محمدسعید پروین*

رمانی که پس از مرگ نویسنده‌اش منتشر شد

تهران (پانا) - در میان شاهکارهای ادبیات، نامی هست که نمی‌توان درخشش را نادیده گرفت: «مرشد و مارگاریتا»؛ رمانی از میخائیل بولگاکف، نویسنده‌ای که در سال‌های خفقان و سانسور شوروی، داستانی نوشت که مرز میان واقعیت و خیال را از هم فروپاشید و روح انسان را برابر قدرت، ایمان و عشق برهنه کرد.

کد مطلب: ۱۶۲۵۹۹۵
لینک کوتاه کپی شد
رمانی که پس از مرگ نویسنده‌اش منتشر شد

این کتاب، فقط یک اثر ادبی نیست؛ تجربه‌ای است میان جهان و وهم، میان شیطان و خدا، میان انسان و آزادی.

بولگاکف، پزشک و نمایشنامه‌نویس روس در روزگاری نوشت که سخن گفتن از حقیقت خطرناک بود و نوشتن کلمات می‌توانست جرم محسوب شود. او با قلمی شجاع، جهانی ساخت که در آن همه‌چیز وارونه است: شیطان در هیات یک غریبه به مسکو می‌آید تا با طنزی تلخ، پوچی جامعه‌ بی‌ایمان را برملا کند. در پسِ این ظاهر فانتزی، روایتی عمیق از عشق، رنج و رستگاری نهفته است.

داستان از جایی آغاز می‌شود که دو نویسنده‌ اهل ادبیات در پارکی در مسکو با مردی عجیب روبه‌رو می‌شوند؛ مردی خارجی با رفتار و دانشی غیرعادی که به‌زودی درمی‌یابیم خودِ شیطان است — در چهره‌ای به نام وولند. او با همراهانش، گربه‌ای سخنگو و چند خدمتکار غریب، وارد شهر می‌شود تا بی‌رحمانه پرده از ریا، ترس و فساد جامعه بردارد.

در همین جهان پرآشوب، ما با مرشد آشنا می‌شویم؛ نویسنده‌ای خسته و شکست‌خورده که کتابی درباره‌ پونتیوس پیلاطس نوشته و به دلیل جسارتش طرد شده است. تنها پناهش، زنی به نام مارگاریتا است؛ زنی با قلبی پر از عشق که برای نجات معشوقش از جنون و فراموشی، حتی با شیطان معامله می‌کند.

عشق میان مرشد و مارگاریتا، نیرویی است که از دل تاریکی می‌درخشد؛ عشقی که نه از جسم، بلکه از ایمان به معنا و انسان سرچشمه می‌گیرد. مارگاریتا، زنی است که به‌خاطر عشق، از ترس‌های خود می‌گذرد و تا جهنم هم می‌رود. در برابرش، مرشد، نویسنده‌ای است که در برابر دروغ و بی‌عدالتی سر خم نمی‌کند، اما در نهایت در دنیایی بی‌رحم تنها می‌ماند.

بولگاکف در کنار داستان آن دو، قصه‌ای موازی از مسیح و پونتیوس پیلاطس را روایت می‌کند؛ گفت‌وگویی میان ایمان و تردید، که درون‌مایه‌ فلسفی رمان را شکل می‌دهد. در این روایت‌ها، حقیقت و خیال چنان در هم تنیده‌اند که مرز میان آسمان و زمین، خیر و شر، به‌سختی قابل تشخیص است.

خواننده در مسیر داستان، از تالارهای پرزرق‌وبرق نویسندگان دولتی تا محافل جادویی شبانه، از بام‌های مسکو تا صحرای اورشلیم سفر می‌کند. در هر صحنه، چیزی از واقعیت می‌میرد و چیزی از تخیل زاده می‌شود. رمان با طنز و هجو، اما در عمق خود با دردی انسانی همراه است؛ درد هنرمندی که میان حقیقت و ترس، میان ایمان و دروغ، راهی برای نفس‌کشیدن می‌جوید.

بولگاکف در «مرشد و مارگاریتا» با زبانی سرشار از شوخ‌طبعی سیاه، فلسفه‌ای می‌سازد که به‌اندازه‌ رویا و هذیان، واقعی است. او از قدرت می‌گوید و از ایمان، از عشق می‌گوید و از سقوط، و در نهایت از انسان؛ انسانی که حتی در برابر شیطان نیز با عشق می‌ایستد.

در جهان بولگاکف، شیطان داور نیست؛ او تنها آینه‌ای است در برابر انسان‌ها تا چهره‌ واقعی‌شان را ببینند. در برابر این نگاه، عشق مرشد و مارگاریتا همان نوری است که حتی در تاریکی مسکو هم خاموش نمی‌شود. بولگاکف می‌نویسد تا ثابت کند در دنیایی که حقیقت را سرکوب می‌کند، تنها عشق و خلاقیت‌اند که می‌توانند روح را نجات دهند.

زبان رمان، در عین پیچیدگی، زنده و تصویری است. هر سطر از واقعیت می‌گریزد و به جادو نزدیک می‌شود. گربه‌ای که حرف می‌زند، مجلس رقصی در خانه‌ شیطان، و زنی که در هوا پرواز می‌کند — همه‌ی این‌ها نه برای فرار از واقعیت، بلکه برای نشان‌دادن حقیقتی دیگر است: حقیقتی که در دنیای بی‌ایمان، فقط با تخیل می‌توان به آن دست یافت.

بولگاکف سال‌ها برای نوشتن این کتاب جنگید. نسخه‌ نخست آن را خود سوزاند، چون باور داشت هرگز اجازه‌ چاپ نخواهد یافت. اما عشق مارگاریتا به مرشد، در واقع عشق خود بولگاکف به نوشتن است؛ عشقی که مرگ و سانسور هم نتوانست خاموشش کند. این کتاب پس از مرگ نویسنده‌اش منتشر شد و به‌سرعت به یکی از بزرگ‌ترین آثار ادبی قرن بیستم بدل گشت — روایتی از ایمان در روزگار بی‌خدا و از امید در میانه‌ تاریکی.

خواندن یا شنیدن این رمان، تجربه‌ای است که نمی‌توان با کلمه توصیف کرد. در نسخه‌ی کتاب صوتی، با صدای راوی، فضای جادویی و پررمز مسکو زنده می‌شود. شنونده خود را میان دیالوگ‌های فلسفی شیطان و خنده‌های تلخ مارگاریتا می‌بیند. نسخه‌ی دیجیتال نیز فرصتی است برای بازگشت دوباره به لایه‌های درخشان و پیچیده متن، که هر بار معنایی تازه در آن کشف می‌شود.

«مرشد و مارگاریتا» از آن دسته کتاب‌هایی است که هرگز تمام نمی‌شود. هر بار که آن را می‌خوانی، جهان دیگری می‌گشاید. گاهی طنز است، گاهی فلسفه، گاهی رؤیا و گاهی فریاد یک روح خسته که در طلب معناست.

این رمان درباره‌ قدرت عشق است، درباره‌ ایمان و ایستادگی، درباره‌ انسان در میان خیر و شر.

در پایان، مرشد و مارگاریتا آرامش خود را در جهانی دیگر می‌یابند، جایی دور از قضاوت و ترس. و شاید پیام بولگاکف همین باشد: رستگاری، نه در قدرت، نه در اطاعت، بلکه در عشق است — عشقی که حتی شیطان نیز در برابرش سر فرود می‌آورد.

«همه‌چیز درست می‌شود، دنیا بر پایه‌ی عشق ساخته شده است.»

«مرشد و مارگاریتا» کتابی است درباره‌ی ایمان در دل تاریکی، درباره‌ عشق در روزگار بی‌رحمی، و درباره‌ نیروی جاودانه‌ تخیل. رمانی که هر صفحه‌اش، میان جادو و واقعیت، نوری از حقیقت می‌تاباند.

خواندن یا شنیدنش، سفری است در دل انسان؛ جایی که خدا، شیطان و عشق، در چهره‌ یکدیگر می‌درخشند.

اگر اهل خواندن کتاب الکترونیکی و یا شنیدن کتاب صوتی هستید می‌توانید «مرشد و مارگاریتا» را از «فیدی‌پلاس» بخوانید و بشنوید.

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار