به مناسبت بزرگداشت سرباز اسلام:

آشنایی با زندگی شهید‌یونس میرزایی

شهرری(پانا)- شهید‌یونس میرزایی، در سن هفده‌سالگی به جبهه‌های جنگ شتافت، و در سن هجده‌سالگی شهد شهادت را نوشید.

کد مطلب: ۱۱۷۱۴۷۱
لینک کوتاه کپی شد
آشنایی با زندگی شهید‌یونس میرزایی

منصوره میرزایی، خواهر این شهید در تشریح زندگی او به پانا گفت: در زمان اتفاقات انقلاب معلمان مخالف او را تهدید می‌کردند، زمانی که پدر یونس از این ماجرا باخبر شد، مانع رفتن او به مدرسه شد؛ سال بعد که یونس به مدرسه رفت؛ مهدی فتوحی دبیر او، با توجه به استعدادها و قابلیت‌هایش به او کمک کرد، فتوحی که خود نیز انقلابی بود، او را تشویق می‌کرد و باعث شد که هر‌روز پیشرفت کند. یونس هیچگاه از نماز خود غافل نمی‌شد و همیشه سر‌وقت نمازش را می‌خواند.

او در رابطه با اعتقادات شهید گفت: روزی، از برادرم سوال کردم امداد‌های غیبی که می‌گویند، چقدر صحت دارد، یونس پاسخ داد، در یکی از عملیات‌ها که بچه‌ها از تشنگی خسته شده بودند، پس از نماز به خواندن دعا و تعقیبات پرداختیم و پس از آن دیدیم که ناگهان نسیم خنکی وزید و کاملا تشنگی ما را رفع کرد.

او در رابطه با یکی دیگر از امدادهای غیبی که برای برادرش اتفاق افتاده بود گفت: در یک عملیات، یونس بالای خاک‌ریز بوده که یکی از عراقی‌ها او را دید، به ضامن نارنجک را زد و به سمت او شلیک کرد، یونس گفت یا حسین و در حال گفتن تشهد نمازش بود که دید نارنجک هیچ اثری نکرد، و فقط گوشه‌ای از شلوار نظامی‌اش شکافته شد، و بیشتر از این عمل نکرد.

خواهر شهید میرزایی در رابطه با آگاه شدن از خبر شهادت برادرش گفت: آن روز، یکی از بستگان با آنها تماس گرفت و گفت که یونس زخمی شده، بلا‌فاصله پدرم با سپاه تماس گرفت، آنها گفتند اگر چیزی شده باشد ما حتما به شما اطلاع می‌دهیمف پس از آن خبر شهادت برادرم به ما رسید، او هفده روز پیکرش روی زمین مانده بود، و پس از شهادت ایشان شیمیایی زدند، و صورت او شیمیایی شده بود، به همین دلیل قابل شناسایی نبود.

منصوره میرزایی از نحوه شناسایی برادرش گفت: مادرم از لباسی که برای او درست کرده بود، او را شناخت، و پیکر یونس را دوستانس پس از عملیات به گردان بردند.

خواهر شهید در رابطه با خوابی که پس از شهادت برادرش دید، بیان کرد: شبی خواب دیدم در یک باغی هستم که یونس هم در آنجا حضور داشت، به او گفتم یونس تو اینجا چه میکنی، می‌شود من هم همراه تو بیایم، تا یک جایی را با هم بودیم تا اینکه به آب بسیار بزرگی رسیدیم، صاف و زلال بود، یونس از این آب رد شد،اما من نتوانستم، به او گفتم چرا من را نمی‌بری، گفت این آب آنقدر سنگین است که هر کسی نمی‌تواند از آن رد شود، و همان‌جا باهم وداع کردیم.

یونس میرزایی شهید هشت‌سال دفاع‌مقدس در وصیت‌نامه خود آورده است: مادرجان، من همیشه خود را در مقابل زحمت‌هایی که برای من کشیده‌اید، شرمسار می‌دانم، و تنها کاری که در حقتان می‌توانم بکنم دعای خیر از خداوند متعال برای شما است. مادر عزیزم، اگر فرزندت در جبهه شهید شد هیچ‌وقت غم و غصه به دل راه مده که من به آرزویم رسیده‌ام.

یونس در وصیت‌نامه خود به برادرش سفارس کرد: اصغر‌جان، موتورم را بفروشید و اگر پولش را نیاز نداشتید، به بسیج مسجد امام‌حسن‌عسکری(ع) بدهید، و همچنین کتاب‌هایم را به بسیج دهید، انگشتری در کیفم دارم آن را هم به محمدعلی عبداللهی بدهید، و لوازم نقاشی‌ام را به کمال موسوی دهید و الباقی لوازمم را بین خودتان تقسیم کنید.

دعای توسل و سینه‌زنی حتما در خانه برگزار کنید، و اگر جنازه برگشت، مزارم را بسیار ساده درست کنید، و بر روی سنگ قبرم بنویسیدذ«بسیجی شهید» و در آخر آن این شعر را بنویسید: ما راست دلی سوخته از سوز حسین، چون شمع ز شرار عالم افروز حسین، گرمیم از آن شعله که افروخت حسین، او سوز خدا داشت و ما سوز حسین.

یونس میرزایی ساعت دوونیم بعدازظهر، در اردوگاه نزدیک دوکوهه، روز چهارشنبه بهمن‌ماه ۱۳۶۲ به شهادت رسید. مراسم بزرگداشت این سرباز اسلام، به کمک گروه «فاطمی‌شو» مسجد امام‌حسن‌عکسری(ع) برگزار شد و از خواهر این شهید تقدیر شد.

خبرنگار دانش‌آموز: معصومه قنبری

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار