روایت خبرنگار پانا از هفته بهداشت روان:
در قلبِ طوفان؛ نامهای از نوجوانی برای هفتهٔ بهداشت روان
کاشمر(پانا)-این متن، تنها یک روایت نیست؛ بخشی از وجود من، یک نوجوان است که در آستانهٔ هفتهٔ بهداشت و روان، تصمیم گرفته ام تا از دلِ تنهاییهای جمعیِ ما بگوید. از دردهایی که در سایههای روشنِ نوجوانی پنهان میشوند.

برای ما نوجوانان،هفتهٔ بهداشت و روان فقط یک نام روی تقویم نیست. این هفته، یک یادآوری است. یادآوری این که سلامتی، تنها جسمِ سالم نیست؛ ذهنی آرام و قلبی بدون زخم نیز بخشی از تعریف سلامتی است. این هفته، فرصتی است تا فریاد بزنیم که "ما فقط به کتاب و کنکور نیاز نداریم؛ به شنیده شدن و درک شدن هم نیاز داریم."
استرس،مهمان ناخواندهٔ همیشگی کلاس ماست. اما این استرس، گاهی از مرز یک نگرانی ساده عبور میکند و به یک هیولای خاموش تبدیل میشود. من در میان همسنوسالهایم دخترانی را دیدهام که:
شبها، اشکهایشان روی صفحهٔ کتابهای درسی پخش میشود،آنقدر از شکست خوردن میترسند که ترجیح میدهند اصلا شروع نکنند.،در جمعهای دوستانه میخندند، اما درونشان پر از جیغهای بیصدا است، این تصویر،یک درام اغراقآمیز نیست؛ واقعیت روزمرهٔ بخشی از جامعهٔ نوجوان ماست.
حالا میخواهم از سختترین بخش این گزارش بنویسم.از آنهایی که افکار خودکشی، همچون یک سایه، آنان را دنبال میکند. اینجا، دقیقاً جایی است که هفتهٔ بهداشت و روان باید بیشترین نور را بتاباند.
من X را میشناسم. X که همیشه میگفت: "اگر نباشم، کسی متوجه نمیشود. فقط یک دانشآموز کمتر، یک رقیب کمتر." او یک بار در شبکهاجتماعیاش نوشته بود: "خستهام"، و همه در کامنتها نوشته بودند "بشین استراحت کن" یا "شوخیات بیمزه است". اما کسی نپرسید: "X واقعاً چه خبره؟"
من "y" را میشناسم. yکه فکر میکرد خودکشی، تنها راه فرار از نگاههای سرشار از سرخوردگی پدر و مادرش است. او احساس میکرد یک بار سنگین بر دوش خانواده است و حذف فیزیکی خودش، تنها راه سبک کردن این بار است.
برای دوستی پیش آمده که در گوشیش جستوجو کرده:"آسانترین راه برای مردن چیست؟"
برای دیگری که روی مچ دستش،با نگاهی خالی خط میاندازد، فقط برای "احساس کردن" چیزی به جز این بیحسی.
اینها داستانهای ساختگی نیستند.اینها زمزمههای قلبهای شکستهای است که فکر میکنند ناپدید شدن، تنها راه آرامش است.
اما به راستی این افکار از کجا میآیند؟
از احساس تنهایی عمیق در شلوغترین جمعها، از فشارِ طاقتفرسای موفقیت که هر شکست کوچکی را به یک زلزلهٔ وجودی تبدیل میکند،از این باور نادرست که اگر کمک بخواهی، "ضعیف" به نظر میرسی، از نشخوار فکری بیپایان دربارهٔ مشکلات، بدون داشتن راه حل.
و اینجاست که "هفتهٔ بهداشت روان"، مثل سپیدهدمی طلایی، معنای واقعی خود را نشان میدهد. این هفته، یک یادآوری است،یادآوری میکند که درد تو مهم است،یادآوری میکند که درخواست کمک، شجاعت است، نه ضعف.
این هفته،فریاد میزند که مشاور مدرسه، میتواند ناجی باشد، نه قاضی. این هفته به ما میآموزد که سلامت روان، گنجی است که باید از آن مراقبت کنیم، گنجی به نام "آرامش درونی".
این هفته،برای من و امثال من، یک پیام مهم دارد: "شما تنها نیستید و صحبت از این دردها، عیب نیست."
این هفته به ما یادآوری میکند که صحبت کردن، اولین قدم درمان است. همانطور که برای سرماخوردگی به دکتر میرویم، برای زخمهای روحی نیز باید به متخصص مراجعه کنیم.
این هفته به مدارس ما یادآوری میکند که مشاوران، فقط برای برنامهریزی درسی نیستند. آنها باید پناهگاه امنی برای اعتراف به تاریکترین ترسهای ما باشند،این هفته به جامعه یادآوری میکند که پیشگیری، بهتر از درمان است. به جای آن که منتظر بمانیم یک نوجوان به پرتگاه برسد، باید شبکهای از حمایت و محبت در او ببافیم.
در این هفتهٔ بهداشت روان، از جایگاه یک همسنوسال، از همه میخواهم:
به یکدیگر گوش دهید. واقعی و بیقضاوت. وقتی کسی میگوید "حالم خوب نیست"، نگویید "بیخودی". بپرسید "چطور میتونم کمکت کنم؟،مهربانی را تبدیل به یک فرهنگ کنیم، یک پیام سادهٔ "تو مهمی" میتواند یک زندگی را نجات دهد،شجاعت کمک خواستن را در خود و دیگران تقویت کنیم،اگر خودت درگیر این افکار هستی، بدان که این یک شکست نیست، بخشی از یک چالش است که با کمک گرفتن حرفهای میتوانی از آن عبور کنی.
هفتهٔ بهداشت و روان را به یک حرکت مستمر تبدیل کنیم. سلامت روان، فقط مربوط به یک هفته در سال نیست. باید هر روز، مراقب خود و یکدیگر باشیم.
فردایی روشنتر در انتظار است،اگر تو هم ،گاهی در این دریای مواج نوجوانی، احساس غرق شدن میکنی، بدان که این احساس، برای همیشه نمیماند. ابرها کنار میروند و آفتاب دوباره میدرخشد. تو برای دیدن آن روزهای روشن سزاواری. هفتهٔ بهداشت روان به ما این امید را میدهد که با همدلی و آگاهی، میتوانیم از این طوفانها عبور کنیم.
ارسال دیدگاه