اشکهایی که از شوق دیدار ریخته شدند
بهارستان دو(پانا)- دانشآموز خبرنگار پانا ناحیه دو بهارستان از اشکهایی که از ذوق ریخته شد با اولین دیدار رهبر روایت میکند.
قدم به آن حریم گذاشتم و دنیا برای لحظهای ایستاد.
هوا آکنده بود از عطر حضور رهبر و نجوای آرام باد. در آن فضای ساده و باشکوه، نفسهایم در سینه حبس شده بود و تمام وجودم را احساسی غریب و شیرین دربر گرفته بود؛ احساسی از جنس نزدیکی به چشمهای زلال.
من، دختری نوجوان، در آستانه مقدسترین خانه انقلاب ایستاده بودم. از آن سوی سالن، قامت استوارش را دیدم که چون سروی بلند ایستاده بود؛ همانجا فهمیدم شکوه یعنی چه. حتی از دور، حضورشان گرما و آرامشی به دل میداد. نگاهشان که بر جمع میچرخید، گویی نوری بود که بر هر دل میتابید و آن را متبرک میکرد.
وقتی چشمانم برای لحظاتی با نگاهش تلاقی کرد، دنیا را فراموش کردم. در آن نگاه، عمق اقیانوسی از عشق به مردم و ایمان به خدا را دیدم. اشک در چشمانم حلقه زد و همانجا از شوق گریستم. در آن حضور، تمام خستگیهای راه دود شد و به آسمان رفت.
با تمام وجود حس کردم که دیده میشوم؛ نه به عنوان یک دانشآموز پیشتاز یا چهرهای گمنام، بلکه به عنوان دختری از دل این سرزمین. این احساس، بزرگترین هدیه آن روز به من بود.
مایه قوت قلب میلیونها نفر را دیدم؛ هرچند از دور، اما قدمهایم محکمتر از همیشه بر زمین میخورد تا بتوانم از نزدیک او را ببینم ولی همان لحظه کوتاه، برای یک عمر کافی بود.
اکنون میدانم در این مسیر تنها نیستم؛ نگاهی پدرانه از دور، راه را برایمان روشن نگه داشته است. و این حس، زیباترین سوغات من از بیت رهبری است.
ارسال دیدگاه