فاطمه رجبزاده*
زیبای بینظیر
صبح شد، منظره سفیدپوش از پنجره خانه، لبخند میزد. بیرجند؛ در آغوش کوههای پوشیده از برف و کاجهای سبز ریشهدارش پس از سالها، چشم به جمال برف روشن کرد و دیدگان ما را با شگفتانهای زمستانی لطافت بخشید، دلمان را سبک کرد از همه آنچه برای دیدهشدن بر وجود آدمی تحمیل میشود. از فشارهای روزمره، نگرانیها، بدهیها، ندانمها و ندانمکاریها.
برف می بارید و انگار زمان در لحظه های فرودش بر زمین، طولانی و طولانی تر می شد، تا جایی که ایستاد و ما همه در تماشای این زیبای بی نظیر در سکوتی سپید و روح افزا هماهنگ با تنفس زمین، نفس می کشیدیم.
شاید گاه زیباتر و امیدبخش تر از آنکه بر صندلی کنار پنجره آرام بگیری و با یک فنجان چای گرم، به زیبایی منظره ای چشم بدوزی که هنوز بشر نتوانسته مانند آن را در سیاره ای دیگر بیابد. هر چه هست تا امروز بر اساس دانسته های علم، همین جا و بر این ذره زیبای پنهان در عظمت کیهان پیدایش کند. ارزش این داشته ها هوا، آب، دریا، برف، باران، گونه های حیات و ... آن لحظه درک می شود که برای ثانیه ای نباشد، مثلا برای ما کویرنشین ها برف مثل معجزه است. می دانیم امسال که بارید باز تا سال ها باید انتظارش را کشید. از این رو وقتی بر زندگی مان می نشیند، از زیبایی بی مثالش جان می گیریم و شادمان می شویم.
و درک این زیبایی شکرگزاری و قدرشناسی را یادآوری می کند. بی اختیار، قلبت را حس می کنی که غرق سپاسگزاری است و چشم هایت را با خنکای اشک جلا می دهد.
*کارشناس رسانه
ارسال دیدگاه