کلاس کوچک ما محرابی برای قصههای یلدایی و زمزمههای رجبی بود
کلیبر (پانا) - کلاس کوچک ما پلی میان قصههای یلدایی و زمزمههای رجبی شد. جایی که دستهای درهمفشرده دانشآموزان هم پیمان دوستی را روایت کردند و هم یادآور عهدهای الهی شدند.
در بلندترین شب سال، وقتی قصهها جان میگیرند و انارها لبخند میزنند، دستهای کودکانه در هم گره خوردند؛ نه برای بازی، بلکه برای عهدی شیرینتر از هندوانه و روشنتر از شمعهای روی میز.
در کلاس کوچکمان، یلدا فقط یک جشن نبود، فرصتی بود برای گفتن اینکه ما، با همهی تفاوتهایمان، یک دل و یکصدا هستیم. پیمان بستیم که کنار هم بمانیم، در شادیها و سختیها، در امتحانها و رویاها.
و آن میز ساده با کیک سرخ و شمعهای روشن، شد محراب دوستی؛ جایی که برادری معنا گرفت و مدرسه، خانهای شد برای قلبهایی که با هم میتپند.
در آن شبِ بلند، تنها قصهی انار و هندوانه نبود که جان گرفت؛ ماه رجب نیز با نور خود بر دلها تابید. یلدا در کنار رجب، شد پلی میان سنت و معنویت، میان شادی کودکانه و ذکرهای آسمانی.
دانشآموزان، وقتی دستها را در هم فشردند، تنها پیمان دوستی نبستن، پیمانی بستند که یادآور عهدهای الهی باشد، عهدی که در ماه رجب معنا مییابد و دلها را به سوی پاکی و برادری حقیقی میبرد.
شمعهای روشن روی میز، نه فقط نماد یلدا، که نشانهی دعا و نیایش در ماه رجب شدند، جایی که جشن زمینی با آسمان پیوند خورد و کلاس کوچک، به محفل نور و یاد خدا بدل شد.
ارسال دیدگاه