وقتی قلم یک نوجوان برای شهدای خدمت اشک میریزد
همدان (پانا) - من یک دانشآموز خبرنگارم. نه سالهای زیادی از عمرم گذشته و نه هنوز معنای واژههایی مثل "مقام"، "مسئولیت" یا "قدرت" را آنطور که باید، درک کردهام. اما وقتی خبر پر کشیدن مردی را شنیدم که سالها با لباس قضا، با گامهای انقلابی، با نگاهی پر از درد مردم و صدایی پر از صلابت، بر صفحهی تاریخ این سرزمین قدم زده بود، دلم لرزید. اشک در چشمهایم حلقه زد و پرسشی بزرگ، در دلم شعله کشید: چرا زودتر از میان مردم رفتند؟

ماه ها از آن غروب تلخ گذشته، غروبی که بالگرد حامل رئیسجمهور مردمی، شهید سید ابراهیم رئیسی، و یاران همدل و همراهش، در دل کوههای ورزقان به خاک نشست. اما صدای آن حادثه، هنوز در گوش مردم طنین دارد. صدایی نه از جنس تصادف، بلکه پژواکی از شکوه مردانی که تا لحظهی آخر، "خدمت" را رها نکردند. اینها شهدای خدمتاند؛ آنانکه جانشان را نه در میدان جنگ با سلاح، بلکه در میدان جنگ با فقر، تبعیض، محرومیت و بیعدالتی فدا کردند.
من، به عنوان یک خبرنگار نوجوان، گاه با نگاه کودکانهام به واژهها خیره میشوم. "شهید خدمت" یعنی چه؟ یعنی مردی که با همهی خستگی، راه مناطق دورافتاده را برمیگزیند، نه برای نمایش، بلکه برای دیدن، شنیدن، و پاسخ دادن. مردی که بهجای حضور در دفترهای مجلل و نشستهای پشت درهای بسته، دل به دل مردمانی میسپرد که سالهاست جز صبوری، چیزی نیاموختهاند.
شهید رئیسی، برای نسل ما، فقط یک رئیسجمهور نبود؛ او تجسمی بود از صداقت، از عزم، از ایمان. او ثابت کرد میتوان مسئول بود و همچنان "مردمی" ماند. میتوان عالیترین مقام اجرایی کشور بود و همچنان با لبخندی ساده، به استقبال کودکانی رفت که دستشان از خیلی چیزها کوتاه است. آن لبخند، حالا مانده روی قاب خاطرهی ما نوجوانان، و آن دستهایی که بلند شده بود برای کار، حالا در آغوش خاک، آرام گرفته است.
در کنار او، مردانی رفتند که هر یک ستونی از سازندگی و خدمت این میهن بودند: شهید دکتر امیرعبداللهیان، صدای عزتمند دیپلماسی مقاومت؛ شهید آیتالله علیاکبر حسینی همدانی، امام جمعهای که بغض مردم را در خطبهها فریاد میزد؛ و دیگر یاران بلندپایهای که همصدا، راهی شده بودند برای ادامهی عدالت.
به ما گفتند که اینها رفتهاند. اما من، نوجوانی که تازه راه خبرنگاری را آغاز کردهام، میگویم: اینها نرفتهاند. آنها حالا در حافظهی ما هستند، در تیترهایی که مینویسیم، در گزارشهایی که از امید و عدالت تهیه میکنیم، در اشکهایی که وقت خواندن یادداشتهایمان میریزیم.
من به عنوان خبرنگار پانا همدان، از امروز عهد میبندم: راه شهدای خدمت، باید ادامه یابد. باید قلممان را تیزتر کنیم، چشممان را تیزبینتر، و صدایمان را رساتر. باید روایت کنیم تا فراموش نشوند. باید بنویسیم تا مردم بدانند: مردانی بودند که تا آخرین نفس، برای مردم ماندند.
سالروز شهادتشان، برای ما فقط روزی در تقویم نیست. این روز، تلنگری است. نه فقط برای مسئولان، بلکه برای همهی ما که در راه ساختن ایران، سهمی کوچک داریم. در این روز، یادمان باشد که شهیدان، با خون خود، "خدمت بیمنت" را معنا کردند.
و من، دانشآموزی کوچک، با دلی بزرگ، به آنها قول میدهم که نامشان را زنده نگه دارم. من میدانم قلمی که از حقیقت ننویسد، بیارزش است و دلی که برای مردم نتپد، بیحیات است.
ارسال دیدگاه