روایت دانش آموز خبرنگار بهارستان دو از اربعین حسینی

بهارستان‌دو(پانا)-دانش آموز خبرنگار پانا در آستانه اربعین، از دلتنگی و حسرت پیوستن به زائران کربلا نوشته و به احساسات پرشور عاشقان ثارالله در پیاده روی اربعین پرداخت.

کد مطلب: ۱۵۹۶۴۵۳
لینک کوتاه کپی شد
روایت دانش آموز خبرنگار بهارستان دو از اربعین حسینی

در آستانه طلوع مهر اربعین، موجی از شوق مقدس در عمق جانم به تلاطم درمی‌آید. تصویر زائران عاشق، با دل‌هایی مالامال از نور و پاهایی استوار بر مسیر عشق، چنان در خیالم نقش می‌بندد که گویی نسیم گرم نجف بر صورتم می‌وزد. پرچم‌های سیاه، پرچم‌های وفا و شهادت، در دستان پرتلاطم شان، چونان بال فرشتگان در آسمان معنویت به اهتزاز درمی‌آیند و دل‌های مشتاق را به سوی کرب و بلا، به سوی مقتل عشق و فداکاری، فرا می‌خوانند. اما من، در میان این هیاهوی مقدس، در سکوت غریب دیار خویش، احساس رهاشدگی می‌کنم؛ گویی قطره‌ای هستم که از اقیانوس مواج عاشقان جدا افتاده‌ام.

چشمانم را که می‌بندم، خود را در دل کاروانی می‌یابم که پا برهنه، با وضوئی از اشک و عشق، بر خاک تفتیده راه می‌سپارند. صدای همهمه حماسی زائران، آمیخته با نوای دلنشین "یا حسین"، در فضایی سرشار از عطر محبت و ایثار طنین‌انداز است. باد ملایم، رایحه خاک کربلا و عطر دل‌انگیز ادعیه را با خود می‌آورد و بر چهره‌های نورانی و خسته، اما سرشار از رضایت می‌نشاند. سایه پرچم‌های سیاه بر زمین می‌افتد و راه را چونان پرده‌ای مقدس می‌پوشاند. در این تصویر، دلم چنان می‌تپد که گویی با هر گام زائران، قدمی به سوی حرم برمی‌دارم.

ای کاش! این تنها فریاد سوزناک دلم است. ای کاش می‌توانستم در کنارشان باشم، گرمای دستان برادرانه‌شان را احساس کنم، زمزمه ذکرهایشان را از نزدیک بشنوم و درد دلهای عاشقانه‌شان را در سکوت شب‌های پیاده‌روی لمس کنم. ای کاش می‌توانستم زیر سایه پرچم سیاه، بار سنگین دلتنگی‌ام را بر خاک ریخته و سبک‌بال، تنها عاشق باشم. اما دریغ و درد که این آرزو، در این سال، همچون ستاره‌ای دور بر آسمان دل‌تنگی‌ام می‌درخشد، دست‌نیافتنی.

و اینجاست که حقیقت، چون تیغی سرد بر قلب نازکم فرود می‌آید. هر بار که از دریچه خیال به آن صحنه‌های روح‌افزا می‌نگرم و سپس به واقعیت خویش بازمی‌گردم، غصه‌ای سوزان، عمیق‌تر از قبل، وجودم را درمینوردد. سنگینی این دوری، بار گرانی است بر دوش روح، بارهایی که با هر نفس، عمق شکاف بین آرزو و واقعیت را بیشتر یادآوری می‌کند. سکوت خانه‌ام در برابر آن هیاهوی پربرکت، گواه این دوری جانکاه است.

اما دل، این مسافر همیشه مشتاق، هرگز از پای نمی‌نشیند. او بر صبری استوار می‌نشیند، صبری تلخ و شیرین که ریشه در امید دارد. در آستانه اربعین، شوق زیارت، چون آتشی مقدس در درونش شعله‌ور است، شعله‌ای که گرچه در این لحظه نمی‌تواند به گام‌هایش در مسیر کربلا تبدیل شود، اما هرگز خاموش نمی‌گردد. این شوق، خود عبادتی است، نوایی است در سکوت که به آسمان می‌رود.

با تمام وجودم، دستان دعا را به سوی آسمان بلند می‌کند. با تمامی جان ندا می‌کنم: پروردگارا! روزی را مقدر فرما که این دل اسیر فاصله‌ها، رهایی یابد. روزی که بتوانم رد پای خود را بر جاده عشق، کنار رد پای میلیون‌ها عاشق ثبت کنم. روزی که جام وجودم را از زمزم محبت اباعبدالله (ع) در حرم مطهرش سیراب سازم. این دعا، مرهم دل شکسته‌ام است، نوری است در تاریکی انتظار.

چشم انتظارم، به افق روزهای آینده دوخته شده است. روزی که بتوانم به جمع آن کاروان نور بپیوندم، در میان امواج انسانی که تنها یک نام بر لب دارند: "حسین". روزی که قدم در حرم بگذارم و در دامان مهر بی‌کرانش، پس از سالها تشنگی، سیراب شوم و آرام بگیرم. آن روز، اوج تحقق آرزویی است که اکنون، جانم را می‌سوزاند و می‌پرورد.

امروز، باید با این دل شکسته زندگی کنم. دل شکسته‌ای که آینه‌ای است از عشق ناتمام. او شوق را می‌فهمد، اشک را می‌شناسد، فریاد "لبیک یا حسین" را در اعماق وجودش احساس می‌کند، اما قادر به گام نهادن در این مسیر پراسرار نیست. پس در گوشه‌ای می‌نشیند و با تمام وجود، هم‌نوا با زائران دور، ناله سر می‌دهد و عشق می‌ورزد.

و در این انتظار، ایمان دارم که همین عشق از دور، همین اشک‌های حسرت، و همین دعاهای پرشور، پل‌هایی نامرئی می‌سازند. پل‌هایی که اگرچه امسال مرا به کربلا نمی‌رسانند، اما روح مرا به آن سوی افقها، به پیشگاه مولایم حسین (ع) متصل می‌سازند. پس زنده‌ام به این امید، زنده‌ام به این عشق، و زنده‌ام به این انتظار سبز؛ تا روزی که در زمره زائرانش ذوب شوم و در دریای بیکران محبتش، حیاتی جاودانه بیابم. یا اباعبدالله، اشتیاق دیدار تو، جان و جهانم را پر کرده است.

نویسنده : دانش آموز سما درستکار

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار