نجوای باران با پرستوهای خونینبال گیلان
گیلان (پانا) ـ در دیاری که بارانش همیشه بوی دلاوری میدهد و خاکش لبریز از یاد پرستوهای خونینبال است، نسل امروز با شهیدان به گفتوگو مینشیند؛ گفتوگویی از دل، برای تداوم راه عشق و ایثار.

ای شهیدان!ا
ی پرستوهای عاشق!
قصه شما از دل همین خاک آغاز شد؛ از شالیزارهای خیس، از کوچههای بارانی، از خانههای سادهای که هنوز بوی نان و دلتنگی میدهند. شما همان نوجوانانی بودید که روزی در مدرسهها لبخند میزدید، همان جوانانی که در کوچهها دست در دست دوستان میخندیدید، همان فرزندانی که مادران برایتان رویا میبافتند.
اما روزی رسید که ندای عشق شما را صدا زد. ندای ایمان، ندای وطن، ندای حسین(ع). و شما برخاستید؛ بیهیچ تردید، بیهیچ هراسی. کفن را بر تن کردید و دل را به خدا سپردید.
گیلان با شما بزرگ شد؛ با قدمهای استوارتان در جنگلهای مهآلود، با نگاه استوارتان بر قلههای برفگرفته، با فریادتان در سواحل خزر. شما رفتید و خاک گیلان را رنگینکمان کردید؛ سبزِ جنگل، آبیِ دریا، و سرخِ خونتان.
ای ستارههای جاوید!
امروز ما آمدهایم تا با شما سخن بگوییم. آمدهایم بگوییم هنوز راهتان ادامه دارد. آمدهایم بگوییم نامتان نه در کاغذها، که در قلبها حک شده است. شما آسمان ما را چراغانی کردید؛ هر کدامتان فانوسی شدید برای این ملت، تا در تاریکی گم نشود.
ما نسل امروز، فرزندان همان دیاری هستیم که شما در آن قد کشیدید. شاید دستانمان خالیتر از آن باشد که پرواز شما را تکرار کنیم، اما دلهایمان سرشار از عشق شماست. ما آمدهایم تا عهد ببندیم: پرچمی که شما با خون برافراشتید، بر زمین نخواهد ماند.
ای شهیدان!
صدای شما هنوز در باران میپیچد، در موجهای خزر تکرار میشود، در هر برگ درختان فریاد میزند. شما زندهاید؛ زندهتر از همیشه. و ما، با چشمانی اشکبار و دلهایی سرشار از ایمان، تا همیشه با شما نجوا خواهیم کرد:
راهتان ادامه دارد... راهتان ادامه دارد...
ارسال دیدگاه