پانا؛ صدایی تک‌نفره در شهری بی‌صدا

کدکن (پانا) - دانش‌آموزخبرنگار دختر شهر کدکن، این‌بار روایتگر عشق و استواری خود در مسیر خبرنگاری با پانا می‌شود.

کد مطلب: ۱۵۷۲۸۷۴
لینک کوتاه کپی شد
پانا؛ صدایی تک‌نفره در شهری بی‌صدا

هنوز به یاد دارم روزی را که برای اولین خبرم ذوق کردم. بعد از دو سال تلاش، حالا بالاخره خبرنگار شده بودم و تمام نقاط اوج زندگی‌ام از همین لحظه آغاز شد. 

هنوز یادم نرفته است؛ اولین باری که میکروفون را در دست گرفتم، دستانم می‌لرزید. می‌ترسیدم. می‌ترسیدم مبادا اشتباه کنم، مبادا خبر خوب نباشد، و می‌ترسیدم از همه «نشدن‌ها». اما پانا به من آموخت خطاهایی که با رنگ قرمز رویشان خط می‌کشند، بهتر از صفحه‌های خالی و سفیدی هستند که حتی یک‌بار هم رنگ تلاش را به خود ندیده‌اند.  

همیشه سخت بود، اما عشق به خبری تازه و آینده‌ای روشن، باز هم من را به تلاش وا می‌داشت. خبرنگاری روز و شب نمی‌شناخت. در میان برف‌ها، در میان آفتاب سوزان، در میان بادهای سرکش، حتی در کوچه‌های بارانی می‌دویدم. می‌دویدم تا خبری را از دست ندهم، تا همه چیز سر زمان خودش اتفاق بیفتد و من برای تهیه خبر آنجا باشم.  

هیچ‌کدام از آن سختی‌های شیرین در صفحه ذهنم کمرنگ نمی‌شود: ضبط صدا با موبایلی که همیشه حافظه کم می‌آورد، نگاه‌های سنگینی که می‌پرسیدند: «باز هم تو؟ باز هم دانش‌آموز خبرنگار؟»، تصویرهایی که خراب می‌شد... همه انگار سطل آب یخی بود که بعد از هر خبر بر سر و روی افکارم می‌ریخت. اما هر «نشدن» و «نه» شنیدن، تمرینی بود برایم تا محکم‌تر بایستم و تلاش کنم.  

و به حقیقت «بله» بگویم؛ حتی وقتی منبع خبر در آخرین لحظه انکار می‌کرد، وقتی دوربین قرضی را شکستم، وقتی تیترم را عوض کردند و اشک‌هایم آرام بر گونه‌ها سرازیر شد، وقتی خبرم سوخت و هیچ‌کس نفهمید آن شب‌ها با خودم چه می‌کردم... باید تسلیم می‌شدم؟ اما صبح روز بعد، دوباره بلند می‌شدم و می‌جنگیدم.  

می‌دانستم روزی بالاخره خبرهایم منتشر خواهد شد و نام پانا را همه در این شهر خواهند شناخت. آری، خبری تازه دوباره مرا صدا می‌زد.  

درست در لحظاتی که همه چیز خراب می‌شد، همان وقتی که گزارش ویژه‌ام را حذف می‌کردند، روزی که با دیدن آمار بازدید اخبارم خرد می‌شدم، روزی که شک می‌کردم آیا کسی وجود دارد که صدایم را بشنود... و امروز با افتخار می‌گویم: پانا یک رسانه نیست؛ پانا خانه‌ای است که همیشه پنجره‌هایش به روی امید باز است.  

میدونی فرق امروز و دیروز چیست؟ امروز هم اشتباه می‌کنم، اما بدون لرزش. هنوز تیترهایم خط می‌خورند، اما بدون اشک. هنوز پشت درهای بسته می‌مانم، اما بدون ناامیدی. هنوز خیلی از اخبارم می‌سوزند و من هیچ کاری نمی‌توانم بکنم، اما بدون بی‌قراری و دلهره برای آینده. امروز، آینده هرچه هم که باشد، می‌ایستم.  

پانا به من یاد داد که خبرنگار واقعی کسی نیست که زمین نمی‌خورد؛ کسی است که داستانش را هر بار با برخاستن، باورپذیرتر می‌کند.

امروز، سالروز تأسیس پانا است...  

پانا بیست‌وسومین سالگرد تولدش را جشن می‌گیرد...  

هر لذت و موفقیتی که در خبرنگاری چشیده‌ام، مدیون پانا هستم...  

پانا تنها کسی بود که به ما دانش‌آموزان باور داشت...

نویسنده : محبوبه سلیمانی مقدم

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار