مهدی زارعی*

‌پا، جای پای کیخسرو

روستای خفر، در منطقه پادنای سمیرم بنا شده است. این روستا در دامنه بلند‌ترین قله دنا یعنی قاش مستان یا بیژن سه آرمیده است، از این‌رو آب و هوایی خوش دارد. زمستان این بر و بوم آنقدر سرد و برفی است که به آن لقب جهنم سفید داده شده است.

کد مطلب: ۱۳۰۳۲۲۹
لینک کوتاه کپی شد
‌پا، جای پای کیخسرو

هنوز زورق زرین خورشید فروزان در ساحل دریای واژگونه‌ آسمان نیلی لنگر انداخته و ستارگان بی‌هراس از تیغ خون ریز و جان‌ستان آفتاب به دلدادگی مشغول هستند و صورت فلکی عقرب، نیش خویش را در بیخ ریش قاش مستان فرو برده که از آرام جای خود در یکی از خانه‌های ساده‌ خفر از کیسه خواب دل می‌کنیم تا پا در سیبستان سرسبز و پر ثمر روییده در دامنه دنا بگذاریم.

زیر سایه سار آخرین درخت سیب درنگی می‌کنیم تا جسم آرامشی یابد و چشم پایشی! نگاهم بر شاخ و برگ انبوه و گشن درخت که می‌افتد می‌بینم زنگی بزرگ بر شاخه‌ای آویخته‌؛ زنگی که به طنابی طولانی متصل است.

حس کنجکاوی گل می‌کند تا راز این زنگ مرموز فرو هشته را بدانم و کلاف گنگ این طناب دراز را وا کنم. دنباله طناب را می‌گیرم و می‌روم تا به کلبه‌ چوبی کوچکی برسم که دو نفر با چای داغ از خود پذیرایی می‌کنند. از زنگ می‌پرسم و فوایدش‌، پاسخ ساده است: شب هنگام که یورش گرازان وحشی و خرس‌های خاسر به سراغ ویرانی سیب‌ها می‌آیند با جنبش طناب‌، زنگ به فریاد می‌آید و بانگ بلند آن هولی در دل آن موجودات بد کنش می‌اندازد، آنک جای قرار نمی‌یابند و راه فرار در پیش می‌گیرند.

همین گفتار ساده‌ اندک‌، نیز کوه افسانه‌ای و اسطوره ساز دنا‌، کافی بود تا فتیله خیال خفته روشن شود و این زنگ را با زنگ شهره‌ شهریار دادگر پیوند زند، سپس هر دو را با " تنگ کیخسرو " که پیش رو داریم بیامیزد و سفری به درازنای تاریخ کند.

صدای وداع کیخسرو با زال را در تل زالی به گوش هوش بشنود آنگاه واپسین سخنرانی شاه که پژواکش از برد شاه تا چشمه چکنم فضا را انباشته در درونت طنین‌انداز شود. این صدای موهوم آنقدر نزدیک است که گویی‌ گرانمایه شاه اسطوره‌ای نه قرن‌ها پیش که هم اکنون از "دره آسمانی" یا تنگ کیخسرو بازماندگان را به داد و دهش و مردمداری سفارش می‌کند و خود می‌رود تا از"غار کیخسرو" رهسپار ابدیت شود.

البته که خیال دست بردار نیست چون نهالی نورسته جوانه می‌زند‌، می‌بالد و شاخ و برگ انبوهش تمام وجود آدمی را در خود می‌گیرد و راهیت می‌کند تا بیژن و یارانش را تعقیب کنی که خود در پی کیخسرو بودند تا او را بیابند و از رفتن منصرف کنند این دلاور مردان پس از پشت سر گذاشتن چشمه چکنم و گذر از گردنه بیژن، قله بیژن یک و دو را پشت سر می‌گذارند و سرانجام بیژن هم به مراد نرسیده بر روی قله بیژن سه آسمانی می‌شود. آنگاه از این پهلوانان پردل تنها سی نفر می‌مانند که شهر سی‌سخت یعنی سی آدم‌ سخت جان را پایه‌گذاری می‌کنند، چه تشابه شگفتی بین سی‌سخت دنا و سی مرغ عطار. این آدمی‌زاد هم عجب موجود خیال انگیزیست.

اینک در نزدیکی غار کیخسرو هستیم همان غاری که بر بنیان افسانه و اسطوره‌های دنا میزبان خضر و اسکندر شد تا به آب حیات دست یابند. نمی‌دانم کیخسرو وقتی از کرانه‌های نهر چشمه خرسی می‌گذشت می‌دید که چگونه این رود موج بر موج از بالا به شتاب رو به نشیب دارد و ساقه خوش بوی شاخه‌های نورسته "گلپر" را می‌بوسد، می‌بوید، می‌نوازد، دل می‌کند و می‌رود؟

شب را در کنار چشمه خرسی صبح می‌کنیم از توصیف این چشمه سار و زیبایی اش می‌گذرم زیرا هر چه بگویم یک از هزار حسن خدادادی آن را نتوانم که توصیف کنم. روز بعد دوباره پا جای پای کیخسرو می‌گذاریم و راهی غار یخی می‌شویم همان غار مرموزی که ستون‌های ستبر یخی‌اش هزاران سال بلکه میلیون‌ها سال است سر پا ایستاده و نظاره‌گر قاش مستان است.

در قسمت انتهایی این غار که نزدیک به 3850 متر از سطح دریا ارتفاع دارد دریاچه‌ای است که یخ‌های شناوری در آن سرگردانند.

به راهمان ادامه می‌دهیم تا به کتیبه فسیلی بن رو یا بن رود برسیم. این کتیبه که در چهار هزار متری از سطح دریاست ارتفاعش دو متر و درازایی به طول تقریبی یک صد متر دارد.

در این کتیبه صدها فسیل بزرگ و کوچک را می‌بینی که میلیون‌ها سال پیش در این مکان زندگی داشته‌اند و اکنون گنجینه‌ سر به مهری‌ایست که هیچ نگارخانه‌ای با او پهلو نمی‌زند.

پایین دست این کتیبه را که نگاه کنی دره هول انگیزی می‌بینی که هیبتش هول فردای قیامت را در تو می‌دمد.
اینک بر فراز قله بن رو ایستاده‌ایم قله‌ای که 4300 متر از سطح دریا ارتفاع دارد. هنوز کار نیایش و گرفتن عکس نیمه تمام است که به قول شاعر «فرو بارید بارانی زگردون _چنان چون برگ گل بارد به گلشن»، باید سریع خود را به چادرها برسانیم اگر تعلل کنیم آب، خاکش را به باد خواهد داد. چادرها در چشم بر هم زدنی جمع می‌شود‌، کوله‌ها بر پشت میزان می‌شود و راه رفته را در اندک زمانی بر خواهیم گشت.

ترس از مرگ و نیستی قوای خفته در آدمی را بیدار می‌کند؛ توانت را به توان می‌رساند و کاری می‌کنی کارستان.

*برگی از خاطرات یک کوهنورد و معلم بازنشسته

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار