ایران؛ نامی که هنوز با شنیدنش، قلبم میتپد
گیلان (پانا) ـ در میان تمام خبرهایی که مینویسم، نام ایران همیشه وزن دیگری دارد؛ نه فقط یک واژه که جغرافیای درد و افتخار، خاکی برای ایستادن و دلیلی برای نوشتن است.

ایران، تنها نام یک سرزمین نیست، ایران، یک حس است؛ حسی شبیه خانهای که دیوارهایش ترک خورده، اما هنوز گرمای اجاقش زنده است؛شبیه مادری که با دستان خستهاش نان میپزد، دعا میخواند، و چشم به آینده دارد، با تمام زخمهایش، هنوز مهربان است، با همهی خستگیاش، هنوز ایستاده است.
در دل کوههایش، در رگ رودهایش، در زمزمههای خستهی بازار، در دعای مردمی که آرام و بیصدا برای فردا میجنگند، میتوان ایران را لمس کرد.
ایران، آنجاست که کودکی با کفشهای کهنه و با دستهای کوچک، پرچم را بالا نگه میدارد، آنجاست که یک خبرنگار، پشت تمام خطوط قرمز، دنبال حقیقت میگردد، نه برای شهرت، که برای روشن کردن یک گوشه تاریک.
ما از ایران روایت میکنیم، نه فقط با تیتر و عدد و آمار،بلکه با دل. از روستاهایی که برقشان تازه آمده، تا شهرهایی که هنوز بوی خاک میدهند؛ از اشکهای مادران شهید، تا لبخند دختربچههایی که بیدلیل، به دوربین ما سلام میکنند.
هر قاب از ایران، پر از داستان است؛ قصهی تلاش، قصهی فراموشی، قصهی امید. در میان تمام ناگفتهها، هنوز چیزهایی هست که باید گفته شود؛ از شکوه مردم، از صبرشان، از مهربانیشان، که نه در آمار رسمی ثبت میشود، نه در متن قراردادها، اما در زندگی روزمرهی این مردم، جاودانه مانده است.
ایران را فقط با چشم نمیشود دید، باید با دل لمسش کرد. با دل فهمید که چرا مادر شهیدی، وقتی نام فرزندش را میشنود، فقط لبخند میزند، چرا جانبازی با چرخ ویلچرش، همچنان در راهپیمایی شرکت میکند. چرا پیرمرد روستایی، هنوز دعای سلامتی رهبری را آرام زیر لب میگوید، بیآنکه کسی از او خواسته باشد.
ایران، نامیست که هر چه بیشتر برایش بنویسی، کمتر از حقش گفتهای. او زنده است نه فقط در نقشهها، که در دل آدمهایی که با کمترینها، بیشترین انسانیت را دارند.
ما از ایران مینویسیم تا فراموش نشود.تا میان تیترهای شلوغ، هنوز صدای مردمانش شنیده شود. تا اگر روزی کسی پرسید:ایران چگونه زنده ماند؟جواب ما این باشد: با مردمش.با همین دلهایی که هنوز، بیادعا میتپند.
ارسال دیدگاه