قهرمانان بینام؛ قصههای نانوشتهای از سرخترین
شیراز(پانا)_شبهای بیستاره و صبحهای بیصدا بازگوکننده رازها و دردهایی است که شهیدان برای ما به یادگار گذاشتهاند؛ قصههایی سرخ که با خون شهدا بر صفحه تاریخ ایران نقش بستهاند و امروز، نه فقط یادشان بلکه پیمان جاوید با آنها، نفس به نفس در دل ما زنده است.

بسم رب الشهدا و الصدیقین
چه شبهایی که ستارهها اشکهای ما را بر مژههایشان مینوشتند و چه صبحهایی که خبر رفتن، قلبها را در سینه میلرزاند؛ یادآور عاشورا.
آنان که رفتند، نه در بستر و نه در آرامش، بلکه در اوج فریاد حق و میان دل آتش پر کشیدند، همانند سرور و سالارشان.
هر ترکش، زخمی بر زمین نبود؛ بوسهای بود از عشق حسینی. هر قطره خون، رنگی تازه بر پرچم ایثار پاشید، به رنگ سرخ شهادت.
دلمان میخواست فریاد بزنیم اما صدا در گلو خفه شد؛ همانسان که سکوت یاران را در بر گرفت.
دلمان میخواست بپرسیم چرا؟ اما پاسخمان، همان سکوت و آموزههای ماندگار عاشورا بود.
اینجا، در خاکی که خونشان را در خود بلعیده، یاد شهدا با کلمات زنده نمانده، که در نفسهای ما و در پیمان همیشگی با آنان جاری است.
آنها، قهرمانان قصههای نانوشتهاند؛ مردان راه حسین(ع)، شهدایی که در اوج شجاعت به آسمان پیوستند.
ما میمانیم، با کولهباری از حسرت و عشق، تا راه روشنشان را ادامه دهیم… به یاد لب تشنگی.
بدانند که هر قطره خونشان، بذری است برای رویشی دوباره در مکتب عاشقی.
ارسال دیدگاه