کتیبه‌هایی که در غبار شهر جا ماند

تبریز (پانا) - در روزهایی که دل‌هایمان برای برپایی هیئت فاطمی می‌تپید، غبارِ بی‌خبر از راه رسید و درِ مدرسه را بست؛ اما کتیبه‌هایی که با عشق برای مادر نوشته بودیم، هرگز خاموش نشدند. آنچه بر زبان نیامد، در دل‌هایمان برپا شد؛ هیئتی ناتمام که در تاریخ مدرسه ماندگار شد.

کد مطلب: ۱۶۳۸۵۱۴
لینک کوتاه کپی شد
کتیبه‌هایی که در غبار شهر جا ماند

در هفته‌هایی نه‌چندان دور، اتاق پرورشی دبیرستان شهید رحیمی‌وند پر بود از شور و رفت‌وآمد دانش‌آموزانی که دل در گرو فرهنگ و ایمان داشتند. اتاق، بوی فاطمیه می‌داد‌. عطری آشنا، شبیه اشک، شبیه مادر. دل‌ها و نگاه‌ها همه فقط یک چیز را حس می‌کردند، داغ مادری آسمانی، حضرت زهرا(س).

قرار بود سال جدید پرورشی را با برپایی یک هیئت دانش‌آموزی آغاز کنیم. مربی مهدوی مهربانمان، بیش از همه دلسوز این ماجرا بود. در هر جمع، هر زنگ و هر فرصتی، تنها یک آرزو در دل داشت: برپایی بهترین روضه برای مادر.

او با توکل به همان بانویی که نامش را زمزمه می‌کرد، از بنیاد مهدوی سخنران و مداح پیدا کرد. گویی دست‌های ناپیدایی مسیر را برای دل‌های نوجوان ما هموار کرده بودند.

نمازخانه‌ی مدرسه که همیشه محل رفت‌وآمد ظهرگاهی بود، حالا رنگ و بویی تازه گرفته بود. اعضای شورای دانش‌آموزی با دل‌هایی سرشار از عشق حضرت زهرا(س) به نمازخانه می‌آمدند. دست‌هایشان پر از مقوا و پارچه بود و چشم‌هایشان پر از شوق. کتیبه می‌نوشتند، دکور می‌چیدند و آرام‌آرام، با عشق، فضا را آماده می‌ساختند.

زنگ‌های نماز، حلقه‌هایی تشکیل می‌شد با عنوان «هیئت دانش‌آموزی چگونه برگزار شود؟» در آن حلقه‌ها از نظم می‌گفتند، از نیت و از اینکه حتی کوچک‌ترین کار برای اهل‌بیت عبادت است. همه‌ی ما خادم هیئت مدرسه بودیم.

قرار بود شنبه، همان شنبه‌ای که لحظه‌به‌لحظه انتظارش را می‌کشیدیم، هیئت فاطمی برگزار شود با روضه‌ی مادر و اشک‌هایی که قرار بود جاری شوند. اما غبارآلودگی بی‌دعوت از راه رسید و هوای شهر آلوده شد و مدارس تعطیل.

وقتی خبر رسید، بچه‌ها در گروه پرسیدند:«خانم اصغرزاده! پس هیئت چی می‌شه؟» و مربی‌مان تنها نوشت: «قرارمون با خدا عوض نمی‌شه.»

اما دل‌های ما همان لحظه شکست و نمازخانه در سکوت فرو رفت. قرار بود فیلم بگیریم، قرار بود مصاحبه کنیم، قرار بود صدای بچه‌ها را به گوش همه برسانیم اما تنها صدایی که ماند، زمزمه‌ای بود در دل‌هایمان: «السلام علیک یا حضرت زهرا(س)»

و من نوشتم، نوشتم تا سکوت آن هیئت ناتمام را بشکنم. نوشتم تا نام مربی مهدوی‌مان و تلاش بچه‌های عاشق از یاد نرود.

هیئت برگزار نشد، اما در قلب‌هایمان آن را برافراشتیم. روضه‌ای خوانده نشد، اما در نفس‌ها و اشک‌هایمان ماندگار شد.

و این روایت، برای همیشه در تاریخ مدرسه‌مان خواهد ماند.

 

نویسنده : دانش‌آموز: سنا بهروز

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار