آموزگار هوراندی در گفتوگو با پانا:
وقتی خاک، معلم من شد
تبریز (پانا) - آموزگار هوراندی میگوید: سالها پیش، خاکی را با خودم آوردم، بیآنکه بدانم روزی پای ثابت کلاس درسم میشود. امروز همان خاک، دستورزی درس هدیههای آسمانی است؛ بهانهای برای گفتن از شهدا، از وطن و از مسئولیتی که بر دوش ما معلمها است.
گاهی یک مشت خاک، میتواند داستانی بلند از ایمان، ایثار و تربیت را در دل خود پنهان کرده باشد. گاهی یک معلم، با دستانی ساده اما دلی آگاه، پلی میسازد میان گذشتهای آغشته به خون شهدا و آیندهای که در نگاه دانشآموزانش جوانه میزند.
این روایت، داستان معلمی است که سالها پیش در سفر راهیان نور، مشتی خاک از پادگان میشداغ را به یادگار آورد؛ خاکی که امروز نه در قاب خاطره، بلکه در کلاس درس، ابزار آموزش ایمان، وطندوستی و مسئولیتپذیری شده است.
فاطمه علیزاده، معلم پایه چهارم، با نگاهی تربیتی و قلبی سرشار از باور، این خاک را به دستورزی آموزشی در درس «هدیههای آسمانی» تبدیل کرده است؛ تجربهای که از جنس کتاب نیست، از جنس لمس حقیقت است.
مصاحبه با فاطمه علیزاده، معلم پایه چهارم دبستان را بخوانید:
خانم علیزاده، لطفاً از آغاز این ماجرا برایمان بگویید. این خاک از کجا آمد و چه داستانی پشت آن است؟
پانزده سال پیش، زمانی که هنوز تصور نمیکردم روزی معلم شوم، در قالب اردوی راهیان نور به مناطق عملیاتی جنوب کشور رفتم. آنجا، در پادگان مشیداغ، خاکی را با خودم آوردم؛ نه برای یادگاری معمولی، بلکه با حسی عجیب که انگار دلم میگفت این خاک روزی حرف خواهد زد. آن زمان شاید یک درصد هم فکر نمیکردم روزی همین خاک، ابزار آموزش من در کلاس درس شود.
این خاک چه جایگاهی برای شما دارد؟
برای من این خاک فقط خاک نیست؛ آغشته به خون شهدا است، به غیرت، به ایمان، به ایستادگی. همیشه حس میکردم این خاک امانتی است. خداوند مسیر زندگیام را طوری رقم زد که امروز در جایگاهی باشم که بتوانم این امانت را به نسل جدید معرفی کنم. من باور دارم این لطف الهی بود.
این تجربه چگونه وارد فضای کلاس درس شد؟
در یکی از جلسات درس «هدیههای آسمانی» تصمیم گرفتم آموزش را از حالت صرفاً گفتاری خارج کنم. خاک را با خودم به کلاس آوردم. بچهها وقتی دیدند، با کنجکاوی پرسیدند: «خانم این خاک از کجاست؟»
هر کدام حدسی زد؛ یکی گفت از باغچه، یکی گفت از حیاط مدرسه، یکی گفت از کود گیاهان.
وقتی گفتم این خاک از سرزمینی آمده که شهدا برایش جان دادند، سکوت عجیبی کلاس را گرفت. همانجا فهمیدم آموزش واقعی یعنی لمس حقیقت.
این فعالیت چه ارتباطی با درس هدیههای آسمانی داشت؟
در درس هدیههای آسمانی ما درباره ارزشها، ایثار، شکرگزاری، دفاع از حق و مسئولیت انسان در برابر نعمتها صحبت میکنیم. این فعالیت دقیقاً یک دستورزی آموزشی بود؛ بچهها با دیدن، لمس کردن و شنیدن، مفهوم دفاع از وطن و پاسداشت خون شهدا را درک کردند، نه فقط حفظ کردند.
حتی نماز خواندن با همان خاک، در فضای کلاس، برایشان تجربهای متفاوت و ماندگار شد.
واکنش دانشآموزان چگونه بود؟
خیلی عمیقتر از چیزی که انتظار داشتم. نگاهشان تغییر کرد. سؤالهایشان جدیتر شد. بعضیها گفتند دوست دارند روزی به راهیان نور بروند. بعضی گفتند حالا میفهمند چرا باید قدر کشورشان را بدانند. اینها برای یک معلم، بزرگترین پاداش است.
شنیدهایم امسال هم امکان رفتن به راهیان نور برای شما فراهم بوده اما نرفتید. چرا؟
بله، امسال ثبتنام بود و اولویت با معلمان جدید. خیلی دوست داشتم بروم، اما دیدم اگر بروم، دانشآموزانم از درس عقب میمانند. با خودم گفتم: پادگان من الان کلاس من است. دفاع من، آموزش درست بچههاست.
از شهدا خواستم اگر صلاح میدانند، باز هم این سفر را روزیام کنند؛ برای من و برای همه کسانی که هنوز نرفتهاند.
اگر بخواهید پیام این تجربه را در یک جمله بگویید؟
اینکه آموزش فقط با کتاب نیست؛ گاهی یک مشت خاک میتواند ایمان، تاریخ و مسئولیت را به کودک یاد بدهد.
تجربه خانم فاطمه علیزاده نمونهای روشن از پیوند «تعلیم و تربیت» با «هویت و ارزشها»ست؛ جایی که کلاس درس به میدان تربیت قلبها تبدیل میشود و دستورزی، پلی میشود میان دانستن و باور کردن.
ارسال دیدگاه