علیرضا سمیع‌آذر*

دختری با گوشواره مروارید

برخلاف همه پرتره‌های تاریخ هنر که درباره یک فرد هستند، «دختری با گوشواره مروارید» اثر نقاش پرآوازه عصر طلایی هلند «یوهانس ورمیِر» درباره یک رابطه است؛ رابطه‌ای رازآمیز که در یک نگاه تجسم می‌یابد.

کد مطلب: ۱۱۷۴۶۲۵
لینک کوتاه کپی شد
دختری با گوشواره مروارید

وی یک دوجین تابلو از زن‌هایی نقاشی کرد که در محیط زندگی مشغول کارهای روزمره هستند، اما در این اثر استثنایی با محو اشیاء و محیط، در فضایی خالی سیمای دختری را ترسیم کرد که با گردش ناگهانی سر با چشمانی کنجکاو ابتدا به نقاش و سپس به هر بیننده‌ای نگاه می‌کند. چیزی از دختر جوان و نسبت او با هنرمند نمی‌دانیم؛ یک فیگور عام، مرموز و بی‌زمان. اما همین ناآشنایی وجه معناداری به نگاه صمیمی وی می‌بخشد. تابلو برای دو قرن ناپدید بود تا اوایل قرن بیستم که وارد موزه‌ای در شهر لاهه شد و در اواخر این قرن «دختری با گوشواره مروارید» عنوان گرفت، درحالی‌که چنین گوشواره بزرگی قطعاً نمی‌توانست مروارید بوده باشد و احتمالاً نوعی اسباب‌بازی است.

«دختری با گوشواره مروارید»، مشهورترین نقاشی «ورمیِر» و یکی از مطرح‌ترین آثار تاریخ هنر در ژانر پرتره است. این تابلوی ۴۵ در ۳۹ سانتی‌متری، به‌خاطر هویت رازآمیز و چهره معماگونه دختر، اغلب همچون یک رقیب، با شاهکار لئوناردو داوینچی مقایسه می‌شود، تاجایی‌که گاه آن را «مونالیزای شمال» می‌خوانند. تفاوت اساسی این دو نگاره کلاسیک در ماهیت زن است؛ «مونالیزا» پرتره زنی مشخص است که اثر با نام او شناخته می‌شود، لیکن اثر ورمیِر نه پرتره زنی خاص و نه تصویری جهانی از زن، بلکه ذاتأ پرتره‌ای است از یک رابطه با نگاهی به‌مراتب درگیرکننده‌تر از مونالیزا. هر دو اثر ما را تحریک می‌کنند که بارها برای درک عمیق‌تر به آنها برگردیم؛ برای کشف افسون یک لبخند در اولی و اسرار یک نگاه در دومی. دختری با گوشواره مروارید، اساساً یک پرتره نیست، بلکه تصویری است خیالی، و نه واقعی، که نقاشان کلاسیک هلندی آن را صورتک می‌نامیدند؛ تجسمی از تیپ یا ژست خاصی که در این مورد زنی جوان و زیباست. ورمیِر این تصویر را چنان استادانه نقاشی کرده که دختر به‌طرز عجیبی آشنا به‌نظر می‌رسد، اگرچه با ردای شرقی بر تن، دستاری بر سر و گوشواره مروارید، ظاهری غریب و نامانوس دارد.
«یوهانس ورمیِر» مانند همتایان رنسانسی‌اش استاد نور بود و از آن به‌جای خط برای خلق سطوح نرم استفاده می‌کرد. شاخص‌ترین جلوه این اثر نیز برق نور روی صورت است و درخشندگی گوشواره مروارید که به‌طرز خارق‌العاده‌ای تنها با چند ضربه‌قلم سریع کار شده است. در خوانشی انجیلی از اثر، روی برتافتن دختر از تاریکی هراسناک پشت سرش و چرخش بسوی روشنایی، نگاه به زندگی قبل از عزیمت به آغوش مرگ تعبیر شده است؛ احساس رهایی و اعتلاء به مفهوم فرار از ظلمت و تباهی بسوی نور و آگاهی. در این تعبیر اثر ورمیِر پرتره معصومیتی رویگردان از اشرافیت آلوده عصر باروک است. غمگینی غیرقابل اغماض در نگاه دختر، بیان انزجاری است از ظلم و تعدی علیه زنان. آنچه به این قرائت کمک می‌کند سادگی پوشش دختر در فام‌های آبی و زرد طلایی است با یقه سفید، علیه فضایی سیاه که در مرمت اخیر اثر مشخص شد در اصل سبزی تیره و عمیق بوده است. در کنتراست با این طیف رنگی آرام، لب‌های قرمز شدید، زنده و مرطوب باز شده است؛ جلوه‌ای غیرمتعارف در نقاشی کلاسیک. او قطعاً سخنی بر زبان دارد، همچنان‌که چهره آفتاب زده‌اش احساساتی گنگ را ابراز می‌کند، اما سخن و احساس او چونان یک راز نامکشوف می‌ماند. ابهام در نگاه او باعث می‌شود بارها به نقاشی بازگردیم تا به فهمی از آن برسیم. این رجعت برای رمزگشایی اثر به بازتولید مکرر آن در قالب نقاشی، رمان و فیلم منجر شده است. هرکدام از این برداشت‌ها روایت جدیدی از اثر را بیان می‌کنند؛ امری که همیشه لازمه یک شاهکار است.

*نویسنده و پژوهشگر تاریخ هنر

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار