینک کوتاه کپی شد
سبز و بی‌هراس بالا برو!

سلام به همهٔ شما دانش‌آموزان عزیز 

امیدوارم حالتون عالیییی باشه!  

سال تحصیلی جدید رو به همهٔ شما دوستان عزیزم تبریک میگم. ان‌شاءالله این سال برای شما سرشار از شادی، نشاط و بهترین شروع بی‌پایان باشه.

در این دلنوشته می‌خوام از حسِ دوگانهٔ خودم در سال آخر دبیرستان و اینکه چطور یک تجربهٔ جدید، دید من رو نسبت به مدرسه عوض کرد، بگم. می‌خوام بگم که چرا باید قدر این روزها رو بدونید...

امسال برای من سال بسیار خاصیه، چون سال آخر تحصیلم در مدرسه است. همیشه آرزو می‌کردم زودتر مدرسه‌ام تموم بشه و برم سراغ مرحلهٔ بعدی زندگیم، اما امسال نظرم عوض شده! از وقتی وارد خبرگزاری پانا شدم، دیدگاهم نسبت به مدرسه و دانش‌آموز بودن کاملاً تغییر کرد و یه شور و انگیزهٔ جدیدی وارد زندگیم شده.

این تابستانی که گذشت رو دوست نداشتم. در تمام این تابستان به این فکر بودم که چرا من دیگه دانش‌آموز نیستم؟ چرا باید سال آخر تحصیلیم رو صرف تلاش برای یک آزمون کنم؟ چرا باید اینقدر دیر با خبرگزاری پانا آشنا می‌شدم؟ چرا باید حالا که علاقه‌ام رو پیدا کردم و جایی که دوست دارم باشم زمانش تموم بشه؟ و کلی سؤال دیگه... 

حس می‌کنم این سال‌ها خیلی زود گذشتن و الان که وارد سال آخر شدم، یه حس عجیبی دارم؛ ترکیبی از خوشحالی برای آینده و اندوه برای تموم شدن این دوران.

حیف که سال یازدهم وارد پانا شدم. کاش زودتر این فرصت رو پیدا کرده بودم. تجربه‌های این یک سال، ارزشش بیشتر از تمام آرزوهای قبلی من بود. یادگیری، رشد، انگیزه و دوست‌هایی که تو این مدت پیدا کردم، یه گنجینهٔ بی‌نظیر برام ساخت.

جوانهٔ من، شاید بگی خوش به حالت دیگه راحت می‌شی، ولی من دوست داشتم الان جای تو باشم و تا آخرین لحظه از مدرسه استفاده کنم!  

این دو سالی که گذشت هم برایم خوشایند بود و هم نه! پایهٔ دهم که بودم، وقتی رفتم و سر کلاس مورد علاقه‌ام نشستم، از ذوقی که داشتم می‌خواستم جیغ بکشم! وقتی جایی نوشته شده بود "کلاس دهم تجربی"، مثل کودکی بودم که به چیز مورد علاقه‌اش رسیده! چه دوران قشنگی بود! 

سال یازدهم وارد پانا شدم و زندگی برام قشنگ‌تر شد؛ هم کاری که دوست داشتم رو انجام می‌دادم و هم درسی که دوست داشتم. اما یه حس غریبی همراهم بود، حسی که می‌گفت داره تموم می‌شه این روزا... دیگه آخراشه... دیگه داری به آخرین روزهایی نزدیک می‌شی که پا توی حیاط مدرسهٔ شاهد طالقانی می‌ذاری، دیگه آخرین قدم‌هایی هست که داری توی سالن‌های این مدرسه برمی‌داری، دیگه آخرین دفعاتیه که میری دم اتاق مدیر تا از دغدغه‌هات بگی، دیگه... :)

بله بچه‌ها، قدر این لحظات رو بدونید. شاید الان بگید "چرا باید دوباره برم مدرسه!"؛ دلیلش اینه که هنوز علاقهٔ اصلی خودتون رو میان انبوه افکارتون پیدا نکردید!  

مدرسه جاییه برای پیدا کردن اونچه که درون تو نهفته. اون پرندهٔ درونت رو از قفس تنگش رها کن! سعی کن همین الان رهایش کنی، مبادا روزی آزادش کنی که دیگه دیر شده باشه!  

″ مدرسه، کارگاه ساختن توست...

آن را فقط با کتاب و درس پر نکن؛

با احساس، تجربه و رفاقت نیز پرش کن."

نترسید از این راهی که در پیش دارید. ادامه بدید و به زندگیتون رنگی دیگه ببخشید.  

یعنی: 

بی‌هراس سبز شو و بالا برو!

امیدوارم سال تحصیلی جدید برای همهٔ شما پر از موفقیت، شادی و یادگیری‌های جدید باشه. بیایید قدر این لحظات رو بدونیم، چون خیلی زود می‌گذره.  

به امید آینده‌ای روشن برای همهٔ ما.

خواهر کوچکتون،  

فاطمه‌السادات دهقان

نویسنده : فاطمه السادات دهقان

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار