روایت دختری از جنس انتظار؛

هم‌نفس با دل‌نوشته‌های یک خواهر در سوگ شهید محمدرضا امیرخانی

تبریز (پانا) - شبی که انتظار به سر آمد و مراسم اربعین شهادت بسیجی مسجد، محمدرضا امیرخانی آغاز شد، دختری از جنس انتظار با دلی مالامال از غم فراق و عشق در کنار خانواده شهید به سوگ نشست. روایت او از درک عمیق معنای شهادت، پیوند ناگسستنی با شهید و ایستادگی مادرانه در برابر اندوه، تصویری ماندگار از فرهنگ ایثار و مقاومت را به تصویر می‌کشد.

کد مطلب: ۱۵۹۱۸۴۱
لینک کوتاه کپی شد
هم‌نفس با دل‌نوشته‌های یک خواهر در سوگ شهید محمدرضا امیرخانی

خورشید هنوز از شراره طلوع، گرمای خود را بر زمین ننهاده بود که انتظار در دل آغاز شد؛ انتظار شرکت در مراسم اربعین شهادت محمدرضا امیرخانی، بسیجی مسجد که شهادتش، غمی عمیق بر قلب و ذهن راوی نهاده بود. ساعت پنج عصر بود و نیم ساعت مانده به آغاز مراسم، چادر بر سر، خانه به سمت مسجد رها شد؛ باد بی هیاهو، گواه سکوت دل بود که از غم فراق برادرانه سخن می‌گفت.

از غربت شهادت تا برادری در دل

راوی، محمدرضا امیرخانی را از روز شهادتش، «داداش محمدرضا» خطاب می‌کرد؛ برادری که بدون شناخت قبلی، تنها با شنیدن نامش از زبان فرمانده، مهرش به قلب نشسته بود. گویی او، برادری خونی بود که بی‌هیچ دلیلی، در روز شهادتش، بی امان اشک می‌ریخت. این حس تعلق، آنچنان عمیق بود که در مراسم، در میان جمعیت، خود را خواهر او می‌پنداشت؛ چنان که گویی با مادرش، مادر شهید، هم‌نفس بود و دلش می‌خواست اشک‌های او را پاک کند و به او آرامش دهد.

سکوت در هیاهوی غم؛ از خواستن تا ایستادگی

در میان زمزمه‌های دل، نگاه به یکایک حاضران، مادر، خواهر و خانواده شهید، قلب را به درد می‌آورد. اشک‌های مادر شهید، همچون آتشی بر دل می‌نشست و تسبیح صورتی رنگ در دست، تنها تسکینی ناکام بود. راوی، در اوج حسرت، از «داداش محمدرضا» می‌خواست؛ همانطور که انسان‌های مغرور، بی هیچ تلاشی، تنها خواستار رسیدن به خواسته‌هایشان هستند. اما ناگهان، سکوت. سکوت بر دل، سکوت بر قلب، سکوت بر ذهن. گویی خود را در جایگاه فردی مغرور یافته بود که تنها می‌خواست، بدون هیچ تلاش و کوششی، به خواسته‌هایش برسد.

هم‌نفس با مادر؛ غم و استواری در نگاه

راوی، خود را خواهر محمدرضا امیرخانی می‌دانست، آنچنان که هیچ کس به او شک نمی‌کرد. حس می‌کرد مادر شهید، مادر اوست؛ مادرش که با او سخن می‌گفت، می‌خندید و در میان اشک‌هایش، لذت هم‌نشینی با برادرش را حس می‌کرد. نگاهش به مادر شهید، گویی عمق درد و استقامت را به تصویر می‌کشید. پنج بار لیوان آب را سر کشید، نه از تشنگی، بلکه از غرق شدن در گفت‌وگو با «داداش محمدرضا». خنده‌های ناگهانی میان گریه‌ها، حکایت از حضور ملموس او داشت.

اقتدار مادرانه؛ نماد ایستادگی در برابر غم

غم فراق فرزند، هرچند سخت و جانکاه بود، اما در چهره مادر شهید، استوارتر از کوهی بود. او، با اقتدار، همچون راهی ناتمام، سرنوشتی ناآشنا را پذیرفته بود. سینه سپر کرده و با افتخار گفت: «شهید داده‌ام، پسرم را فدای این انقلاب کرده‌ام، افتخار می‌کنم.» این جمله، نه تنها بیانگر عمق فداکاری، بلکه نشان از درک والای معنای ایثار و مقاومت داشت؛ استقامتی که در سایه عشق به انقلاب و مکتب حسینی (ع) ریشه دوانده بود. این روایت، قصه‌ای است از درک عمیق ایثار، پیوند ناگسستنی با شهدا و صلابت مادرانه‌ای که در غم فرزند، به نماد ایستادگی بدل می‌شوند.

خبرنگار : دانش‌آموز: سنا بهروز

ارسال دیدگاه

پربازدیدترین ها
آخرین اخبار