اخلاق در مسیر توسعه یافتگی راه خودش را پیدا میکند/ نقطه مرکزی همه آدمها تفکر است، جامعه سکون را پس میزند
تهران (پانا) - مسعود نیلی مهندس سازه شریف و دکترای اقتصاد از منچستر با حضور در تازهترین قسمت «سپنج» از دغدغهاش درباره چرایی وجود فقر گفت.
نیلی در ابتدا و در پاسخ به علی درستکار مجری برنامه «سپنج» درباره این پرسش که خود را صرف چه موضوعی کنیم که وقتی میخواهیم چشمانمان را ببندیم خوشنود باشیم؟ گفت: من چه چیزی گذاشتم و میروم؟ در واقع من چه چیزی از خودم باقی گذاشتم که از جنس آگاهی است؟ پرداختن و پاسخ به این سوال اهمیت دارد؛ اما چرا؟ چون به زعم من مهمترین سرمایهای که یک جامعه باید داشته باشد، آگاهی است. چون آگاهی لفظِ بازی است، اما آن آگاهی که جامعه به آن نیاز دارد، علمی است که کارا و کاربردی باشد.
«زمانی که من ۴۰ سال پیش وارد اقتصاد شدم، دچار پرسشهای بزرگی شدم.» این جملهای بود که نیلی گفت و در ادامه افزود: در ذهن من این پرسش وجود داشت که فقر چرا اینگونه است؟ چون فقر موضوع بسیار دردآوری است که نمیتوان آن را جزو روزمرگی به حساب آورد و فقر طبیعت روزمرگی نیست. اگر آدم دغدغه کل را نداشته باشد، نمیتواند به آن پاسخ دهد، در واقع باید بدانیم موضوعی که زندگی ما را به طور کامل مختل میکند، نمیتواند صرفا دغدغه روزمرگی باشد.
این اقتصاددان توضیح داد: فکر کردن به این موضوع که چرا آن اهداف و آرمانهای بزرگ که با عناوینی چون رفاه بیان میشد، اجرایی نشده اهمیت دارد. چه از سال ۱۳۲۷ که برنامه ریزی در ایران آغاز شده و چه از سال ۱۳۵۷ که انقلاب شده است. اما اکنون در شرایطی زندگی میکنیم که جلوههای بسیار بسیار خشن فقر، سبب بروز پدیدههایی شده که بسیار شرمآور است و همین موضوع هم با آن روزمرگی مدنظر شما بسیار متفاوت است.
او درباره شرایط اقتصادی فعلی جامعه به درستکار گفت: ما در حال حاضر در شرایط بسیار ناراحت کنندهای زندگی میکنیم، اینکه سی درصد جمعیت جامعه زیر خط فقر قرار دارند، عدد بسیار بزرگی است، آن هم برای کشوری که رتبه چهارم ذخایر گاز، رتبه دوم ذخایر نفت، رتبه زیر ده در جاذبههای گردشگری و مراکز طبیعی را در جهان دارد. در اصل ما با این میزان از اندوخته باید به لحاظ اقتصادی جزو ده کشور اول دنیا باشیم اما اینگونه نیست.
نیلی در پاسخ به پرسش درستکار که اگر شرایط کشورها را به طور نسبی بررسی کنیم اوضاع جهانی چگونه است توضیح داد: من بین آن چیزی که در متن جوامع و در متن سیاست کشورها میگذرد تفاوت قائل هستم. تا سالهای آینده که فراتر از عمر من هم خواهد بود این پرسش وجود دارد، که ما چگونه میتوانیم از این جامعه خارج شویم تا وضعیت در شرایط نرمال قرار بگیرد؟ این سوال پیچیده و دشواری است و من وقتی وارد اقتصاد شدم، دنبال رسیدن به پاسخ این پرسش بودم.
او در ادامه توضیح داد: واقعیت این است که شرایطی که در آن قرار داریم وضعیت گذار است و نمیدانیم قرار است به چه چیزی برسیم و این روند چقدر و با چه میزان هزینه طول خواهد کشید و در این میان، نسلها و سرمایهها از بین خواهند رفت. در اصل تلاش ما این است که آگاهی عمومی را افزایش دهیم چون وقتی شرایط سختتر میشود، ممکن است رفتار فردی ما فرصتطلبانهتر باشد. مثلا در تورم دو درصد یک رفتار داریم، در تورم ۵۰ درصداخلاقیات یک معنی میدهد و در تورم ۲۰۰ درصد چیزی از اخلاقیات باقی نمیماند، چون من در این فشار هیچ امنیت مالی برای خودم متصور نیستم و ممکن است دست به هر کاری بزنم.
او با اشاره به مفاهیم بیکاری و مقایسه آنها بیان کرد: اگر ما میگوییم در اروپا ۲۰ میلیون نفر بیکار هستند، این رقم ثابت است اما آدمها دائم در حال تغییر هستند، اما اگر میگوییم ۲ تا ۳ میلیون نفر انسان بیکار داریم، هم آدمها و هم عددشان ثابت است. وقتی این فشارهای اجتماعی بیشتر میشود، تحمل آدمها هم کمتر میشود و آدمها صرفا در مرحله بقا باقی میمانند.
این اقتصاددان در پاسخ به سوال درستکار درباره اینکه اگر چرخ اقتصادمان هم بچرخد و ما به صورت جدی درگیر آن شویم و در آن فرو برویم متوجه میشویم که خودمان را فراموش کردهایم آن زمان چه میشود؟ توضیح داد: اگر اخلاق را از معنویات جدا کنیم که جدا هم هستند، فکر میکنم اخلاق در مسیر توسعه یافتگی راه خودش را پیدا میکند. این دغدغه شما ممکن است معنویات را در بر بگیرد. مثلا؛ سبک زندگی در اروپا با آمریکا کاملا متفاوت است، شما در آمریکا دائم باید بدوید اما در اروپا اینگونه نیست و باید توازنی میان کار و استراحت وجود داشته باشد.
او ادامه داد: من فکر میکنم روزی که آدم به روزمرگی بیفتد، باید به شکلی از آن خارج شود. نقطه مرکزی همه آدمها تفکر است و جامعه هم نسبت به سکون واکنش نشان میدهد.
نیلی توضیح داد: در سال ۱۳۶۱ دنیا پر از فقر، توسعهنیافتگی و شکست بود و این سوال برای من همیشه وجود داشت که چگونه ممکن است یک کشور در مسیری قرار بگیرد که همه مردم از همه خدمات استفاده کند و با اشتیاق درباره آن مطالعه میکردم. در گام اول که درسها و آموختن بود در گام دوم این بود که اقتصاد دان مانند یک پزشک رو به روی بیمارش بنشیند و برای او دارو تجویز کند، بیمار ما همان سیاستمدارانی هستند که اصلا به پزشک مراجعه نمیکنند و درمانگریز هستند، چون اصلا قبول ندارند که بیمارند.
این اقتصاددان در پایان توضیح داد: من در طول زندگی با سه دسته از مخاطبان کار کردم که در ابتدای مسیر وزن آنها با هم متفاوت بوده است اما امروز با دانش و پختگی وزنشان یکی شده است. دسته اولی که من با آنها مواجه بودم، سیاستمداران بودند، دسته دوم دانشجو و دسته سوم هم جامعه است. یک دوره از زندگیام را صرف دسته اول کردم و در یک نقاطی هم به بلوغ رسید و به موازات آن در کلاس درس دادم اما ما روی جامعه و توده مردم کم کار کردیم، همانطور که در زمینه دین و پزشکی، خرافات وارد میشود؛ در اقتصاد هم خرافات وجود دارد و این باورهای غلط باعث تکرار اشتباه یا حتی ابقا آن میشود. جامعه باید بداند که از حکمرانی چه میخواهد وگرنه دائم آدمها را تغییر میدهد بدون آنکه نتیجهای حاصل شود.
ارسال دیدگاه