صدیقه جنتی*

پنجره‌ای رو به صبح

دلم یک پنجره می‌خواهد، تا صبح که می‌شود باز کنم درهایش را به سمت گل‌های باغچه و بوی اطلسی‌های بهاری بپیچد توی اتاق، مادرم کنار سماور بنشیند و چای بریزد و پدر با سنگگ داغ از راه برسد.

کد مطلب: ۱۰۳۴۰۲۱
لینک کوتاه کپی شد
پنجره‌ای رو به صبح

دلم یک باغچه می‌خواهد، که هر صبح بهاری با لبخند گل‌هایش، نسیم روح بخش بهاری در خانه بپیچد. دلم یک بغل یاس می‌خواهد، تا عطر احساسش را تنفس کنی، تا سرمست شوم از عطر عاشقی شان. دلم یک کوچه می‌خواهد، تا هر روز صدای بسته‌شدن درها و سر و صدای سرویس‌ها تویش بپیچد، مسابقه بگذارم با دختر همسایه تا سر کوچه. دلم یک مدرسه می‌خواهد، مدرسه‌ای که تا پایم به درش می‌رسید، دست‌های کوچک فرشته‌ها دورم حلقه می‌شدند، که گرمی نگاهشان را بپاشند روی صورتت، که پُر بود از صدای خنده‌هاشان.
همکارانی که آغوش باز می‌کردند برای دیدن همدیگر، دلم برای لبخند اول صبح خانم مدیر تنگ شده است.
برای انعکاس صدایش که بپیچد توی حیاط مدرسه، سر ورزش صبحگاهی.دلم یک عالم نگاه مهربان می‌خواهد، از جنس آن نگاهی که تا وارد کلاس می‌شدی روی صورتت می‌ریخت، و گرمای نگاه دانش آموزان بوی شبنم باران خورده می‌داد. تا لحظه‌ای مغرورانه به خودت بگویی چه لذتی دارد معلم‌شدن. دلم یک بغل آرامش می‌خواهد. از آن‌هایی که فقط در مدرسه خریدار دارد، آرامشی از جنس فرشته‌های آسمانی که فقط حضور خودشان به آن رنگ خدایی می‌داد و چه لذتی داشت عطر حضور خدا را در لحظه حس کردن.
دلم شور و شوق زنگ تفریح می‌خواهد، برای آن وقت‌هایی که با دستان کوچکشان تو را از جمع صمیمی همکاران بیرون بکشند تا بگویند خانم دو تا از بچه‌ها با هم قهر کردند و به این فکر کنم که چقدر دنیایشان بی ریا و صادق است. تنگ زمانی که زنگ آخر می‌خورد و صدای اعتراضشان بلند که چرا؟ بنده خدا ناظم مدرسه، فکر می‌کرد تمام شدن زنگ مدرسه تقصیر اوست.
حیف از آن روزهایی که تا سرشان گرم نوشتن نگارش شد، شروع کردم به تصحیح مشقهای‌شان و نتوانستم سیر نگاهشان کنم. حیف از زنگ‌های ورزشی که با اصرار می‌خواستند پیششان بروم و من همیشه سرم توی کاغذهایی بود که باید سیاه می‌شد و حیف از تمام لحظاتی که می‌توانستم یک دل سیر با آنها بازی کنم و نکردم.
دلم برای شیطنت‌های وسط کلاس تنگ شده، برای وقتی که تا کنارشان می‌رفتی آرام در گوشَت بگویند: خانم فردا حتما مانتو صورتی رو بپوشید و بعد مدام تکرار کنند.
راست می‌گفت یکی از آنها، از در و دیوار مدرسه ما عشق پایین می‌ریخت و مگر می‌شد در این مدرسه عاشق چیزی نبود؟
مگر می‌شد گلواژه‌های محبت را در سبد مهر تقدیمشان نکرد؟ مگر خداوند، بهشتی زیباتر از مدرسه روی زمین آفریده است؟خدایا؛ رنجی بدتر از این برای ما نیست، که باشی و نتوانی هر صبح کنار عزیزترین‌هایت نفس بکشی، که خَرمن خَرمن مِهر نثارشان کنی و با آویزه‌های محبت پرورششان دهی، تا رشد کنند و بالنده شوند.
نفسی اگر گرم بود، صدایی اگر عاشقانه بود، دلی اگر با محبت بود، فقط و فقط به خاطر آیه‌های زنده‌ای بود که وجودشان برایت درسی تازه از خداشناسی است. خدایا خودت اشتیاق ما را برای بودن کنار بهترین‌هایت می‌دانی، کاش با نگاه مهربانانه‌ات رنج این دوران سخت را کم کنی، خدای مهربانم کاری کن تا دوباره هوای‌مان هوای مهربانی باشد و هر صبح عطر دلنشین صدای بچه‌ها توی کوچه‌ها بپیچد و هوای مدرسه پُر شود از شور و همهمه بچه‌ها.
دلم یک پنجره می‌خواهد خدا که در صبحی بارانی باز کنم به سمت دیوارهای مِهر و ببینم گلواژه‌های عشق روی آن روییده و عطر حضور یگانه‌ای همه جارا گرفته. پنجره‌ای رو به صبح.
دلم یک صدا می‌خواهد خدا، صدایی که از کنار قبله‌گاه فریاد بزند من آمدم، تا همه جا را پُر کنم از گل‌های یاس و اَقاقیا، تا پُرشود دنیایتان از عطر شبنم و بوی نرگسها، تا عاشق باشید و عشق بورزید و زندگی کنید و زندگی.
دلم یک بغل نرگس می‌خواهد تا روی سجاده دعا بریزم و دستهایم را بالا ببرم و با ترنم اشک فریاد بزنم اللهم عجل لولیک الفرج.

*آموزگار اهل آباده

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار