پویش «برای لبخند» به پایان رسید
ناحیه دو یزد (پانا) - روز موعود رسید، روزی که قرار بود مهربانی، جامهٔ عمل بپوشد، محوطه سازمان دانشآموزی استان یزد، بوی عطر میهمانی میداد و پویش «برای لبخند» به پایان رسید.

در دل کویر، جایی که آفتاب سوزان بر خاک خشک میتابد، گاهی باران مهربانی میبارد؛ بارانی که نه از آسمان، که از قلبهای بزرگ میجوشد. این بار، باران «لبخند» بود.
همه چیز از یک آرزو شروع شد؛ آرزوی دیدن چشمانی که از پشت دفترهای کهنه و مدادهای کوتاه شده، بیرویا نشوند. آرزوی شنیدن قهقهههای کودکانی که دغدغهٔ تهیهٔ کیف و کفش نو، شوقِ مدرسه رفتن را در وجودشان نکُشد.
و اینگونه شد که پویش «برای لبخند» متولد شد. نه در اتاقهای دربسته، که در دلِ مردمِ کویرنشینِ یزد. هر کسی چیزی آورد؛ یکی یک جعده مداد رنگی، با آن نوکهای باریک و رنگینش. دیگری یک کیف، که بوی نو بودن میداد و پر از آرزو بود. کمکها کوچک و بزرگ، روی هم تلنبار شدند تا از دل آنها، کوهی از محبت ساخته شود.
و سپس روز موعود رسید. روزی که قرار بود مهربانی، جامهٔ عمل بپوشد. محوطه سازمان دانشآموزی استان یزد، بوی عطر میهمانی میداد. نه میهمانی برای بزرگان، که جشنی برای کوچکترین فرشتههای زمین. چهرههای براق مسئولانی که نه برای سخنرانی، که برای دستگیری آمده بودند: از دکتر عالیه مهرابی با آن نگاهِ پرمهرش تا دکتر محمدی و دکتر خجستهپور و همهٔ آنانی که نامشان در لیستِ نیکوکاری ثبت شد.
اما زیباترین تصویر، مربوط به آن لحظههایی بود که بستهها به دست کودکان رسید. آنجا بود که معنی واقعی «برای لبخند» را میشد در گسترهٔ چشمانِ معصوم آنها دید. لبخندی که از ژرفای وجود میجوشید، پر از امید و شگفتی. گویی به آنها گفته بودند که جهان، جای خوبی است و آنها تنها نیستند.
این پایان راه نبود. این فقط یک شروع بود؛ شروع یک راه طولانی که با قدمهای استوار مردمانِ نیکقلب و دستهای کوچک دانشآموزانی که امروز کمکگیرنده بودند و فردا کمککننده خواهند شد، ادامه پیدا میکند.
این داستان یزد بود؛ شهری که به قناتهایش برای آب و به مردمش برای مهربانی شهره است و امروز، مهربانی، یکی دیگر از قناتهای پنهان این شهر بود که جاری شد تا ریشههای امید را در جان کودکان کویر سیراب کند.
ارسال دیدگاه