دلنوشته خبرنگارپانا به مناسبت روز اربعین
کاشمر (پانا) - امسال هم توفیق نشد راهی کربلا شوم، اما دلها بیقرار بود. خوشبختانه، مراسم پیادهروی جاماندگان اربعین حسینی در کاشمر، فرصتی برای تجدید پیمان با سیدالشهدا (ع) فراهم کرد.

نام من محمدحسین است و پانزده سال دارم. ارادتی عمیق به امام حسین (ع) در دل دارم. امسال نیز توفیق زیارت پیادهروی اربعین حسینی در کشور عراق نصیبم نشد. دلم هوای کربلا داشت، گویی بخشی از وجودم را در بینالحرمین جا گذاشته بودم و باید به آنجا بازمیگشتم تا آن را بازیابم.
چند روز پیش از اربعین، زمزمههای پیادهروی جاماندگان در شهر به گوش میرسید. مسیر این پیادهروی از حرم امامزاده سید حمزه آغاز شده و تا حرم امامزاده سید مرتضی ادامه داشت. با پدرم در این خصوص صحبت کردم. ایشان با نگاهی پدرانه فرمودند: «محمدحسین جان، امسال نیز توفیق کربلا حاصل نشد، اما این مسیر نیز به نوعی یادآور آن است. برویم تا شاید دلمان آرام گیرد.»
عصر اربعین، پس از اقامه نماز، آماده حرکت شدیم. هوای عصر اندکی سرد بود، اما دلهایمان از عشق حسین (ع) گرم بود. از همان ابتدا، جمعیت انبوهی در مسیر دیده میشد. پیر و جوان، زن و مرد، همه در این راهپیمایی شرکت کرده بودند. برخی عکسهایی از حرم کربلا در دست داشتند و برخی دیگر پرچم لبیک یا حسین (ع) را به اهتزاز درآورده بودند.
در طول مسیر، موکبهای متعددی برپا بود که از زائران با چای، شربت و خرما پذیرایی میکردند. یکی از موکبها، عکسهایی از شهدا را به نمایش گذاشته بود. در آن لحظه، یاد مدافعان حرم در دلم زنده شد و غمگینی وجودم را فرا گرفت.
در نقطهای از مسیر، پیرمردی را دیدم که با عصایی در دست، به آرامی گام برمیداشت. با وجود خستگی آشکار، لبخندی بر لب داشت. به سمت ایشان رفتم، سلام کردم و علت پیمودن این مسیر دشوار را جویا شدم. با لحنی سرشار از عشق پاسخ داد: «پسرم، این راه، راه عشق است و خستگی در آن معنایی ندارد.»
در طول مسیر، با چند تن از دوستانم نیز روبرو شدم. آنها نیز همانند من دلتنگ و اندوهگین بودند. با هم شروع به خواندن نوحه کردیم و صدای همخوانیمان در سراسر مسیر طنینانداز شد.
هنگامی که به حرم امامزاده سید مرتضی رسیدیم، پاهایم توان ایستادن نداشت، اما دلم آرام گرفته بود. وارد حرم شدیم و زیارتی کامل و از صمیم قلب داشتیم. سپس در گوشهای نشستیم و به روضهخوانی پرداختیم.
آن روز دریافتم که عشق به امام حسین (ع) حد و مرزی نمیشناسد. مهم نیست در کربلا باشی یا در شهر دیگری، بلکه مهم آن است که دلت با حسین (ع) باشد. و در آن روز، آن بخش از وجودم را که در بینالحرمین جا گذاشته بودم، حس کردم که یافتهام.
ارسال دیدگاه