تو همان نوسان عشق و امیدی، عزیزمن
بهارستان دو(پانا)- دانشآموز خبرنگار پانا ناحیه۲ بهارستان از اولین حضور خود در قدمگاه شهیدان، حسینیه امام خمینی(ره) و نخستین دیدار خود با رهبر حکیم انقلاب روایت میکند.
شروع روزهای دلتنگیام را کاملا بهیاد دارم، دو سال پیش بود که خبر حضور دانشآموزان کثیری برای زیارت رویماهتان را میخواندم و قطرات اشکم یکی پس از دیگری برای باریدن پیشی میگرفتند؛ چرا انقدر بیتاب بودم؟!
باورم نمیشد که فرصت دیدار با شما برای من و هر دانشآموز دیگری تا این حد مهیا و قابلانتظار باشد؛ کجای عالم رهبر نهضتی با چنین عظمت وجود دارد که هر ۱۳ آبان همنشین نوجوانان اهل تعلم و رشد باشد؟ غیر از شما کدام شخصیت بزرگی در کمال سخاوت، نگاههای پدرانه و محبتآمیزش را بین چندهزار دانشآموز پخش میکند و آنان را میزبان سخنانی به این نایابی میکند؟
قلم را ببخش پدر جانم، نوشت هیچ انسان بزرگی، اما ندانست که در مخیرات ما بزرگتر از شما انسانی نیست، رهبری نیست، خورشید عرفان و حکمتی نیست! حالا دو سال از آن روزها میگذرد... آقا! چادر لطف فاطمه زهرا تکانده شد بر قلب و روحم آن زمانی که از دیدار با شما با من سخن گفتند..حرفهای گذشتهام را پس میگیرم! یک تماس میتواند یک آسمان خوشحالی را سیاه کند و یک دریای غم آلود را نوسان عشق ببخشد..
تو همان نوسان عشق و امیدی عزیز من!
تو همانی که هزاران مقدمه برای حضورت را نهتنها به عمق جان میخرم که برایم از شهد و عسل شیرینتر است! ای دیدنت رویای من...وارد حسینیه که شدیم، رج به رج دیوارها برایم رویایی بود، خدای من! یعنی امروز، ملجأ آرامش و امید ما میاید؟ یعنی اینجا همان جایی است که حاج قاسم بهدیدار آقا میآمد؟ سلامی محرمها اینجا میگریست؟ قدمگاه حاجیزادهی ما همین فرش ها بود؟ شهید رئیسی اینجا با شما سخن میگفت؟ چه سعادتی بود اینجا بودن!
صدای سرود ملی مرا به خودم آورد..واقعا دعوت شده بودم! اولین صحنهای که چشمانم از آن رونمایی کرد ابوذری بود که شعر آغاز مراسم را زمزمه میکرد، از فاطمه میگفت و پرچم عزایش، از ارق ملی دم میزد و جانفداییمان برای انقلاب
کمی گذشت، نوجوانی از جنس خودمان از غیرت میگفت! چقدر دلم برای این کلمه میسوزد..چقدر قدر این کلمه و فداییهایش را فهمیدهایم؟
کیسههای خاکی و خونی، خط مرزی را جدا میکرد!
صلابت، اقتدار و زینبوار سخن گفتن، همه و همه و همه در یک شخص جمع شده بود، ریحانه سلامی...چقدر این بانو را دوست دارم!چقدر مایه افتخار است اینگونه بودن، رهبرم! میخوام بگویم البته که میدانی: ماممیهن مملوء از زینبهای ایرانی است که برای فدایی شدن لحظه شماری میکنند
لحظه ها میدویدند.. سریعتر از همیشه! دویدند و تو را به من رساندند؛ تو شدی مخاطب دوربین چشمانم و با ذوق لحظه ورودت را هم ضبط میکردم و هم خیرمقدم میگفتم..چقدر قدیمهایت شیرین است، چقدر انگشترت زیباست فدای چشمانت شوم! لبخندت خورشید را شرمنده کرد و پادشاهان از زمامداریشان خجالت کشیدند.. آمدی جانم به قربانت، آمدی و شدی قشنگترین خاطره ۱۳ آبان من!
سیدعلیِ جان! این همه لشکر آمده، به عشق رهبر آمده...بهعشق سلام دادنت، به امید دیدن قامتت و با انگیزه شنیدن آهنگ صدایت..چشمهایم یک لحظه از دهانتان برداشته نمیشد و با وجود ازدحام جمعیت تو را میجستم...تویی که نائب امام زمانمان هستی
							
ارسال دیدگاه