به گزارش خبرنگار پانا:

همدان، قربانگاه دلدادگی؛ جایی که نسیم الوند، "الله‌اکبر" را به گوش شهر رساند

همدان (پانا) - صبح جمعه، ۱۶ خرداد ۱۴۰۴، با نسیم خنک الوند و طلوع آفتاب، خیابان‌های اطراف حسینیه امام خمینی(ره) همدان برای نماز عید قربان مهیا شد؛ میعادگاهی برای عبادتی دسته‌جمعی و عید الهی.

کد مطلب: ۱۵۷۵۳۶۴
لینک کوتاه کپی شد
همدان، قربانگاه دلدادگی؛ جایی که نسیم الوند، "الله‌اکبر" را به گوش شهر رساند

من، خبرنگار نوجوان پانا، نه فقط برای پوشش مراسم، بلکه برای لمس دوباره ایمان، وحدت، و شکوه صبح عید قربان در دل این ماجرا بودم.

مردان و زنان، پیر و جوان، کودکان و نوجوانان، خانواده‌ها دست‌در‌دست هم، آرام و مؤمنانه به سمت حسینیه گام برمی‌داشتند. لباس‌های نو، عطر اسپند و صدای صلوات، همه چیز رنگ عبادت داشت. این فقط یک نماز نبود؛ بیعتی دوباره بود با خدایی که ابراهیم خلیل را آزمود و او در قربانگاه، بندگی را معنا کرد.

نماز با شکوه و صفوف منظم در صحن بزرگ حسینیه اقامه شد. مردمی که شاید در طول سال کمتر یکدیگر را ببینند، امروز شانه‌به‌شانه ایستاده بودند؛ وحدت در عمل، نه در شعار. صدای "الله‌اکبر" که در فضا پیچید، زمین را از این همه بندگی به لرزه درآورد. پیرمردی گریه می‌کرد، نوجوانی در سکوت دعا می‌خواند و کودکی در آغوش مادرش لبخند می‌زد. در میان همه این‌ها، دعای قنوت، معنای دیگری یافته بود: دعا برای صلح، برای رهایی از فقر و برای آرامش ایران.

در صفوف نماز، حمید ملانوری‌شمسی، استاندار همدان، با چهره‌ای آرام و متواضع، همانند سایر مردم در صف اول ایستاده بود. نه حفاظ، نه تشریفات و نه فاصله‌ای از مردم. انگار آمده بود تا هم‌نفس با آنان، به درگاه پروردگار پناه ببرد. پس از نماز، استاندار با رویی گشاده در میان مردم ایستاد. به حرف‌هایشان گوش داد، دستی فشرد، سلامی کرد، خندید و دل‌هایی را شاد کرد. این نزدیکی و بودن در میان مردم، شاید مهم‌تر از هر سخنرانی و جلسه‌ای باشد.

در گوشه‌ای از حیاط، کودکان با بادکنک‌های رنگی و لباس‌های نو بازی می‌کردند. مادرانشان با چشمانی براق از شوق، آنان را می‌نگریستند و پدران، با لبخند و صلابت، دست فرزندانشان را می‌گرفتند. عید قربان، اینجا نه فقط یک مناسک عبادی، بلکه یک جشن مردمی بود؛ جشن عشق، جشن ایثار.

صدای گزارشگر رادیو که مراسم را پخش می‌کرد با صدای جمعیت در هم می‌آمیخت. تک‌خوان دعای ندبه فضا را پر کرده بود: «الهی به قربانی اسماعیل، به صبر ابراهیم، به تسلیم هاجر…» اشک‌هایی که جاری می‌شد نه از غم، بلکه از عظمت بود. عظمت دینی که انسان را به بندگی دعوت می‌کند و بندگی‌اش، اوج آزادی است.

گزارش تصویری که تهیه کردیم، فقط قاب‌هایی از این شکوه است؛ اما هیچ دوربینی نمی‌تواند تمام آنچه را که دل‌های ما احساس کردند، ثبت کند. لحظه‌ای که نوجوانی قرآن کوچکش را بالا گرفته بود و زیر لب دعا می‌خواند؛ لحظه‌ای که بانویی در گوشه‌ای به سجده افتاده بود و لب‌هایش تکان می‌خورد؛ لحظه‌ای که استاندار با جوانی نابینا دست داد و چیزی آرام در گوشش گفت… این‌ها صحنه‌هایی است که فقط با چشم دل دیده می‌شود.

از زبان مردم، این روز به یاد ماندنی توصیف می‌شد. یکی از سالمندان گفت: «سال‌هاست اینجا می‌آیم، اما امسال حال و هوای دیگری داشت؛ شاید به خاطر همدلی مردم، شاید به خاطر لبخند مسئولان، شاید به خاطر اینکه دل‌هایمان به هم نزدیک‌تر شده.» نوجوانی دیگر گفت: «اولین بار بود در چنین نمازی شرکت می‌کردم، فهمیدم ایمان فقط به مسجد رفتن نیست، به هم بودن، به شنیدن صدای نیاز همدیگر هم هست.»

و من، در دل این روایت، یک چیز را بیش از همه دریافتم: عید قربان، عید خودسازی است. عیدی است که هر سال از ما می‌خواهد اسماعیل‌های درونمان را بشناسیم و قربانی‌شان کنیم؛ غرور، خشم، طمع، تنبلی، بی‌تفاوتی… هر چه ما را از خدایمان دور کرده، باید در این روز ذبح شود.

نماز عید به پایان رسید، اما صدای آن "الله‌اکبر"‌ها هنوز در گوشم می‌پیچد. هنوز چشمان پربغض آن پدر، لبخند آن کودک، و آرامش آن زن در خاطرم هست. شاید تا سال آینده، بار دیگر این فرصت پیش نیاید؛ اما همین یک روز، کافی بود تا ایمان را دوباره حس کنیم، تا به یاد بیاوریم که خدا هنوز میان ماست، اگر فقط بخواهیم که او را ببینیم.

 

خبرنگار : شیما ویس مرادی

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار