گفت وگو با مجید افشاری شاعر و ترانهسرا
نمیتوان بوی کاغذ را از جهان گرفت
تهران (پانا) - گفتوگو با اهالی ادبیات که خود در دایره کارشناسی تولیت دولتی قرار دارند میتواند نگاهی از درون به بیرون باشد.
بهگزارش ایران، همیشه یکی از مطالبات هنرمندان امکان دخالتورزی در چرخه تصمیمگیریها و ارزشیابی آثار بوده است و اتفاقاً هر کجا که این اتفاق رقم خورده امکان تعامل مطلوبتر و تبادلات سازندهتر اجتماعی رقم خورده است. «مجید افشاری» از جمله شاعرانی است که سالها در شورای شعر و ترانه به همراهی دیگر اساتید و کارشناسان کوشیده است که اتفاقات بهتری را با شاعران تجربه کند. افشاری سابقه تدریس شعر و داوری رویدادها و همکاری با نهادهای حرفهای ادبیات را داشته است. در این گفتوگو تلاش شده است واقعیت ملموس ادبیات امروز را با او مرور کنیم.
اگر بخواهیم بنا به تجربه ادبی، از شما تعبیر واژه شعر را سؤال کنیم؛ چه تعبیری به کار خواهید برد؟
مجید افشاری: شعر در لغت به معنای شناخت است. شناختی مبتنی بر موضوع دانستن پدیدهها و خوانش فردی از آنها که به شکل منظومه فکری، واژههای هستیشناسانه، نشانگان متن نمودار میشود.
اگر به دنبال درک رابطهای از این شناخت با زیست شهروندی خود باشیم و در واقع بخواهیم میزان اثرپذیری جامعه از شعر را رصد کنیم؛ توسعهای در تعریف این تعبیر خواهیم داشت؟
زیست شهروندی اگر از منظر انتخاب و انصراف به شعر تعریف شود آن بخش عامه پسند شعر را بیشتر برمیتابد. اگر زیست شهروندی قرار است نسبتش با شعر از منظر توسعه فردی و سطح فرهیختگی ارزیابی شود باید بگویم پرسشگری، مطالبات مدنی و کرامت انسانی بدون قید و شرط باید در تولید محتوا تأمین شود و دولت از تصدیگری فاصله بگیرد و اجازه نقد را با شرح صدر به دوستداران و دلسوزان فرهنگ و هنر بدهد. اگر سنت نقد به عادتهای اجتماعی اضافه شود کم کم سرمایههای اجتماعی بدون تردید درصدد ترمیم رخنههای بیاعتمادی برمیآیند.
چه دلیلی میتوان برای ترجیح شعر در بسیاری از قرنها برای ابراز احوال انسان و این روزگار عنوان کرد؟
شعر زبان برتر و زبان دیگر برای بیان ادراکات، عواطف، حالات فردی یا جمعی جامعه انسانی است. گاهی برای بیان شدت و ضعف حالات و عواطف قیدهای کم و کیف کارساز نیست و تشبیه و تمثیل و کنایه و مجاز و استعاره کارویژه دارند که جمع آنها بیان میگوییم. مثلاً میخواهم بگویم که غم تو را با شادی عوض نمیکنم؛ به زبان شعر میگویم: غم تو خجسته بادا که غمی است جاودانی/ ندهم چنین غمی را به هزار شادمانی یا وقتی میخواهم بگویم حال مرا درک نمیکنی میگویم: من گنگ خوابدیده و عالم تمام کر/ من عاجزم ز گفتن و خلق از شنیدنش. یا به جای خیلی منتظرم و مشتاق دیدنت میگویند: آن چنان منتظرم در ره شوق/ که اگر زود بیایی دیر است و هزاران شاهد مثال دیگر. آفرینش زیبایی و جاذبههای نگارشی، نوآوری افزایش ظرفیت زبان مادری مثل آثار سعدی که در تحقیقی خواندم بالای چهارصد عبارت از او ولو بیشتر به زبان ما اضافه شده است. همدلی و همافزایی و تأثیرگذاری بر مخاطب هم جنبه بارزی از چرایی شعر برای زیست انسانی است.
چقدر فکر میکنید براساس این تعریف شما از شعر، زندگی طبق الگوهای جامعه مدرن به شعر احتیاج دارد؟
شعر تعریف واحد، جامع و مانع ندارد. بنابراین بهتر است تعریف به مصداق کنیم. مثل گل که مصداق زیبایی است. به نوعی تعریف به مصداق، از رویکردها به چیستی شعر حاصل میشود. به طور کلی میتوان گفت منظرهای رویکرد به شعر را نمیتوان فهرستوار برشمرد. در ساحت کلمه و معنا فن یا هنر بودن عطف به ذوق و قریحه و استعداد و طبع و الهام و جنم و بارقه و آنِ شاعری و فنون و صناعات ادبی در قیاس با نثر و نظم. در زمره معنویات مثل زیبایی، دانایی و نیکویی که در هنر و علم و اخلاق تجلی دارند قوه تعقل عطف به دانش و قوه عاطفه عطف به هنر ممزوج شوند و در نهایت آن را جزو صناعات خمس منطقیون قدیم بدانیم (برهان، جدل، سفسطه، خطابه، شعر) چکیده رویکردها میشود. نوشتاری که دارای عاطفه، موسیقی، تصویر، کشف و اندیشه باشد. اساساً جامعه مدرن ابزار و ادوات دیگرگون شده به اقتضای زیست جهان معاصر را نمایش میدهد پارهای نیازهای انسان ازلی، ابدی هستند و عواطف هر چند دستخوش متغیرهای محیطی شوند، در هسته مرکزی آنها تصرفی حاصل نمیشود آنگونه که یک بومی آمازون با زیست بدوی، محتاج بیان عواطف انسانی خود است و یک کارمند در بورس توکیو... اما شیوه بیان عواطف
و توصیفات قطعاً حسب ابزارهای معاصر متفاوت است... ایموجیها و ادات اختصاری پذیرفته شده در شبکههای اجتماعی برای بیان حال، گاهی جایگزین توصیفات شاعرانه میشوند اما نمیتوان بوی کاغذ کتاب را از جهان مدرن گرفت تا انسان وجود دارد عواطف انسانی وجود دارد و بیان عواطف تجلی در شعریت دارند.
این شعر که شما آن را زنده و زایا میدانید به چه عوامل و عناصری متکی است؟
شعر دارای سه رکن است در همه زمانها و مکانها: خردورزی، خیالپردازی، زبانمندی؛ البته با رعایت سه اصل بایسته که ترکیب، تناسب و تعادل است. ترکیب؛ بهرهمندی از امکانات زبانی و شبکه تناسب است. تناسب؛ تناسب داشتن توصیف و روایت با موضوع و مضمون مثال درخشان آن شعر زمستان اخوان است و تعادل؛ که میان تعابیر و نشانگان عینی و ذهنی تعادل باشد تا مخاطب سردرگم نشود البته نمیتوان نسخهای برای تعادل پیچید و موکول به مناسبت متنی میشود.
در رویکرد تاریخی شعر چقدر این وضعیت آرمانی قابل استخراج است؟
مجید افشاری: کنشگریهای سهگانه تقابل، تعامل و تقارن میان انسان/ پدیده، انسان/ انسان، پدیده/ پدیده؛ هستی شاعر را نمودار میکند. به طور کلی رویکرد تاریخی به شعر را میتوان در سه نحله رصد کرد. مضامین و تعابیری که از مشهورات، مسلمات و مقبولات اخذ میشوند. حدیث نفس و بزنگاه انسانی. متأسفانه اکثر شاعران در طول تاریخ دستخوش تکرار مشهورات و مقبولات شدهاند که پیشبرنده نیستند فقط به آنها نگاهی دیگر داشتهاند. مثل حمد و مدح و قدح و مراثی و مناقب. با شناسههای ثابت و متعارف شده برای جامعه مخاطب.
فقدان آموزش شعر بشدت در وضعیت موجود مشهود است. هیچ تلاشی هم برای نظامبخشی به این موضوع نمیشود. آیا میتوان شعر را پدیدهای بینیاز از آموزش دانست؟
آموزش از بایستههای جهان شعر است. البته تا جایی معتبر است که مانع خلاقیت و منجر به شبیه سازی نشود. تقلید از ضرورتهای منفی در آموزش است و تجربه آموزشیام این امر را برای شروع مشق شعر جایز میداند که از طرز شاعری تقلید شود اما تا جایی که تأثیرگذاریاش بازدارنده نباشد مثلاً برای تسلط یافتن به وزن، اشعار مولانا و به حافظه سپردن آنها کارآمد است یا زبان سعدی در غزل نحو خوبی را در ذهن برای گفتمان نهادینه میکند البته توصیهام توازن در مطالعه آثار قدما و معاصران است تا زبان خیلی کهن شیوه نشود. به طور خلاصه عاطفه شعر آموختنی نیست اما بیان عاطفه آموختنی است. ما حرف زدن و نوشتن را آموختهایم؛ به قدری آموختن در شعر، بدیهی است که نیاز به استدلال ندارد. ما عبارت رایجی داریم: «درس وُ مشق»: یعنی آموختن و کوشایی. رشد و اصلاح و توسعه فردی ناگزیر از پذیرش امر آموزش است در تمام حوزههای انسانی.
منتقدان نظام آموزشی شعر با طرح موضوعاتی انحرافی هم چون جوشش و کوشش در شعر و امکان مکانیکی شدن شعر، دستاندازهایی برای توسعه این مسیر ایجاد کردهاند. در این خصوص هم از شما بشنویم.
مجید افشاری: مهارت ذاتی شده در دل چگونه گفتن جوششی است. انسان در خواب هم شعر میگوید. اما تأمل در اینکه چه بگویم؟ چگونه بگویم؟ برای که بگویم؛ کوششی است. حتی در خواب هم فرایند کوششی به نحو غریزی محقق میشود. شاید بشود هر جوششی را به تأثیر کوششی در گذشته دانست که مهارتهایی را سرشتی شاعر کرده است. چند گزین گویه: ما با مفاهیم گفت و شنود میکنیم نه کلمات، کلمات ابزار مفاهیماند. شعر زبان ساده و پیچیده ندارد. زبان مفهوم و نامفهوم دارد که آن هم نسبی است. برای همین ممکن است برای بنده اشعار خاقانی مفهوم نباشد در مواردی اما برای استاد کزّازی باشد. پریشانحالی بهانه پریشانگویی نیست. مولانا میگوید: حرف و صوت و گفت را برهم زنم/ تا که بی این هر سه با تو دم زنم. حواسش به شمارش هست و ترکیب عبارات. هر چند پس از فرو کاست هیجان شهودیاش باشد. سلیقه مخاطب ملاک انتخاب اوست نه معیار ارزش ادبی نوشتار. احکام ادبیات توصیفیاند نه تجویزی و آنچه این حقیر بیان کردم بایستههای عمومی درخصوص شعر بود نه بدعت یا ادعا!
قطعاً تا سرزمین شعر با چنین پیشینه و دیرینهای به درک ضرورت درسنامههای شعر در مدارس نرسد، نمیتوان به تولید محتوای مؤثری دل خوش داشت یا تربیت نسلی هنرمند را طلبکار بود. عقده و عقیدهنویسی آن هم متأثر از امیال نظام حاکم هنرمند نمیسازد؛ هنر فروش چرا و کاسبکاری با مضامین اگر شایع شود که شده است فروپاشی ارزشها و گسست هویتی قطعی است.
چرا در بحث تربیتی شعر صرفاً خود شاعران فعالیت دارند و هیچ تعیین صلاحیت و ارزشگذاری برای تدریس در شعر صورت نگرفته است. آیا نمیتوان در قالب طرح تربیت مدرس این وضعیت را اصلاح کرد؟
مجید افشاری: اگر ارزشهای کریمانه و حقوق شهروندی، اخلاقگرایی و زیبااندیشی در چرخه شعر مجسم شود، بسیار مطلوب است. ما ظرفیتهای بسیاری را به فنا دادهایم. قلمهای بسیار زیادی از عقدهپراکنی حرام شدهاند و این جفاکاری در جامعه معیشتی قابل بخشش نیست. باید اهالی فرهنگ و هنر به خود بیایند و زیرساختها را نه در لاف و شعار عوامفریبانه که در عمل ایجاد کنند.
نقش جایزههای ادبی را در هدایتبخشی و هدایتگریزی شاعران بخصوص شاعران جوان چگونه ارزیابی میکنید؟
مجید افشاری: از منظر ایجاد رقابتهای سالم هنری خوب است اما بهتر از بنده میدانی. حقکشی، جانبداری و مصلحتاندیشی در آرای داوران کمابیش نشت میکند. مگر اینکه ناقدانی صالح تربیت شوند و داوران شایسته و مستقل از وساطتهای ذهنی به انتخاب آثار بپردازند. در نهایت به شکل جزیرهای، کلی جایزه ملی و محلی مرسوم شده که اهالی شعر را به رضایت نسبی رسانده است ولی با متولیگرایی در جوایز و جشنوارهها آن هم نوع دولتیاش موافق نیستم.
برگردیم به اصل قصه! آقای افشاری به انتخاب خودتان یکی از آثار خود را به عنوان حُسن ختام این گفتوگو انتخاب کنید. اثری که فکر میکنید میتواند مؤید این گفتوگو و براساس جهان فکری شاعر امروز باشد.
مجید افشاری: شاید اگر این شعر را که در سالهای واپسین دهه هفتاد نوشته شده است انتخاب کنم به زنده کردن خاطراتی نیز هم برای خودم و هم مخاطبانی که لطف داشتهاند منتهی شود. خوشحالم که این غزل به خوانش استاد جمشید مشایخی اعتباری دیگر گرفت.
ارسال دیدگاه