شمع تولدی روشن در سایه نام شهید
تبریز (پانا) -میان شمع روشن، بادکنکها و لبخند کودکانه، نام شهیدی میدرخشید که هنوز نفس خانه با او است. تولدی که بیش از شادی، یادآور عهدی نانوشته بود.
عصر، آرام و نجیب از راه رسیده بود. نه شلوغ، نه پرهیاهو، اما بوی احترام و دلتنگی در هوا موج میزد.
درِ خانهای باز شد که ماهها نام شهید قربانعلی فلاحینیا در آن نفس میکشد.خانهای که دیوارهایش فقط گچ و رنگ نیستند،روایتاند، شاهداند و هنوز صدای قدمهای مردی را به خاطر دارند که روزی از همین آستانه، برای همیشه به آسمان رفت.
شمعها روشن بودند، کیک ساده اما پر از معنا، روی میز قرار داشت و بادکنکها آرام تکیه داده بودند.خانهای که امروز رنگ جشن گرفته بود، برای تولد محمدمهدی، پسر شهید.
لبخند کودکانهاش وقتی سورپرایز شد، فضا را پر کرد؛ لحظهای که شادی، بیاجازه وارد دل همه شد.
تیم رسانهای رایان با کیک و هدیه آمده بودند، اما چیزی فراتر از هدیه آورده بودند؛آمده بودند تا بگویند: «تو تنها نیستی، راهت دیده میشود.»
آمده بودیم برای تبریک تولد پسر شهید؛ اما دلمان مهمان تاریخ شد، مهمان صبر، مهمان ایمان.
روی دیوار، کتیبهای آرام زمزمه میکرد: «السلام علیک یا حسین مظلوم» و کمی آنسوتر، نام مادر سیدالشهدا، فاطمه زهرا (س) چون پناهی روشن، دل را قرص میکرد.
کنار این نامها، عکسهایی که لبخندشان هنوز زنده بود؛ شهید، با نگاهی که انگار از قاب بیرون میآمد و به آینده نگاه میکرد. به فرزندانی که قرار بود راه را ادامه دهند.
همسر شهید، بانویی که خودش فرزند شهید است، آرام سخن میگفت.گویی کلماتش از دل سالها صبوری عبور کرده بودند. گفت از کودکیای که پدر نداشت، از خاطراتی که دیگران برایش ساختند تا جای خالی پدر را پر کنند و از اینکه حالا همان خاطرهها را برای فرزندانش روایت میکند تا زنجیرهی عشق و ایثار قطع نشود.
میگفت شهدا معامله بزرگی با خدا کردند و چه خوشمعامله بودند و امید دارد شفیع همه ما باشند.
از عشقش به مطهره ۲۱ ساله تازه عروس و محمدمهدی ۱۲ ساله گفت؛ از دغدغه تربیت، از سنگینی مسئولیت در این روزهای حساس کشور و از اینکه مادر بودن برای فرزندان شهید، فقط مادری نیست؛ ادامهی یک رسالت است.
با لبخندی آرام اما محکم گفت: «ما یاد گرفتیم بیچشمداشت راه را برویم، همانطور که شهدا بیادعا رفتند.»
و بعد، با قدردانی از همراهی آموزشوپرورش، گفت: «این حمایتها برای دل بچههای شهدا قوت قلب است؛ نوری در مسیری که گاهی سخت و پردرد میشود.»
در همین فضا خانه، برای لحظهای رنگ کودکانهتری گرفت.لبخند محمدمهدی، روشنتر از شمعهای روی کیک بود؛ لبخندی که انگار پاسخ تمام دلتنگیها بود.
تولد بود، اما بیشتر از آن، تجدید عهد بود با شهیدی که هنوز در قابها زنده است، در دیوارها نفس میکشد، و در دل فرزندانش، ادامه دارد.
این خانه، خانه خاطره است؛ خانهای که در آن، شهادت پایان نیست، آغاز راهی است که هنوز ادامه دارد.
ارسال دیدگاه