وداعی جانسوز؛
روایت غمانگیز امام حسین(ع) و دختر سهسالهاش حضرت رقیه(س)
میناب(پانا)- حضرت رقیه(س)، دختر خردسال امام حسین(ع)، در واپسین لحظات زندگی پدر، با دستان کوچکش دامن او را گرفت و با زبان تشنه و دل سوخته از او خواست نرود؛ این صحنه یکی از جانسوزترین لحظات عاشورا را رقم زد.

بر اساس برخی روایات، در روز عاشورا دختر سهسالهای که به احتمال قوی حضرت رقیه(س) بوده است، با دیدن پدر در آستانه رفتن به میدان نبرد، با اشک و التماس گفت: «بابا! نرو… بیا با هم دامن تو را بگیریم و نگذاریم کشته شوی.»
امام حسین(ع) که این سخن را شنید، اشک از دیدگانش جاری شد. رقیه(س) ادامه داد: «بابا، مانعت نمیشوم… فقط صبر کن تا تو را ببینم.»
امام او را در آغوش گرفت و بر لبان خشکیدهاش بوسه زد. در این لحظه رقیه(س) فریاد زد: «العطش! العطش! بابا! از شدت تشنگی، جگرم آتش گرفته.» امام حسین(ع) به دخترش فرمود: «در کنار خیمه بنشین تا برایت آب بیاورم.»
اما هنگامی که امام خواست به سوی میدان رود، رقیه بار دیگر دامن پدر را گرفت و با صدایی بغضآلود پرسید: «یا ابه! این تمضی عنا؟ باباجان! کجا میروی؟ چرا از ما جدا میشوی؟» این وداع، یکی از سوزناکترین لحظات روز عاشورا بود.
هلال بن نافع، از سربازان دشمن روایت میکند که در لحظه حرکت امام به سوی میدان، دختر کوچکی با قدمهای لرزان دواندوان خود را به او رساند و گفت: «یا ابه! انظر الیّ فانی عطشان»؛ «باباجان! به من نگاه کن، من تشنهام.»
امام حسین(ع) در حالی که چشمانش از اشک پر شده بود، پاسخ داد: «الله یسقیک، فإنه وکیلی»؛ «خداوند تو را سیراب کند، که او وکیل و پناهگاه من است.»
پس از واقعه عاشورا، حضرت رقیه(س) همراه دیگر بازماندگان اهلبیت به اسارت برده شد. در خرابههای شام، صدای گریه دختری کوچک، دل اسرا را میلرزاند؛ دختری که پدرش را در خواب دیده و با بیتابی به دنبال او میگشت.
یزید، برای آرام کردن او، دستور داد سر بریده امام حسین(ع) را نزد رقیه بیاورند. هنگامی که نگاه معصوم دختر به سر پدر افتاد، با نالهای جانسوز خود را روی آن انداخت و پس از لحظاتی جان به جانآفرین تسلیم کرد.
حضرت رقیه(س) در همان خرابه شام به شهادت رسید و پیکر کوچکش، گواهی دیگر بر مظلومیت خاندان پیامبر(ص) شد.
ارسال دیدگاه