آقازاده ۱۶ ساله ای که پیک موتوری رستوران بود
مشهد (پانا)- هیچکس در رستوران نمیدانست جوان نحیف و مؤدبی که هر شب با موتور سفیدش سفارشها را میرسانَد، فرزند یک نماینده مجلس است؛ امیراحمد آمده بود کار کند، نه آنکه «آقازادگی» کند. مرگ تلخ او پس از حادثه آتشسوزی موتور، پرده از رازی برداشت که تنها خودش باور داشت: شرافت، به نام خانوادگی نیست؛ به نوع زندگی کردن است.
عصر آن روز، هوا مثل همیشه بوی دود موتور و غذای داغ میداد. پسر جوانی که چند ماهی بود بهعنوان پیک موتوری در یک رستوران کار میکرد، طبق معمول با لبخندی آرام، سفارشها را تحویل میداد و بیصدا برمیگشت. کسی از کارگران و مشتریها نمیدانست این پسر پرجنبوجوش، سیدامیراحمد موسوی، فرزند یکی از نمایندگان مجلس است؛ نوجوانی که بیهیچ ادعا آمده بود سهم خود را از زندگی با دستهای خودش به دست بیاورد.
صاحب رستوران میگوید: «از همه بچهها مودبتر بود. همیشه میگفت آقا اجازه… ممنون… حواست به سفارش باشه. اصلاً اخلاقش شبیه نوجوانی نبود که پشتوانهای سیاسی دارد. انگار میخواست ثابت کند میشود شریف بود، حتی وقتی راحت میتوانی شانه از زیر سختیها خالی کنی.»
روز حادثه، بعد اتمام شیفت کاری ، امیراحمد هنگام بنزین زدن موتور دچار آتشسوزی شد. شعلهها زودتر از هر کسی رسیدند و در چند لحظه همهچیز تغییر کرد. تلاشها برای نجات جان نوجوان ۱۶ ساله بینتیجه ماند و مرگ تلخ او، رازی را که خودش ترجیح داده بود پنهان بماند، آشکار کرد.
وقتی صاحب رستوران برای اطلاع دادن حادثه با خانواده تماس گرفت، تازه فهمید که این پیک کمسنوسال، پسر سید روحالله موسوی، نماینده مجلس سه دهستان خانمیرزا، فلارد و لردگان است. اما امیراحمد هرگز از این نسبت برای خود امتیازی نساخته بود. نه روز اول کار، نه روز آخر.
شهر، حالا یک نوجوان کمادعا را از دست داده است؛ نوجوانی که نشان داد «آقازاده بودن» الزاماً به معنای نشستن بر صندلیهای نرم و دور زدن با ماشین های لوکس نیست. میتواند کار کردن، تلاش کردن و بیسر و صدا انسان بودن باشد.
مرگ او قلب خیلیها را لرزاند؛ نه فقط به خاطر سن کمش، بلکه چون یادمان آورد هنوز هم میشود با شرافت زیست، بیآنکه نامها و نسبتها سپر یا نردبان باشند.
صاحب رستوران میگوید: «از همه بچهها مودبتر بود. همیشه میگفت آقا اجازه… ممنون… حواست به سفارش باشه. اصلاً اخلاقش شبیه نوجوانی نبود که پشتوانهای سیاسی دارد. انگار میخواست ثابت کند میشود شریف بود، حتی وقتی راحت میتوانی شانه از زیر سختیها خالی کنی.»
روز حادثه، بعد اتمام شیفت کاری ، امیراحمد هنگام بنزین زدن موتور دچار آتشسوزی شد. شعلهها زودتر از هر کسی رسیدند و در چند لحظه همهچیز تغییر کرد. تلاشها برای نجات جان نوجوان ۱۶ ساله بینتیجه ماند و مرگ تلخ او، رازی را که خودش ترجیح داده بود پنهان بماند، آشکار کرد.
وقتی صاحب رستوران برای اطلاع دادن حادثه با خانواده تماس گرفت، تازه فهمید که این پیک کمسنوسال، پسر سید روحالله موسوی، نماینده مجلس سه دهستان خانمیرزا، فلارد و لردگان است. اما امیراحمد هرگز از این نسبت برای خود امتیازی نساخته بود. نه روز اول کار، نه روز آخر.
شهر، حالا یک نوجوان کمادعا را از دست داده است؛ نوجوانی که نشان داد «آقازاده بودن» الزاماً به معنای نشستن بر صندلیهای نرم و دور زدن با ماشین های لوکس نیست. میتواند کار کردن، تلاش کردن و بیسر و صدا انسان بودن باشد.
مرگ او قلب خیلیها را لرزاند؛ نه فقط به خاطر سن کمش، بلکه چون یادمان آورد هنوز هم میشود با شرافت زیست، بیآنکه نامها و نسبتها سپر یا نردبان باشند.
ارسال دیدگاه