محمدرضا دلیر*
کفایت مذاکرات؛ کمدی شانه تخم مرغی و سطحی!
تهران (پانا) - اکران فیلم سینمایی «کفایت مذاکرات» به کارگردانی سهیل موفق، از پنجم آذر ۱۴۰۴ آغاز شد. این فیلم که پیش از این، حضور غیرمنتظرهای در چهلوسومین جشنواره فیلم فجر داشت، نه به دلیل کیفیت هنری، بلکه به خاطر سطح کیفی پایینش، به عنوان یکی از «شگفتیهای» این دوره جشنواره ثبت شد.
«کفایت مذاکرات» نمونهای بارز از یک پدیده دوگانه در سینمای امروز ایران است: از یک سو، محصولی کاملاً گیشهمحور که با تکیه بر فرمولهای تکراری و بازیگران شناختهشده، به دنبال جذب مخاطب عام است، و از سوی دیگر، آینهای از افول کیفی ژانر کمدی که سؤالهای بنیادینی درباره «سلیقه عمومی»، «مسئولیت هنرمند» و «معنای واقعی سرگرمی» پیش روی ما میگذارد
داستان فیلم حول محور شخصیتی به نام «نادر» (با بازی محسن کیایی) میچرخد که به طور ناگهانی از استانبول بازمیگردد و به خانه خواهر و شوهرخواهرش (با بازی مهران غفوریان و رویا میرعلمی) پناه میبرد. این بازگشت، سرآغاز یک سری درگیری و ماجراجویی میشود. طرح اصلی فیلم، پیشنهاد غیراخلاقی نادر به زنی به نام «مرضیه» است تا در ازای دریافت پول زیاد، رحم خود را به یک خانواده ثروتمند اجاره دهد. با این حال، همانند بسیاری از عناصر فیلم، این طرح نیز هیچگاه به صورت جدی و عمیق پیگیری نمیشود و در میان خردهروایتهای پراکنده و شوخیهای سطحی گم میشود.
فیلم از هویت بصری مشخصی برخوردار نیست. نماها و میزانسنها اغلب «زشت» (به معنای نازیبا و غیرحرفهای) هستند و تدوین نیز نتوانسته است به انسجام اثر کمک کند.
بازیگران اصلی فیلم، مهران غفوریان و محسن کیایی، در حال تکرار کلیشههایی هستند که بارها در آثار مشابه دیدهایم. غفوریان با اداهای اغراقآمیز و بدنی تکراری، و کیایی با شخصیتی منفعل و کماثر، نتوانستهاند حتی از سد پایینترین انتظارات نیز عبور کنند. حضور بازیگرانی مانند قدرتالله ایزدی نیز تنها برای پر کردن عریضه و تضمین فروش بیشتر است
«کفایت مذاکرات» را حتی اگر تلویزیون قرار بود روی آنتن ببرد با موانع زیادی روبهرو میشد. کمدی بیمایهای که از همان کلیشههای متداول فیلمهای زرد سالهای اخیر تبعیت میکند؛ یک مهران غفوریان دارد و محسن کیایی به علاوه قدرتالله ایزدی تا مبادا عریضه خالی بماند. شوخیهای بیرمق، داستان مطوّل و شخصیتهایی که هیچکدام تشخّصی ندارند ازجمله مختصات فیلم است. خیلی عجیب نیست که فیلمنامه، بزرگترین نقطه ضعف باشد و مثل کُمیت لنگی تا انتها بیهیچ چفتوبست و منطق و محاسبهای همینطور لنگان لنگان جلو برود و تا نتیجهای جز کسالت و اتلاف وقت حاصل نشود. گویی که از اساس فیلمنامهای نوشته نشده و همهچیز سر صحنه انجام شده است.
«کفایت مذاکرات» از همان فرمول تکراری کمدیهای سالهای اخیر استفاده میکند؛ شوخیهای سطحی و گاه مبتذل، همراه با لودگیهایی که جذابیت چندانی ایجاد نمیکنند. فیلم از نظر پیام و محتوا دست خالی است و مجموعهای از سکانسهای رقص و آواز، همراه با صداهای اغراقآمیز، عملاً جای خالی روایت جذاب را پر میکند. به نظر میرسد معنا و کارکرد کمدی در سالهای اخیر به چند شوخی ضعیف جنسی تقلیل یافته که بیشتر برای فضای مجازی کاربرد دارد تا سالن سینما. «کفایت مذاکرات» نیز از این قاعده مستثنی نیست؛ موقعیتهای خندهدار شکل نمیگیرد و اتفاقات بیشتر بر پایه تمسخر بنا شدهاند.
این اثر را میتوان در ادامه همان کمدیهای موسوم به «شانه تخممرغی» دانست که در دهه ۸۰ رواج داشتند؛ آثاری کماهمیت که روی پرده سینما جایی نداشتند و در قالب CD و در سوپرمارکتها کنار شانههای تخممرغ فروخته میشدند. بازیگران نیز همان تیپهای همیشگی را تکرار میکنند. ترکیب غفوریان و کیایی در این فیلم قرار است جایگزین الگوی سابق بازیگران طنز شود و مخاطب را جذب کند، اما نتیجه چیزی جز بازیهایی تکراری و خستهکننده نیست. در عین حال، فیلم بهقدری درگیر خردهروایتها شده که پیرنگ اصلی در میانه راه گم می شود.
مهمترین مشکل «کفایت مذاکرات» را باید در فیلمنامه آن جستجو کرد؛ جایی که با انبوهی از اتفاقات ریز و درشت مواجهیم و همین اتفاقات هستند که درام را پیش می برند. وجود عنصر اتفاق، فی نفسه می تواند برای هر فیلمنامه ای آسیب زننده باشد مگر اینکه چنان ظرافتی در جایگذاری عنصر مذکور در فیلمنامه وجود داشته باشد که وقوع آن را در قصه برای مخاطب باور پذیر کند. اما زمانی که در قصه به صورت پی در پی با این عنصر مواجه میشویم معنایش این است که یک جای کار می لنگد و نویسنده فیلمنامه با پشت پا زدن به هر گونه منطق در روایت فقط می خواهد قصه اش را به شکلی که خودش می خواهد پیش ببرد و کاری هم به منطق و حساب و کتاب و استدلال و غیره هم نداشته باشد و همینجاست که ضربه سهمگینی به اثر وارد می شود.
درام فیلم نه از شخصیتها، بلکه از زنجیرهای از اتفاقات تصادفی شکل گرفته است. درحالی که در ژانر کمدی میتوان از عنصر تصادف بهره برد، اما این استفاده باید حسابشده باشد، نه آنکه هر گره داستانی با یک اتفاق بیمنطق حلوفصل شود.
در این فیلم، نه شخصیتها کنشگر هستند و نه انگیزههای مشخصی دارند؛ بلکه نویسنده آنها را در موقعیتهایی قرار داده است که صرفاً برای ایجاد لحظات خندهدار طراحی شدهاند، بدون آنکه به پیوستگی داستان یا رشد کاراکترها توجهی داشته باشد. دیالوگها نیز فاقد عمق و خلاقیتاند و بیشتر از آنکه هوشمندانه یا بامزه باشند، به بداههگوییهایی سطحی و بیاثر شباهت دارند.
یک فیلمنامه کمدی قوی باید از دیالوگهای موجز و موقعیتهای کمیک هوشمندانه بهره ببرد، اما کفایت مذاکرات در این زمینه کاملاً ناکام و فقیراست. نتیجه این ضعفها، لحظاتی کشدار و بیاثر است که حتی برای مخاطب عام نیز جذابیت چندانی ندارد.
مجموعه بازیها، در غیاب کارگردانی قوی و فیلمنامهای محکم، به اجراهایی تصنعی و بیاثر تبدیل شدهاند که نه انرژی کافی دارند و نه میتوانند مخاطب را درگیر کنند.
موسیقی در سینمای کمدی میتواند یکی از عناصر کلیدی برای ایجاد حس طنز باشد، اما در این فیلم، موسیقی نهتنها کمکی به فضا نمیکند، بلکه در برخی صحنهها حتی در تضاد با حس و حال فیلم قرار دارد.
پایان فیلم همانقدر که انتظار میرفت، بیمنطق و ناامیدکننده است. به جای آنکه گرههای داستانی به شکل مناسبی بسته شوند، فیلم ناگهان به پایان میرسد، انگار که فیلمنامهنویس و کارگردان به یک نقطه از داستان رسیدهاند و تصمیم گرفتهاند که دیگر ادامه ندهند. این نوع پایانبندی نهتنها تأثیری بر مخاطب ندارد، بلکه حس رهاشدگی و بیهودگی را القا میکند.
( منتقد سینما )
ارسال دیدگاه