نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس:

«شادمانی» فرمانده‌ای بود که تا آخرین لحظه در میدان می‌ماند

همدان (پانا) - نویسنده و پژوهشگر دفاع مقدس با اشاره به خاطرات خود از سال‌های آغازین جنگ تحمیلی از شهید سپهبد علی شادمانی به‌عنوان فرماندهی یاد کرد که نه‌تنها در میدان حضور داشت، بلکه تا آخرین لحظه همراه و پشتیبان نیروهایش باقی می‌ماند.

کد مطلب: ۱۵۸۱۹۶۷
لینک کوتاه کپی شد
«شادمانی» فرمانده‌ای بود که تا آخرین لحظه در میدان می‌ماند

حمید حسام  در جمع خبرنگاران با مرور نخستین دیدار خود با شهید شادمانی گفت: سال ۱۳۵۸، زمانی که سپاه همدان تازه شکل گرفته بود، من به‌عنوان یکی از دانشجویان انقلابی به سپاه پیوستم. اولین پاسداری که بالای سرم دیدم، علی شادمانی بود. ما در خیابان شهدا بچه‌محل بودیم اما آن روز، او دیگر فقط یک هم‌محله‌ای نبود؛ فرمانده‌ای بود که آمده بود تا ما را برای میدان آماده کند.

وی با اشاره به نقش شهید شادمانی در روزهای ابتدایی جنگ افزود: شهریور ۵۹، قصر شیرین سقوط کرده بود و دشمن تا نزدیکی سرپل ذهاب پیش آمده بود. شهر خالی از سکنه بود. دو گروه ۱۵ نفره از سپاه همدان اعزام شدند. شادمانی که مسئول عملیات سپاه استان بود، فقط نیرو نمی‌فرستاد؛ خودش می‌ماند. مثل پدری که فرزندانش را تنها نمی‌گذارد، تا لحظه آخر در کنار ما بود.

حسام با اشاره به روحیه آموزشی شهید شادمانی گفت: او پیش از انقلاب در لشکر ۶۴ سربازی کرده بود و همین سابقه باعث شده بود روحیه آموزش در وجودش نهادینه شود. در همان شرایط سخت، در دل میدان، به ما آموزش می‌داد. خودش ما را از رودخانه الوند، از مسیرهای خطرناک و زیر دید دشمن عبور می‌داد. دست بچه‌ها را می‌گرفت و از دیواره رودخانه بالا می‌کشید.

وی ادامه داد: در آن عملیات، با شهید حاجی‌بابایی و شهید تقی بهمنی، مختصات دشمن را با بی‌سیم مخابره می‌کردند و با خمپاره ۱۲۰ آتش درخواست می‌کردند. بعدها این کارها به‌عنوان اطلاعات عملیات شناخته شد، اما آن روزها، همه این مسئولیت‌ها در قامت یک نفر، در وجود شادمانی خلاصه می‌شد.

حسام با تأکید بر بی‌ادعایی شهید شادمانی گفت: او اهل دیده شدن نبود. در روزگاری که دیده شدن ارزش تلقی می‌شود، او ترجیح می‌داد در سایه بماند. مسئولیت‌هایش هم اجازه نمی‌داد در قاب دوربین‌ها باشد. اما هر جا که خطر بود، او حضور داشت. هر جا که باید کسی می‌ماند تا آخرین نفر را عبور دهد، او می‌ماند.

ویرایش شده

در پایان، حسام با لحنی شاعرانه گفت: در یادداشتی نوشتم: سردار، شرمنده‌ام. آن روز در سرپل ذهاب، دست ما را گرفتی و از خطر عبور دادی. از تو می‌خواهم در سرپل صراط هم، دست ما را بگیری. این فقط بازی با واژگان نیست؛ این باور من است درباره مردی که ۴۶ سال از عمرش را بی‌هیاهو، بی‌ادعا، در مسیر خدمت گذراند و تا آخرین لحظه، در میدان ماند.

خبرنگار : شیما ویس مرادی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار