کاروان سپیدِ شوق در مسیر میقات
تبریز (پانا) - با سپیدی احرام و آرامش صبحگاهی، دختران ایران در سکوت خاک و آسمان، برای در آغوش کشیدن میقات گام برداشتند.
در سپیدهدمی آرام، وقتی آفتاب تازه نوک درختان را روشن کرده بود، کاروان دختران محرمشده، همچون رودخانهای سفیدپوش، از دل محوطه عبور میکرد. چادرهای سپیدشان در نسیم صبحگاهی موج میزد و برق آرام چشمانشان، از شوق سفری که پیشِرو داشتند، ناگفتهترین حرفها را فاش میکرد.
در میان جمع، چهرههایی بودند که هم نشانی از کودکی داشتند و هم سنگینی وقار زنانه را بر دوش میکشیدند. گویی یک گام فراتر از سالهای خود قدم گذاشتهاند.
آنکه در پیشاپیش کاروان گل در دست داشت، با لبخندی کمرنگ اما عمیق، همچون نماد برکت و آغاز، مسیر را میگشود. کنار او، دختران جوانی که احرام سفیدشان در نور آفتاب میدرخشید، با دستانی که به چمدانها و مدارک سفرشان چنگ زده بود، بیصدا رؤیا میبافتند.
در حاشیهی این جمع، درختانِ پاییزی با برگهای زرد و نارنجیشان، سکوت باشکوهی ایجاد کرده بودند، انگار طبیعت نیز به احترام این گامهای پاک، از تکاپو ایستاده بود. آسمان آبیِ بیغبار، سفیدی لباسها را دوچندان جلوه میداد. همان سفیدی که نشانی از آغاز، از پاکی و از دل سپردن دوباره به معبود داشت.
هر چهره قصهای داشت، قصهی دختری که نخستینبار چادر احرام را به تن کرده بود و ضربان قلبش تندتر از همیشه میزد، قصهی آنکه لبخندش از پشت قاب عینک پیدا بود و دفتر خاطرات سفر را از حالا در ذهن ورق میزد، قصهی آنان که دست در دست دوست، همسفر لحظههای آینده بودند.
و پشت این همه، یک روح مشترک جاری بود، روح هزاران دل که در سفری معنوی همنوا شدهاند، سفری که مرز میان کودکی و بلوغ را با نوری از ایمان پیوند میزند.
در این قاب، زمان کمی مکث کرده تا این لحظه را جاودانه کند، لحظهی آغاز یک مسیر آسمانی، از دل ایران زمین تا میقاتِ عشق.
ارسال دیدگاه